پاسخ اجمالی:
یکی از دلایلی كه براى حجّيت «قرائات سبع» ارائه داده اند، حديث معروف «اُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ اَحْرُفٍ» است؛ يعنى قرآن به هفت حرف نازل شده است تا اشاره اى باشد به «قرائات سبع». ایشان «اَحْرُف» را جمع حرف، به معناى قرائت گرفته اند ولى حرف در اين حديث به معناى لهجه است؛ زیرا قبايل مختلف عرب با لهجه هاى گوناگون نماز مى خواندند و قرآن را برخلاف لهجه قريش كه فصيح ترين لهجه هاى عرب است قرائت مى كردند. برخى از صحابه معترض شده و از پيامبر(ص) پرسيدند: آيا باید همه مسلمانان بر طبق لهجه قريش تلاوت كنند؟ فرمودند: «نه. قرآن به هفت لهجه نازل شده و به لهجه قريش اختصاص ندارد».
پاسخ تفصیلی:
یکی از دلایلی كه براى حجّيت «قرائات سبع» ارائه داده اند، حديث معروف «اُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ اَحْرُفٍ» است؛ يعنى قرآن به هفت حرف نازل شده است تا اشاره اى باشد به «قرائات سبع». «اَحْرُف» را جمع حرف، به معناى قرائت گرفته اند. ولى روشن خواهيم ساخت كه حرف در اين حديث به معناى لهجه است. قبايل مختلف عرب با لهجه هاى گوناگون نماز مى خواندند و قرآن را بر خلاف لهجه قريش - كه فصيح ترين لهجه هاى عرب است - قرائت مى كردند. برخى از صحابه معترض شده از پيامبر(صلی الله علیه و آله) پرسيدند: «چگونه است، آيا بايد تمامى عرب و تمامى مردم جهان طبق لهجه قريش تلاوت كنند؟»، حضرت فرمودند: «نه، قرآن به هفت لهجه نازل شده و به لهجه قريش اختصاص ندارد». عدد هفت كنايه از كثرت است و عدد خاص منظور نيست. اينك نظرى به احاديث ياد شده از طُرُق فريقين مى افكنيم، نخست در روايات منقول از اهل بيت(علیهم السلام)، سپس روايات اهل سنت:
در روايات اهل بيت(علیهم السلام):
1. ابوجعفر صدوق؛ طى سندى كه «محمد بن يحيى الصيرفى»(شخصى مجهول و ناشناس) در اين سلسله سند قرار دارد، از «حماد بن عثمان» و او از امام جعفر بن محمد الصادق(علیهما السلام) روايت كرده است كه: «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ»(1)؛ (قرآن به هفت حرف نازل شده و دست كم هر امامى مى تواند به هفت وجه فتوا دهد). دانشمندان «أحرف» را در اين حديث به معنا «بطون» تفسير كرده اند، بدين گونه كه هر آيه مى تواند داراى وجوه مختلفى از معنا باشد كه چه بسا آن وجوه بر عامّه مردم پوشيده است؛ اما بر امام معصوم(علیه السلام) پوشيده نيست و مى تواند بر آنچه مى داند فتوا دهد.
2. طى سند ديگرى كه احمد بن هلال (شخصى اهل غلوّ بوده و در عقيده دينى خود مورد اتهام است) در اين سلسله سند قرار دارد، از «عيسى بن عبدالله هاشمى» و او از پدران خود روايت كرده كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفته است: «أَتَانِي آتٍ مِنَ اللهِ فَقَالَ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقْرَأَ الْقُرْآنَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ فَقُلْتُ يَا رَبِّ وَسِّعْ عَلَى أُمَّتِي فَقَالَ إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقْرَأَ الْقُرْآنَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ»(2)؛ (از جانب خدا پيام آوردند كه خداوند مى فرمايد: قرآن را به حرف واحد قرائت كن. درخواست كردم: پروردگارا! بر امّت من گشايشى فرما! آن گاه گفت: خداوند تو را دستور مى دهد تا قرآن را بر هفت حرف بخوانى». «احرف» در اين حديث به معناى لهجه هاى مختلف عرب است، چنان كه در احاديث اهل سنت نيز به همين مضمون آمده و همين معنا از آن اراده شده است و خداوند دامنه گسترده اى را در مورد قرآن، براى اين امت فراهم كرده تا آنان بتوانند قرآن را به لهجه هاى مختلف بخوانند.
