پاسخ اجمالی:
گرچه اصطلاح «وجدان» و نام گذارى اين نيروى مرموز درونى به اين نام، در بيانات پيشوايان بزرگ دين نيامده؛ ولى با تعبيرهاى زنده تر ديگرى از آن ياد شده است؛ مثلا: قرآن مي فرمايد: «سوگند به روز قيامت * و سوگند به [نفس لوّامه] و وجدان بيدار و ملامت گر». یا امام علي(ع) در کلامی می فرمایند: «كسى كه كوشش نكند تا از درون وجودش واعظى پيدا كند كه او را اندرز دهد و زاجرى كه او را از كار بد باز دارد، اندرز و منع ديگران در وجود او اثر ندارد!» و ...
پاسخ تفصیلی:
گرچه اصطلاح «وجدان» و نام گذارى اين نيروى مرموز درونى به اين نام، چيز تازه اى است و در بيانات پيشوايانِ بزرگِ دين ديده نمى شود؛ ولى با تعبيرهاى زنده تر ديگرى از آن ياد شده و ما در اينجا چند نمونه از آن را ذيلا مى آوريم:
1. «لَا اُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ * وَ لَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»(1)؛ (سوگند به روز قيامت * و سوگند به [نفس لوّامه] و وجدانِ بيدار و ملامت گر [كه رستاخيز حقّ است!]). نفس يا روحِ ملامت گر دقيقاً همان وجدان است ـ كه هنگام انجام كارهاى بد، انسان را ملامت مى كند؛ زيرا روشن ترين اثر اين نيروى درونى، ملامت و سرزنش در مقابل كارهاى غلط و نارواست. بنابراين تعبير به نفس لوّامه يا روح ملامتگر از زنده ترين تعبيراتى است كه ممكن است در اين مورد به كار برده شود. اين را هم مى دانيم كه يكى از اسرارِ قرآن مجيد، توجّه دادنِ مردم به اهمّيّتِ موضوعاتى است كه به آنها قسم خورده شده؛ زيرا مردم به چيزى سوگند مى خورند كه داراى اهمّيّتِ فوق العاده باشد و اين مسئله نشان مى دهد كه اين كتابِ بزرگِ آسمانى تا چه اندازه براى روح ملامتگر يا وجدان اهمّيّت قائل شده است. قابل توجه اينكه سوگند مزبور در رديف سوگند به روز قيامت قرار داده شده: «لَا اُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ» و اين تقارن پر معنى است، شايد اشاره به اين باشد كه هر دو موضوع (ايمان به روز جزا و وجدان) داراى يك اثرند و آن ايجاد يك نوع مراقبت و كنترل دائمى نسبت به اعمال انسان و وسيله اى براى هدايتِ بشر به نيكى ها و جلوگيرى از بدى هاست.
تنها دو چيز مى تواند مبدأ يك تحول و اصلاح عميق در فرد و اجتماع شود، اول ايمان به روز رستاخيز و دوّم، وجدان و هماهنگى ميان اين دو.
2. «فَرَجَعُوا اِلَى اَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا اِنَّكُمْ اَنْتُمُ الظّالِمُونَ»(2)؛ ([ابراهيم] گفت: آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟! [نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان!؟]) قرآن مجيد ضمن شرح سرگذشت ابراهيمِ بت شكن و مبارزات قهرمانانه پى گير و پر هيجان او با بت پرستان، در اين آيه اين چنين به تأثير اين نيروى مرموز اشاره مى كند: هنگامى كه ابراهيم تمام بت هاى معبد را جز بت بزرگ در هم شكست و او را در دادگاه حاضر كردند، در برابر قضات گفت: شرح ماجراى معبد را از همين بت بزرگ كه شاهد اين صحنه بود سؤال كنيد! در اينجا بت پرستان در بن بستِ عجيبى گرفتار شدند، بن بستى كه هر طرفش مايه سرشكستگى و محكوميت قطعى بود. اگر بگويند: بت نمى فهمد، سخن نمى گويد، قدرت تشخيص ندارد، گنگ و لال است، زهى رسوايى! چگونه خدايى كه اين قدر ضعيف، ناتوان، بيچاره و در خور هر گونه ترحّم و كمك است! مى تواند به داد بندگانِ بيچاره اش برسد؛ در حالى كه از بندگانش بيچاره تر است. اگر بگويند: مى فهمد و سخن هم مى گويد، تازه اول بدبختى است؛ زيرا ابراهيم(عليه السلام) اصرار دارد كه بهتر از همه كس براى اداء شهادت، كسى است كه ناظر اين ماجرا بوده پس چرا از او سؤال نمى كنيد؟!
بت پرستان در تنگناى اين بن بستى كه بدست خود فراهم ساخته بودند گرفتار شدند. اينجا بود كه برقى از وجدانِ آنها جستن كرد و پرده هاى اوهام و خرافات را از مقابل چشم آنها كنار زد كه: اى ديوانه ها! اين بت هاى بى عُرضه ـ كه حتى از اداى شهادت عليه كسانى كه آنها را در هم كوبيده اند عاجزند ـ لايق پرستش نيستند، اينها با سنگ ها و چوب هاى ديگر كمترين تفاوتى ندارند؛ بلكه آنها فايده اى دارند؛ در حالى كه اينها به تمام معنى موجودى هستند معطّل. اينها لايق پرستش موجود شريفى چون شما انسان ها نيستند. اينجا بود كه بت پرستان خود را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند و گفتند: «... اِنَّكُمْ اَنْتُمُ الظَّالِمُونَ»(3)؛ (... شما آرى شما، ظالم و ستمگريد). در اينجا پيامبر باطن(وجدان) و عقل با پيامبر برون(ابراهيم بت شكن) هم صدا شدند و مُتّفقاً بر آئين بت پرستى خط بطلان كشيدند؛ اما افسوس كه عُمر اين بيدارى بسيار كوتاه بود. وجدان خواب آلوده آنها پس از چند لحظه دوباره به خواب سنگين و عميقى فرو رفت و بار ديگر پرده هاى ضخيمِ اوهام و خرافات، چهره درخشان آن را پوشانيد و به دنبال آن حكم اعدام (سوزانده شدن) ابراهيم(عليه السلام) صادر شد.
3. پيشواى بزرگ اسلام امام علي(عليه السلام) مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يُعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يَكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْ غَيْرِهَا لَا زَاجِرٌ وَ لَا وَاعِظٌ»(4)؛ (كسى كه كوشش نكند تا از درون وجود خود واعظى كه او را پند و اندرز دهد و زاجرى [ملامتگرى] كه او را از كار بد باز دارد، پيدا كند، پند و اندرز و منع ديگران در وجود او اثر نخواهد كرد!).(5)
در اين عبارت كوتاه پيشواى بزرگ اسلام، اهمّيّت وجدان را در تربيت و هدايت بشر تشريح نمود و آن را به عنوان اولين پايه نفوذ هر گونه تعليم و تربيت خارجى در روح و جان انسان معرفى كرده و نام واعظِ درون بر آن گذارده است. دانشمند معروف مصرى «محمد عبده» در «شرح نهج البلاغه» خود اين جمله را چنين تفسير كرده است: كسى كه لطف الهى شامل او نشود تا وجدانش بيدار كننده باشد، تنبيه ديگران در او تأثيرى نخواهد داشت.(6)،(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.