پاسخ اجمالی:
وجه مشترك «وجدان» با «مذهب» در موضوع «نظارت در اعمال و رفتار» انسان هاست؛ اما به چند دليل فعّاليّت وجدان، ضعيف تر از تأثير و نفوذ مذهب است: 1. وجدان ضمانت اجرايى كافى ندارد. 2. امكان گمراه شدن وجدان وجود دارد. 3. امكان فريب خوردن وجدان وجود دارد. 4. نظارت وجدان جنبه عمومى ندارد. 5. با تكرار گناه، تأثير وجدان كم مي شود.
پاسخ تفصیلی:
در حقيقت كسانى كه مُدّعى جانشينى «وجدان» به جاى «مذهب» هستند، هيچ كدام را به طور كامل نشناخته اند! به عبارت ديگر: نه موقعيّتِ فردى و اجتماعى مذهب را ارزيابى كرده اند و نه حدود تأثير وجدان را؛ ولى چون موضوع مهمّ و قابل توجهى است، خوب است كه در اين باره، بحث و دقّت بيشترى شود. حال بايد از كسانى كه مى گويند: وجدان مى تواند جانشين مذهب شود، سؤال كرد كه: منظور شما كدام يك از سه پرسش زير است؟
1. آيا وجدان مى تواند در نقش يك معلّم بزرگ آسمانى قرار گيرد و علومى را ـ كه براى سعادت فردى و اجتماعى ما لازم است و از طريق مطالعات عادى نمى توان آن را دريافت ـ به ما بياموزد؟
2. آيا وجدان مى تواند به عنوان يك مربّي كامل، خالى از هر گونه لغزش، گناه و خطا، ما را تربيت كند و در اصول اخلاقى، راهنماى ما باشد؟
3. آيا وجدان مى تواند اصولِ قوانينِ اداره اجتماع را به ما تعليم دهد و قوانين موجود را اصلاح كند؟
به طور مسلّم، پاسخ سؤال اوّل، منفى است؛ زيرا مي دانيم كه وجدان، جنبه تعليمى ندارد؛ بلكه بايد در قضاوت هاى خود از تشخيصِ عقل استفاده كند، به همين جهت اگر عقل در تشخيص مطالب، دچار گمراهى و اشتباه شود، وجدان نيز به تبع آن گمراه خواهد شد، با اين حال چگونه وجدان مى تواند در مورد حقايقى كه عقل از درك آن عاجز است ما را راهنمايى كند؟! پاسخ سؤال هاى دوّم و سوّم نيز منفى است؛ زيرا بايد مربّي، جهت تأثيرگذارى، وجود كامل ترى نسبت به ما داشته باشد و با روحيّات و اخلاقِ ممتاز خود در اعماقِ وجود ما نفوذ كند. روشن است كه اين كار از وجدان ساخته نيست. هم چنين وجدان نيز ناچار است كه در تشخيص اخلاقِ نيك و بد، متّكى به تشخيص عقل باشد و از اين رو امكان همه گونه گمراهى درباره او مى رود. با اين حال چگونه مى تواند رهبر اخلاق شود؟ اين هم مسلّم است كه وجدان، قانونگذار نيست؛ بلكه تنها يك قدرت اجرايى است كه هميشه به دنبال قوانينِ به رسميّت شناخته شده عقل و فكر انسان، قدم بر مى دارد و يا اينكه شبيه يك قاضى است كه بايد هنگامِ قضاوت، طبق قوانين و مقرّرات تدوين شده قبلى، حكم كند؛ ولى بايد متذكّر شد كه وجدان با مذهب يك وجه مشترك دارد و آن موضوع «نظارت در اعمال و رفتار» ماست كه در تربيت و اصلاح عملِ انسان مؤثّر است؛ اما ما ثابت مى كنيم كه فعّاليّت وجدان در اين قسمت، بسيار ضعيف تر از تأثير و نفوذ مذهب است.