3. «محمد بن حسن صفّار»، به سندى كه در آن ترديد وجود دارد (بدين گونه از ابن ابى عمير يا ديگرى) از «جميل بن درّاج» از «زراره» از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده كه وى گفته است: «تَفْسِيرُ الْقُرْآنِ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ مِنْهُ مَا كَانَ وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ بَعْدَ ذَلِكَ تَعْرِفُهُ الْأَئِمَّةُ»(3)؛ (تفسير قرآن به هفت وجه ممكن است كه برخى از آن انجام شده و برخى هنوز صورت نگرفته است و امامان آن را مى دانند). در اين حديث نيز منظور از «أحرف» وجوهى است كه هر آيه اى را مى توان بر وفق آن تفسير و معنا كرد و همان است كه در احاديثِ ديگر از آن به «بطون» تعبير شده است.
4. «ابو عبدالله محمد بن ابراهيم نعمانى»، طى حديثى مُرسَل(فاقد سند) از امام اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) نقل كرده كه وى گفته است: «اُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ اَقْسَامٍ، كُلٌّ مِنْهَا شَافٍ كَافٍ وَ هِيَ: أَمْرٌ وَ زَجْرٌ وَ تَرْغِيبٌ وَ تَرْهِيبٌ وَ جَدَلٌ وَ مَثَلٌ وَ قِصَصٌ ...».(4) در اين حديث به انواع مطالب قرآنى اشاره شده است كه عبارتند از: امر و نهى و تشويق و تهديد و استدلال و مثال و داستان ها.
«محدّث كاشانى» درباره جمع ميان اين روايات گويد: «ممكن است گفته شود آيات قرآن هفت گونه است و هر آيه اى داراى هفت بطن است و نيز به هفت لغت[لهجه] نازل شده است».(5)
اين جمله احاديثى است كه در اين زمينه از ائمه اهل بيت(علیهم السلام) نقل شده؛ ولى موثّق بودن اسناد آنها ثابت نشده است، چنان كه استاد بزرگوار آقاى خويى و پيش از وى استادش علّامه بلاغى و ديگران يادآور شده اند و روشن گرديد كه هيچ گونه دلالتى بر جواز قرائات سبع ندارند.
در روايات اهل سنت
در بين اهل سنت، كسى كه بهتر از ديگران اين احاديث را جمع آورى كرده «شهاب الدين ابوشامه مقدسى» است. او اين احاديث را در باب سوم كتابش به نام «المرشد الوجيز» به ترتيب زير نقل كرده است:
1. در صحيحين از «ابن شهاب» نقل شده گويد: «عُبيدالله بن عبدالله» از «عبدالله بن عباس» روايت كرده كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفته است: «جبرئيل قرآن را به حرف واحد بر من قرائت كرد و من همواره از او مى خواستم تا آن را بيشتر از يك حرف قرائت كند، تا بالأخره به هفت حرف منتهى گرديد».(6)
2. در همين دو كتاب نيز از «ابن شهاب» نقل شده كه عُمَر متوجه شد «هشام بن حكیم» قرآن را در نماز به نحوى مى خواند كه وى تا آن روز نشنيده است. او با هشام بن حكیم به نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) رفتند، پيامبر(ص) گفت: «به همين گونه نازل شده است. قرآن بر هفت حرف نازل شده هر كدام كه آسان تر است همان را قرائت كنيد».(7)
3. از «اُبَيّ بن كعب» نقل شده كه گفته است: «ما در مسجد بوديم كه شخصى آمد و قرآن را به گونه اى خواند كه ما به او اعتراض كرديم. همگى به نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) رفتيم. شخص ثالثى نيز به ما پيوست و هر يك از ما آيه و يا آياتى را قرائت كرديم كه در قرائت مختلف بود. پيامبر(ص) همه را تأييد كرد. شك و ترديد به من دست داد. ضربان قلب من بالا رفت و عرق از روى من جارى شد. آن گاه پيامبر(ص) به من گفت: پروردگار، قرآن را به حرف واحد بر من نازل كرد تا به حرف واحد قرائت كنم و من از خدا خواستم تا بر امّتِ من آسان گيرد. آن گاه اجازه آمد كه به دو حرف بخوانم. مجددا از وى خواستم آسان گيرد. در مرتبه سوم دستور آمد: قرآن را به هفت حرف بخوان».(8)
4. از «اُبَيّ بن كعب» نقل شده كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفت: «اى اُبَيّ! من قرآن را به يك و دو و سه حرف قرائت مى كردم تا اينكه به هفت حرف رسيد و هر يك از آنها وافى به مقصود است. اگر به جاى «سميعا عليما»، گفته شود: «عزيزا حكيما» مادام كه آيه عذاب به عبارتى كه مفهوم آن رحمت است و آيه رحمت به عبارتى كه مضمون آن عذاب است ختم نشود، مانعى ندارد».(9)
5. هم از وى نقل شده كه: «پيامبر(صلی الله علیه و آله)، جبرئيل را ملاقات كرد و به وى گفت: من در ميان مردمى بى سواد مبعوث شده ام. برخى از آنان ناتوان و پير و برخى از آنان بنده و كنيز و مردمى كه هرگز كتابى نخوانده اند هستند. جبرئيل در پاسخ گفت: اى محمد! قرآن بر هفت حرف نازل شده است».(10)
6. از «ابوجهيم انصارى» نقل شده، «گويد: دو نفر كه در آيه اى از قرآن اختلاف داشتند به نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) رفتند. وى به آن دو گفت: قرآن بر هفت حرف نازل شده، در آن جدال نكنيد كه جدال در مورد قرآن كفر است».(11)
7. از «ابوهريره» نقل شده كه: «پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفته است: قرآن بر هفت حرف نازل شده و فرقى نيست بين «عليما حكيما» و «غفورا رحيما»».(12)
8. از «عبدالله بن مسعود» نقل شده كه: «پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفته است: قرآن بر هفت حرف نازل شده و براى هر حرفى از آنها ظاهرى است و باطنى و براى هر حرفى حدّى و براى هر حدّى، پيشگاهى است».(13)
9. هم از او نقل شده كه: «پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: قرآن به هفت حرف نازل شده و جدال درباره آن كفر است [سه مرتبه اين جمله را تكرار نموده] آن گاه فرمود: آنچه از آن را مىدانيد بدان عمل كنيد و آنچه را نمى دانيد از عالِم و داناى آن بپرسيد».(14)
10. به نقل از «زيد بن ارقم» كه: «شخصى نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: آيه اى را عبدالله بن مسعود و زيد و اُبَيّ بن كعب براى من قرائت كردند و قرائت هر سه با يكديگر اختلاف داشت. قرائت كدام يك را اختيار كنم. پيامبر(ص) ساكت ماند. علي(علیه السلام) كه در كنار پيامبر(ص) نشسته بود، گفت: هر كس قرآن را بدان گونه كه مى داند و آموخته است قرائت كند، همه آنها خوب و پسنديده است».(15)
در حديث «عبد الله» آمده كه: «پيامبر(صلی الله علیه و آله) به علي(علیه السلام) اشاره كرد و علي(ع) گفت: پيامبر(ص) به شما دستور مى دهد كه هر يك از شما به گونه اى كه مى داند بخواند. از آن پس هر يك از ما به گونه اى قرائت مى كرد كه ديگرى آن را به آن گونه قرائت نمى كرد». حاكم نيشابورى گويد: «سند اين حديث صحيح است».(16)
11. از «ابن مسعود» و او از پيامبر(صلی الله علیه و آله) روايت كرده كه فرمود: «كتاب نخست از باب واحد و بر حرف واحد نازل شد(17) و قرآن، از هفت باب و بر هفت حرف: زجر و أمر و حلال و حرام و محكم و متشابه و امثال ... نازل شده است».(18)
12. از «ابو قلابه» نقل شده كه: «پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: قرآن بر هفت حرف: امر و زجر و ترغيب و ترهيب و جدل و قصص و مَثَل، نازل شده است».(19)
اين بود مُعظم احاديث اهل سنّت در اين زمينه كه برخى مدعى تواتر آنها شده اند.(20) امّا مدلول و مضمون اين احاديث مختلف است و با اصطلاح تواتر - كه وحدت مضمون در تمامى آنها شرط است - سازش ندارد. از اين رو اين احاديث به چهار دسته تقسيم مى شوند:
اول: احاديثى كه مفهوم آنها اختلاف لهجه در تعبير و اداى كلمات را مى رساند و آنها عبارتند از: احاديث شماره 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 10.
دوّم: احاديثى كه جواز تبديل كلمات مترادف به يكديگر را مي رساند؛ مانند حديث شماره 4 و 7.
سوّم: احاديثى كه به اختلاف معانى آيات مربوط است و مضمون آنها مُبيّن آن است كه هر آيه اى تاب تحمّل معانى مختلفى دارد كه بعضى از آنها معانى ظاهر و برخى باطن است، مانند حديث شماره 8 و 9.
چهارم: احاديثى كه تقسيم آيات به ابواب هفت گانه را مى رساند؛ مانند حديث 11 و 12.