مقايسه نظارت وجدان و مذهب با يكديگر
جاى انكار نيست كه وجدان براى بشر، يك نيروى مراقبت درونى محسوب مى شود. از اين جهت مى توان نام آن را پيامبر باطنى گذارد! و يكى از آثار مهمِّ ايمان به خدا و تعليمات مذهبى، به وجود آوردنِ چنين حالتى است؛ ولى اگر وجدان بر اساس ايمان و تعليمات مذهبى متكى نباشد، اين وظيفه را به طور ناقص و نارسا انجام مى دهد؛ در حالى كه اعتقادات مذهبى آن را به صورت كامل ترى انجام خواهند داد. توضيح اينكه: اگر چه ممكن است كه در پاره اى از موارد نظارت و مراقبت دائمى وجدان، انسان را از انجام كارهاى خلاف و تجاوز به حقوق ديگران باز دارد؛ ولى هنگامى كه آن را با مراقبت و نظارت اعتقادات مذهبى و تعليمات پيامبران مقايسه كنيم، متوجه خواهيم شد كه به دلايل زير بسيار ناچيز است:
1. وجدان ضمانت اجرايى كافى ندارد
وجدان در برابر كسانى كه از فرمان او سرپيچى مى كنند، كارى جز سرزنش و ملامت از او ساخته نيست. درست است كه گاهى اين سرزنش ها در افرادى كه وجدانِ فوق العاده قويّ دارند و جنايت هولناكى مرتكب شده اند، به اندازه اى شديد است كه ممكن است آنها را ديوانه يا بيمار كند تا آنجا كه براى رهايى از شكنجه و فشارِ وجدان دست به انتحار بزنند؛ امّا اين امور به ندرت واقع مى شود و جنبه استثنايى دارد. شايد از ميان صدها گناهكار نتوان يك نفر را هم پيدا كرد كه فشارِ شكنجه وجدان در آنها تا اين اندازه شديد باشد، به خصوص در مورد خلاف هاى كوچكتر اين موضوع بسيار كم است. خلاصه اينكه: مجازاتِ وجدان به قدرى ملايم است كه براى اكثر مردم قابل تحمّل مى باشد!
هم چنين وجدان در برابر كارهاى نيك نمى تواند پاداش هايِ قابل توجهى بدهد! و جز همان احساس آرامش روحى ـ كه هنگام انجام وظايف و كارهاى نيك ايجاد مى شود و براى اكثر مردم زودگذر است ـ نمى توان پاداش ديگرى از او انتظار داشت. باز بايد در اينجا افرادى كه وجدان فوق العاده حسّاس و قويّ دارند و احياناً ممكن است اين آرامش خاطر و آسودگى وجدان را بر تمام پاداش ها مقدّم دارند، مورد بحث خود قرار نمى دهيم؛ زيرا در اين گونه بحث هاى اجتماعى، حكم بر روى اكثريت افراد اجتماع است و افرادى آن چنانى، بسيار نادر و كمياب اند. اما عقايد مذهبى (ايمان به خدا و روز جزا، سعادت جاودانى و كيفرهاى سخت و دردناك) ـ كه از آثار تعليمات انبياء است ـ بزرگ ترين ضمانت اجرايى براى دستورها و قوانين مذهبى محسوب مى شوند.
كسى كه معتقد به اين باشد كه: پروردگارِ جهان از اسرار درون و برونِ هر كس و از همه چيز و همه جا با خبر است، كوچك ترين حوادث اين جهان بر وى مخفى نمى ماند.(1) خداوندي كه بر همه چيز تواناست، هيچ چيز در برابر قدرت او مشكل نيست.(2) پاداش او فوق العاده زياد و بهشت برينش جاودانى و مركز تمام خواستنى هاست، مقام قرب و نزديكى به ذات پاك او عالى ترين لذّت معنوى است و مجازات او دردناك، جانفرسا و در حساب اعمال، باريك بين و سختگير است.(3) تأثير اين اعتقاد در وجود انسان بسيار بيشتر از تأثير وجدان و پاداش و كيفر اوست و اين يك حقيقت غير قابل انكار است. به همين دليل بارها شده است كه وجدان در برابر قدرت شهوات و غرائز شكست مى خورد و عقب نشينى مى كند؛ در حالى كه ايمان به خدا و روز جزا باعث مى شود كه در برابر آن مقاومت كرده و پيروز گردد. اين موضوع نمونه هاى زيادى در تاريخ زندگى مردان و زنان با ايمان دارد كه فرصت شرح آن نيست و در زندگى روزانه خود نيز نمونه هايى از آن را ديده ايم. از مجموع اين بيانات چنين نتيجه گرفته مى شود كه: قدرت اجرايى وجدان قابل مقايسه با قدرت اجرايى ايمان و عقايد مذهبى نيست.
2. امكان گمراه شدن وجدان
وجدان ممكن است بر اثر اشتباهات فكرى گمارده شود؛ زيرا به يك مبدأ تضمين شده متّكى نيست و به همين دليل با اختلافِ محيط ها و عادات و رسوم تغييرپذير است؛ در حالى كه ايمان به خدا و تعاليم پيامبران ـ كه مصونيّت آنها از اشتباه و گمراهى از ناحيه خداوند تضمين شده ـ هيچ يك از اين عيوب را ندارد. آنها نه تنها تحت تأثير محيط هاى آلوده واقع نمى شوند؛ بلكه باعث سازندگى محيط ها ـ به شهادت تاريخ ـ مى شدند.
3. امكان فريب خوردن وجدان
همانطور كه بيان شد فرار از چنگالِ وجدان كار مشكلى نيست. بسيارند آنهايى كه وجدانِ خود را فريب مى دهند و به روى آن سرپوش مى گذارند؛ اما هيچ آدم با ايمانى حتى خيال اين را هم نمى كند كه خدا را مى توان با سفسطه ها و استدلالات غلط و ساختگى فريب داد و از مجازاتش فرار كرد. خلاصه اينكه به غير از راه حقيقت، درستكارى و صداقت نمى توان به او نزديك شد و از چنگال مجازاتش رهايى يافت. هر كسى تصوّر كند كه مى تواند خدا را فريب دهد در حقيقت خودش را فريب داده است. وجدان از اين نظر نيز با عقايد مذهبى قابل مقايسه نيست.