اما بيشتر احاديث مذكور در گروه اول قرار مى گيرند؛ يعنى اختلاف لهجه در قرائت آيات است و نظر اكثر دانشمندان نيز در مورد «أحرف سبعه» اى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) قرائت قرآن را به آن اجازه داده همين است و شقوق ديگر، شاذّ و يا باطل شمرده شده و علماى محقّق، آنها را مردود مى شمرند. بهترين كسى كه در اين موضوع بحث كرده، «ابن جزرى» است كه از احاديث «سبعة احرف»، به ده وجه سخن گفته است.(21) لذا شايسته است در اين باره در هر قسمتى جداگانه و با تحقيقى كه مناسب آن است بررسى شود. اينك مختصرى در اين باره:
دسته اول از اين احاديث، يعنى اختلاف لهجه ها، در واقع توسعه و تسهيلى است بر اُمّت در مورد قرائت قرآن؛ زيرا مردم بَدَوى نمى توانند مانند مردم شهرى قرآن را تلفظ كنند. تعبير و اداى كلمات به وسيله مردم بى سواد، غير از تعبير و اداى آنها به وسيله مردم با سواد و درس خوانده است. همچنين در اين زمينه بين كوچك و بزرگ، پير و جوان تفاوت است. علاوه بر وجود اختلافِ لهجه بين قبائل در تعبير و تلفّظِ يك كلمه، به نحوى كه هر قبيله اى از تلفّظ به غير آنچه عادت كرده عاجز است. همچنين اقوام غير عرب از امت اسلامى كه نمى توانند كلمات عربى را به درستى ادا كنند و تلفّظ بسيارى از كلمات عربى براى آنان مشكل است و چون قرائت قرآن بر وِفق يك لهجه تكليفى است كه از حدّ توانايى افراد خارج است، لذا هر كس مجاز است بر وفق لهجه اى كه مى تواند، آن را قرائت كند كه «لَا يُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا»(22)؛ (خداوند هر كه را به اندازه توانش مكلّف مى سازد).
امام صادق(علیه السلام) از پدران خويش روايت كرده كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرموده: «إِنَّ الرَّجُلَ الْأَعْجَمِيَّ مِنْ أُمَّتِي لَيَقْرَأُ الْقُرْآنَ بِعُجْمَتِهِ فَتَرْفَعُهُ الْمَلَائِكَةُ عَلَى عَرَبِيَّتِهِ»(23)؛ (هر فردِ غير عرب از امّت من كه قرآن را با لهجه غير عربى بخواند، فرشتگان آن را بر وفق لهجه عرب بالا برده به ساحت قدس الهى عرضه مى دارند). همين است معناي گفتار ديگر پيامبر(ص) كه فرموده است: «من در ميان امتى مبعوث شده ام كه در ميان آنان عجوز و پيرمرد و نوجوان، پسر و دختر و افرادى كه هرگز كتابى نخوانده اند، وجود دارند». لذا تجويز فرموده تا امّتِ وى، قرآن را بر هفت حرف و بر حسب اختلاف لهجه هاى خود قرائت كنند و لهجه هاى خاصّى كه نمى توانند آن را ادا كنند بر آنان تكليف نشده است. در روايت ديگرى فرموده: «قرآن را به هر گونه كه مى خواهيد، يعنى هر گونه كه مى توانيد، قرائت كنيد». يا «هر كسى قرآن را به نحوى كه آموخته بخواند، همگى در همين زمينه است». در همين مورد «ابوالعاليه» روايت كرده كه: «پنج نفر آياتى از قرآن را نزد پيامبر(ص) خواندند و هر پنج نفر در لغت [يعنى در لهجه] با يكديگر اختلاف داشتند و پيامبر(ص) قرائت هر پنج نفر را تصويب نمود».(24) «لذا خداوند اراده فرموده تا از روى رحمت و لطف، تسهيلاتى در اين باره براى امّت روا دارد، چنان كه در اصل دين چنين تسهيلاتى را روا داشته است».(25)
«ابن يزداد اهوازى» گويد: از علي بن ابي طالب(علیه السلام) و ابن عباس روايت شده، گفته اند: «قرآن به لغت هر قبيله اى از قبايل عرب، نازل شده است». در روايتى از ابن عباس آمده است كه: «پيامبر(صلی الله علیه و آله) قرآن را به لغت [لهجه] واحدى بر مردم قرائت مى كرد و اين بر مردم دشوار بود، لذا جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد! قرآن را براى هر قومى به لغتِ خودِ ايشان قرائت كن». «اين، همان است كه ما در تفسير «أحرف سبعه» يعنى اختلاف لغات (لهجه ها) عرب در تعبير و ادا و تلفظ كلمات، پذيرفته ايم و قبلا نيز از «سيوطى» نقل شد كه «لغت» به كيفيت نطق، اعم از اظهار و ادغام و تفخيم و ترقيق و اماله و اشباع و مدّ و قصر و تشديد و تليين و امثال اينها تفسير و اطلاق مى شود».(26)
«حرف» در لغت به معني طرف و كناره است. «ابن سيده» گويد: گفته كسى كه گويد: «فلانٌ على حرفٍ من أمره»؛ (فلانى در كناره كارش قرار گرفته) بدين معناست كه در متنِ كار قرار نگرفته و در كناره است تا هر گاه ناخوشايندى پيش آيد فورا كناره گيرد. در قرآن همين تعبير آمده، آنجا كه فرموده: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللهَ عَلَى حَرْفٍ»(27) يعنى هرگاه با ناپسندى برخورد كرد، فورا رويگردان شود. «ازهرى» از «ابوهيثم» نقل مى كند كه: «حرف، كناره هر چيزى است؛ مانند «حَرْفُ الْجَبَل» يعنى دامنه كوه و «حَرْفُ النَّهْر» به معني كناره رود و «حَرْفُ السَّيْف» به معني لبه شمشير. بنابراين هرگاه از كلمه اى به وجوهى تعبير[قرائت] شود هر وجه آن را «حرف» مى نامند، براى اينكه وجه هر چيز، طرف و جانب آن است كه بدان ظهور مى يابد و چون «قرائت» كه كيفيتى از تعبير كلمه و چگونگى اداى آن است وجهى از وجوه تعبير لفظ به حساب آمده، حرف ناميده مى شود و جمع آن «أَحْرُف» است».
«ابو عبيد» ـ در تفسير «نُزِلَ الْقُرآنُ عَلَى سَبْعَةِ اَحْرُفٍ» ـ گويد: «نزل على سبع لغات من لغات العرب». «ازهرى» از ابوالعباس نقل كرده كه در معني «نُزِلَ الْقُرآنُ عَلَى سَبْعَةِ اَحْرُفٍ» گفته است «مقصود از «أحرف» چيزى جز لغات [لهجه ها] نيست». «ازهرى» گويد: «ابوالعباس كه در ادبيات عرب يگانه عصر خويش است گفته ابوعبيد را در اين زمينه پسند كرده و صواب شمرده است».(28) «لغات» همان لغت عرب، يعنى لهجه هاى آنان در كيفيت و چگونگى تعبير و اداء كلمه است. «بغوى» گويد: «صحيح ترين گفته ها درباره اين حديث و نزديك ترين تفسيرها به ظاهر حديث آن است كه منظور از اين حروف، لغات است، به اين معنا كه هر قومى از عرب مى تواند قرآن را به لغت خود قرائت كند و هر كلمه اى را به نحوى كه روش و عادت اوست اعم از ادغام، اظهار، اماله، تفخيم، اشمام، اتمام، تليين و ديگر وجوه قرائت كند تا آنجا كه هر كلمه اى را به هفت وجه مى شود خواند».(29)
در مورد احاديث دسته دوم (احاديث شماره 4 و 7) كه بر جواز تبديل كلمه اى به كلمه مرادفِ خود دلالت دارد، به شرط آنكه واقعيت مقصود را تغيير ندهد و موجب تبديل آيه رحمت به عذاب و آيه عذاب به رحمت نگردد؛ عقايد مختلفى وجود دارد: «ابن مسعود» و نيز «اُبَيّ بن كعب»، چنين تغيير و تبديلى را جايز مى شمردند. ابن مسعود گفته است: «من قرائت قُرّاء را شنيدم و آنان را در قرائت نزديك به يكديگر ديدم، شما نيز قرآن را همان گونه كه آموخته ايد، بخوانيد و فرقى بين «هَلُمَّ» و «تَعال» نيست».(30)
«ابن مسعود» وقتى به مردى غير عرب قرآن مى آموخت، او نمى توانست كلمه «اَلْأَثِيم» از آيه: «إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقُّومِ * طَعَامُ الْأَثِيمِ»(31) را درست ادا كند و به جاى آن «اَلْيَتِيم» مى گفت. ابن مسعود به وى گفت به جاى «طَعَامُ الْأَثِيمِ» بگويد «طعام الفاجر». هم او گفته است: «مانعى ندارد كه در قرآن به جاى «الحكيم» بگوييم «العليم» و حتى او نهادن آيه رحمت را به جاى آيه عذاب جايز مى دانست».(32) او «إلياس» را به «إدريس» تغيير مى داد و به اين صورت مى خواند: «سلام على اِدراسين»(33) و به جاى «أَوْ يَكُونَ لَکَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ»(34) مى خواند: «أَوْ يَكوُنَ لَکَ بَيْتٌ مِنْ ذَهَبٍ»(35) و به جاى «اَلْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»(36) مى خواند: «الصوف المنفوش»(37) و نيز «اِنّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمانِ صَوْماً»(38) را «اِنّي نَذَرْتَ لِلرَّحْمانِ صَمْتا» مى خواند.(39)