4. نظارت وجدان جنبه عمومى ندارد
در بالا اشاره شد كه بايد در بحث هاى اجتماعى، اكثريت اجتماع را در نظر گرفت و موضوعاتى را كه براى افراد معدودى مفيد و مؤثّر است نمى تواند به عنوان يك اصل اساسى اجتماعى مورد قبول واقع شود. از طرفى روشن است كه اكثر مردم در بيشتر اجتماعات از يك وجدان قوى و مؤثر ـ كه بتواند در اعمال و رفتار آنها اثر قابل توجهى (به مقدار تأثير عقايد مذهبى) بگذارد ـ برخوردار نيستند و اگر عقايد مذهبى نتواند آنها را وادار به انجام وظيفه كند، به طريق اولى نيروى وجدان نمى تواند اين كار را انجام دهد و بحث درباره اجتماعى كه مردمش از هر نظر رشيد، تربيت يافته و از يك وجدان محكم برخوردار باشند يك بحث خيالى بيش نيست. توسعه وحشتناك جنايات، مخصوصاً در ممالكى كه از تمدّن كنونى سهم بيشترى دارند و آمار حيرت آورِ مفاسدِ آنها شاهد گوياى اين مطلب است. ولى ايمان به خدا و عقايد مذهبى مى تواند به صورت يك عامل عمومى و جهانى باشد و تا آنجا كه ممكن است پيروان خود را از آلودگي ها و تبهكاري ها حفظ نمايد؛ در حالى كه موضوع وجدان (وجدان قويّ و مؤثّر) بيشتر جنبه خصوصى دارد. مثلا: اگر پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خواست آن قوم را از چنگال فسادِ اخلاقى، پراكندگى، قتل، جنايت و ... به وسيله تربيت و پرورشِ وجدان نجات دهد، مسلّماً ممكن نبود؛ ولى به شهادت تاريخ از راه توجّه دادنِ مردم به سوى خدا و تعليمات آسمانى ـ كه از طريق وحى دريافته بود ـ آن چنان تحول عظيمى به وجود آورد كه تمام تاريخ نويسان جهان به عنوان يك فصل بزرگ و برجسته تاريخ بشرى از آن ياد مى كنند. در جامعه هاى كنونى معلوم نيست كه استفاده از وجدان نتيجه بهترى داشته باشد. درست است كه پيشرفت هاى علمى امروز زمينه فكرى مناسب ترى براى قبول واقعيّات فراهم ساخته است؛ ولى در مقابل زرق و برق و فريبندگى زندگى كنونى نسبت به زندگى ساده گذشته، زمينه را براى انحراف و تضعيف وجدان آماده تر گردانيده است!
5. تكرار گناه و كم شدن تأثير وجدان
بى اعتنايى به نداى وجدان و ارتكاب اعمال خلاف به تدريج وجدان را ضعيف و ضعيف تر مى سازد و كار به جايى مى رسد كه عملا آن را به صورت يك حاكم معزولى در مى آورد! كه قدرت كوچك ترين دخل و تصرّفى را در قلمرو خود ندارد. بنابراين بيشترين تأثير وجدان در افرادى است كه كمتر مرتكب كار خلافى شده اند. اين هم در قلمرو حكومت وجدان يك نوع محدوديّت محسوب مى شود؛ در حالى كه اعتقادات مذهبى و تعليمات پيامبران اگر به صورت صحيحى در دل ها جاى بگيرد مى تواند آلوده ترين افراد را اصلاح كند، نمونه هاى فراوان اين موضوع در تاريخ، مخصوصاً در لا به لاى تاريخ اسلام، فراوان است.
از آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه از طرفى منطقه حكومتِ وجدان از جهات زيادى نسبت به منطقه حكومتِ مذهب محدودتر است و از طرف ديگر، تأثيرش در همان منطقه نفوذ نسبت به تأثير ايمان و مذهب بسيار كمتر و ضعيف تر مى باشد. وجدان قويّ را مى توان به يك رفيق صميمى و پاكدامنى تشبيه كرد كه هميشه با انسان همراه است و از هر گونه پند و اندرزى مضايقه نمى كند. بديهى است چنين رفيقى نصيب همه كس نمى شود. آنها هم كه دارند همه در قبول اندرزهاى اين دوست صميمى و دلسوز يكسان نيستند. از اين گذشته ممكن است احياناً اين رفيق صميمى را فريب داده و سرش كلاه گذاشت. به علاوه اندرزهاى او ضامن اجرايى قابل توجهى ندارد و سرانجام هرگز نفوذ و تأثير آن را نمى توان با تأثير ايمان به خدا و عقايد صحيح و مذهبى مقايسه كرد.(4)،(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.