«اُبَيّ بن كعب»، «كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ»(40) را به صورت «... مرّوا فيه» يا «... سعوا فيه» مى خواند(41) و نيز معتقد بود كه فرقى نمى كند «غَفُوراً رَحِيماً» و يا «سَمِيعاً عَلِيماً» و يا «عَليما سَميعا» خوانده شود، مى گفت: خدا موصوف به تمامى اين صفات است، مادام كه آيه عذابى به آيه رحمت و يا آيه رحمتى به آيه عذاب تبديل نشود.(42) «اَنس بن مالك» و «ابوهريره» نيز از اينان پيروى كرده اند. «انس» اين آيه را چنين خوانده: «إنّ ناشئة الليل هي أشدّ وطأً و أصوب قيلاً». به او گفتند: اى ابوحمزه! آيه چنين است «وَ أَقْوَمُ قيلاً»؟(43) گفت: «أقوم و أصوب و أهدى يكى است».(44) ابوهريره تبديل «عَلِيماً حَكِيماً» را به «غَفُوراً رَحِيماً» تجويز مى نمود.(45)
ولى از نظر محققان، تبديل كلمات قرآن هرگز جايز نباشد و از اين رو كليه مسلمانان در طول تاريخ، اين نظريّه را مردود شمرده اند؛ زيرا هر كلمه اى در هر جمله و آيه، موقعيت خاصّ خود را دارد كه كلمه ديگرى با آن موقعيت تناسب ندارد، هرچند در ظاهر مرادف آن باشد تا چه رسد به كلمه اى غير مرادف؛ زيرا موضع «الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ» از موضع «الْغَفُورُ الرَّحيمُ» كاملاً جدا است. هم چنين ديگر كلمات مترادف كه هر يك موقعيتى خاصّ دارند و وقتى متكلّم همه آنها را به دقت رعايت كند، سخن او بديع خواهد بود و از همين جا فصيح از غير فصيح شناخته مى شود و قرآن كريم از اين جهت در حدّ اعجاز است و در تعيين مواضع كلمات متناسب برتر از حدّ توانايى فُصَحاى عرب است و به همين جهت آنان در مقابل بلاغت معجزآساى قرآن خاضع شده و به آن اعتراف كرده اند.
استاد بزرگوار مى فرمايد: «موضوع جواز تبديل كلمات قرآن به كلماتى مترادف، موجب ويرانى اساس قرآن است كه معجزه اى است جاويد، و حجّتى است بر تمامى بشريت، و هيچ عاقلى در اين شكّ ندارد كه اين روش، يعنى بى اعتنايى به شأن و موقعيت قرآن موجب مهجور شدن آن است. آيا براى هيچ عاقلى قابل تصوّر است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه داده باشد كه كسى اول سوره «يس» را مثلا به اين نحو بخواند: «يس، وَ الذَّكْرِ العَظيمِ، اِنَّکَ لَمِنَ الأَنْبياء، عَلى طَريقٍ سوىّ، اِنْزال الْحَميدِ الْكَريْم، لِتَخُوّفَ قَوما ما خَوّفَ أسْلافَهُمْ فَهُمْ ساهُونَ» آيا هيچ كس چنين تغيير و تبديلى را در كلمات قرآن تجويز مى كند؟ پس روشن باد چشم كسانى كه چنين گمانى را به خود راه مى دهند! به راستى كه اين بهتان بزرگى است!
روايت شده است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) دعايى به «بُراء بن عازب» آموخت كه در آن دعا آمده بود «وَ نَبِيّکَ الَّذِي أَرْسَلْتَ» وى اين جمله را به «رَسُولِکَ الَّذى أَرْسَلْتَ» خواند. پيامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمان داد: «رسول را به جاى نبى مگذار». اگر در مورد دعا اين چنين چيزى روا نيست، چگونه مى توان در مورد قرآن كه كلام نازل از سوى خدا و هميشگى و جاويد است، چنين چيزى را روا داشت؟!».(46) و شايد انكار امام صادق(علیه السلام) نسبت به «حديث سبعه» ناظر به تفسير اين حديث به همين معنا است كه قرآن را از نصّ اصلى داراى اعجاز خود، خارج مى كند. هنگامى كه «فضيل بن يسار» درباره اين حديث از حضرتش سؤال مى كند، مى فرمايد: «كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ»(47)؛ (دشمنان خدا دروغ گفتهاند، بلكه قرآن يكى است و از نزد خداى يكتا نازل گرديده).
نسبت به مفهوم دسته سوم و چهارم اين احاديث ايراد و اعتراضى وارد نيست، به شرط آنكه سند آنها صحيح باشد. جز اينكه بر حسب ظاهر ترجيح با دسته اوّل احاديث است كه همان اختلاف لهجه هاى عرب در تعبير و اداى كلمات باشد. مقصود از «سبعه» در اينجا كثرت نسبى است. چنانكه در گفته خداى متعال آمده است: «وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ»(48) و يا مانند كلمه «سَبْعِينَ» در قرآن مجيد: «اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ».(49)
نكته قابل توجه اينكه اگر اختلاف لهجه در تعبير و ادا كلمه، در حدّى نباشد كه در عرفِ مردم غلط به شمار آيد، مانعى ندارد. مگر آنكه از اداى كلمه به نحو صحيح عاجز باشند. اما كسانى كه مى توانند، ولو از راه تعلّم، كلمه را صحيح ادا كنند، مجاز نيستند كه كلمه اى را به غلط بخوانند. پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرموده است: «قرآن را طبق آيين و شيوه عربى بياموزيد و از نَبْر ـ اظهار همزه ـ در آن پرهيز كنيد».(50) امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد: «عربيت را بياموزيد(51)؛ زيرا كلامى است كه خداوند با آن با آفريدگان خود تكلّم نموده و با گذشتگان سخن گفته است».(52) امام جواد(علیه السلام) در نشستى فرمود: «دو نفر نزد خداوند يكسان نيستند؛ مگر آنكه در آداب سخنورى برتر باشد!، به وى عرض شد برترى او را نزد مردم در نشست ها و اجتماعات مى دانيم؛ ولى برترى او نزد خداوند چگونه است؟ فرمود: به قرائت قرآن، همان گونه كه نازل شده و خواندن دعا بدون غلط؛ زيرا دعاى غلط به سوى خدا صعود نمى كند».(53) البته افراد عاجز و ناتوان تا آنجا كه مى توانند درست بخوانند كافى است؛ زيرا خداوند بر هيچ كس بيش از امكان و توانايى او تكليف نكرده است. در گفته امام صادق(ع) پيش از اين گذشت كه پيامبر(ص) فرمود: «موقعى كه يك غير عرب از امّت من قرآن را با لهجه عجمى بخواند فرشتگان آن را به عربى فصيح بالا مىبرند».
حديث سبعة احرف در رابطه با قرائات سبع شنيده نشده است كه هيچ يك از علماى فنّ، بين حديث «أُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ» با قرائت هاى هفت گانه ارتباطى قايل باشند؛ جز اينكه اين موضوع بر زبان مردم عادى جارى است و هيچ دليل قابل اعتمادى در اين مورد وجود ندارد. بسيارى از دانشمندان مُحقِّق و مُنقِّد مانند: «ابن الجزرى»، «ابوشامه»، «زركشى»، «ابومحمد مكّى»، «ابن تيميه» و نظاير اينان، اين شايعه را رد كرده اند. «ابن الجزرى»، اين توهّم را به مردم جاهل و عوام كه از هرگونه دانش تهى هستند، نسبت مى دهد.(54) «ابومحمد مكّى» گفته است: «هر كس كه گمان مى برد قرائت هر يك از اين قُرّاء، يكى از حرف هاى هفت گانه است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) بر آن تصريح كرده، در اشتباهى بزرگ است».(55) «ابوشامه» گويد: «گروهى گمان كرده اند كه منظور از «أحرف سبعه» كه در حديث آمده، قرائت هاى سبعه است كه هم اكنون رواج دارد. در حالى كه اين گمان بر خلاف اجماع قاطبه اهل علم است و اين گمان تنها از ناحيه برخى جاهلان مطرح شده است».(56) هم او گفته است: «گروهى كه هيچ تخصّصى در علم قرائت ندارند، تصوّر كرده اند كه قرائت ائمه سبعه، همان است كه پيامبر(ص) در حديث «أُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ» از آن تعبير كرده است و قرائت هر يك از آنان حرفى از اين حرف هاى هفت گانه است. آنان كه اين موضوع را به ابن مجاهد نسبت مى دهند به خطا رفته اند».(57)
ابن تيميه مى گويد: «كليه علماى داراى اعتبار و ارزش، متّفق اند كه منظور از حروف هفت گانه اى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفته است، قرائت هاى هفت گانه معروف نيست. اول كسى كه قرائت هاى هفت گانه را جمع آورى كرد، «ابن مجاهد» بود و او اين منظور را داشت كه قرائت ها موافق و هماهنگ با عدد حرف هايى باشد كه قرآن بر آن اساس نازل شده است. نه اينكه وى اعتقاد داشته باشد كه قرائت هاى هفت گانه همان حروف هفت گانه است و يا اينكه هيچ كس نمى تواند به غير از قرائت هاى قُرّاء سبعه، قرائت ديگرى را بپذيرد. اين چيزى است كه مورد اعتقاد هيچ يك از علما و از جمله ابن مجاهد نيست».(58)
آنچه بر رسوايى اين توهّم مى افزايد آنكه حرف هاى هفت گانه كه ـ فرضا ـ پيامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه فرموده تا قرآن بر اساس آنها قرائت شود، هم چنان پنهان و در گمنامى بوده است تا اينكه در زمان هاى بعد، قرائات هفت گانه تدريجا پيدا شود و حروف هفت گانه مورد نظر پيامبر(ص) كه براى تمامى امّت مجاز دانسته در انحصار اين هفت تن درآيد؛ در حالى كه قاريان بسيار و بزرگتر و با اطلاع تر از اين هفت تن وجود داشته اند؛ ولى مشمول اين حديث نگرديده اند، مانند آن باشد كه پيامبر(ص) تنها به «ابن مجاهد» سفارش كرده باشد تا مصداق «احرف سبعه» را تعيين كند، و گذشتگان و آيندگان را از آن محروم سازد.
«ابو محمد هروى» مى گويد: «اين سخن درستى نيست كه حديث احرف سبعه مربوط به قرائت هاى هفت گانه است كه قُرّاء آن در زمان هاى بعد متولد شده اند؛ زيرا اين سخن منجر به آن مى شود كه حديث بدون فايده باشد تا اينكه اينان به وجود آيند و نيز لازمه اين سخن آن است كه براى هيچ يك از صحابه، جايز نبوده است كه قرآن را قرائت كنند، مگر اينكه از پيش بدانند كه قُرّاء سبعه بعدا چه نحو قرائتى را اختيار كرده و بدان قرائت مى كنند». وى اضافه مى كند: «من اين مطلب را به خصوص يادآور شدم؛ زيرا گروهى از عامّه مردم به آن دل بسته اند».(59)
خلاصه بحث
از مجموع بحث هاى گذشته روشن گرديد كه اثبات تواتر قرائت ها از پيامبر(صلی الله علیه و آله) امرى محال مى نمايد، زيرا:
- هيچ دليلى بر اثبات اين مدّعا وجود ندارد.
- اختلاف قرائت ها داراى اسباب و عواملى بوده كه موجب پيدايش اختلاف بين قُرّاء گرديده است.
- تمام سندهاى قرائت ها كه در كتب قرائت آمده، در زمره اسناد آحاد است و هيچ يك از آنها متواتر نيست. علاوه بر شكّ و ترديدى كه در مورد صحت اين سندها وجود دارد و آثار جعل در آن ديده مى شود و چه بسا سندهاى ساختگى و تشريفاتى باشند.
- ايرادات و اعتراضاتِ بسيارى از علما و بزرگان امّت بر بسيارى از قرائت هاى اين قُرّاء كه اگر آنها متواتر از پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود، هيچ مسلمانى را جرأت ايراد و اعتراض بر آن نبود.
- وجود قرائت هاى شاذّ از قُرّاء سبعه كه منافى با تواتر است.
- مستند كردن اين قرائت ها به دلايل و تعليل هاى اعتبارى و نظرى، دليل بر آن است كه قرائت هاى ياد شده از روى اجتهاد بوده است و اگر قرائتى به تواتر رسيده باشد نيازى به اقامه دليل اعتبارى بر صحّت آن ندارد.
- وجود تناقض بين اين قرائت ها كه تواتر آنها را از پيامبر(صلی الله علیه و آله) نفى مى كند؛ زيرا نمى تواند دو چيز متناقض، هر دو وحى باشد.
- بين تواتر قرآن كه مورد اعتقاد همگان است با تواتر قرائت ها، ملازمهاى وجود ندارد و فقط افراد مُقلّد و بى اطلاع اند كه به اين سخن زبان گشوده اند.
- هيچ ارتباطى بين حديث «أُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ» و مسئله «تواتر قرائتها» وجود ندارد و به تعبير امام «ابوالفضل الرازى»، اين شبهه ايست كه برخى از عوام دچار آن هستند.(60)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.