پاسخ اجمالی:
«اصول فقه» در لغت به معنای «قواعد فهم دین» می باشد. معنای اصطلاحی آن را نیز فقها و اصولیون چنین تعریف کرده اند: «اصول فقه، قواعدی هستند که در درون خود مشتمل بر احکام شرعی نبوده و در طریق استنباط احکام کلیّه و فرعیِ الهی و یا وظایف عملی مکلّف قرار می گیرند». علم اصول فقه يكى از مهمترين و اساسى ترين مقدمات براى اجتهاد است.
پاسخ تفصیلی:
اصول فقه در لغت:
«اصول فقه» از دو کلمه ی «اصول» و «فقه» تشکیل شده است. «اصول» از ریشۀ «اصل» می باشد که در تعریف آن گفته اند: «هو ما يبنى عليه شيء»(1): (آنچه را که بر روی آن چیزی بنا شود). «فقه» را نیز اینگونه تعریف کرده اند: «الفِقْهُ: العلم بالشيء و الفهمُ له، و غلبَ على عِلْم الدين لسِيادَتِه و شرف»(2)؛ (فقه: علم به چیزی و فهمیدن آن است. غالباً در علم دین به کار می رود به علت ارزش و جایگاه بلند آن). در مجموع از نظر لغوی می توان «اصول فقه» را به «قواعد فهم دین» معنا کرد.
اصول فقه در اصطلاح:
فقها و اصولیون در کتاب های خود برای علم اصول فقه تعاریف مختلفی را ذکر کرده اند که هر کدام ویژگی هایی دارد.
تعریف اول: مشهور علماء «اصول فقه» را اینگونه تعریف کرده اند: «العلم بالقواعد الممهّدة لاستنباط الأحكام الشرعيّة الفرعيّة عن أدلّتها التفصيلية»(3): (علم به قواعدی که برای استنباط احکام شرعیِ جزئی از ادلّۀ مفصل مورد نیاز است).
اشکالی که به این تعریف وارد شده این است که: «این تعریف شامل اصول عملیۀ عقلی مانند؛ برائت و احتیاط عقلی، نمی شود».(4)
تعریف دوم: مرحوم آخوند خراسانی(ره) می گوید: « أنّه صناعة يعرف بها القواعد التي يمكن أن تقع في طريق استنباط الأحكام أو التي ينتهي إليها في مقام العمل»(5): (اصول فقه، حرفه ای است که به وسیلۀ آن قواعدی که ممکن است در طریق استنباط احکام قرار بگیرد، یا در مقام عمل به آن قواعد نیاز شود، شناخته می شود).
بر این تعریف هم چنین اشکال شده است که: «اولاً، تعبیر به «صناعة» برای علم، تعبیر خوبی نیست؛ چون در عرف به حرفه و عمل، صناعه گفته می شود. ثانیاً، این تعریف شامل قواعد فقهیه هم می شود. چون این قواعد در مقام عمل مورد استفاده قرار می گیرند».(6)
تعریف سوم: آیت الله مکارم شیرازی پس از ذکر اشکالات تعاریف ارائه شده، علم اصول فقه را اینگونه تعریف می کنند: «إنّه القواعد التي لا تشتمل على حكم شرعي و تقع في طريق استنتاج الأحكام الكلّية و الفرعيّة الإلهيّة أو الوظيفة العمليّة»(7): (اصول فقه، قواعدی هستند که در درون خود مشتمل بر احکام شرعی نبوده و در طریق استنباط احکام کلیّه و فرعیِ الهی و یا وظایف عملی مکلّف قرار می گیرند).
اهمیت علم اصول فقه در اجتهاد
علم اصول يكى از مهمترين و اساسى ترين مقدمات براى اجتهاد است به گونه اى كه اگر كسى از اين علم بهره نداشته باشد براى او امكان اجتهاد نيست. همانند فرمولهاى رياضى كه اگر كسى آگاهى از آن نداشته باشد نمى تواند مسائل و مشكلات بسيارى از علوم، مانند فيزيك، شيمى، هيئت، نجوم و مانند آن را حلّ كند. همچنين در باب اجتهاد اگر كسى از قواعد و فرمولهاى علم اصول آگاهى نداشته باشد، نمى تواند مجتهد بشود و بايد اين علم را از روى اجتهاد و نظر بداند، نه از روى تقليد؛ يعنى در مسائل اصولى بايد خودش صاحب نظر باشد.
به هر حال، دليل توقّف اجتهاد بر علم اصول را مى توان در تعريف و موضوع علم اصول يافت، زيرا موضوع علم اصول، ادلّه اربعه (كتاب، سنّت، اجماع و عقل) و يا به طور كلّى تر «الحجة فى الفقه» است، يعنى هر دليل كلّى كه در فقه بر آن تكيه مى شود.
بنابراين، بدون علم اصول حجيّت ظواهر كتاب اللَّه و سنّت و حجيّت خبر واحد و اجماع و دليل عقل مشخص نمى شود و شرايط هر يك از اين ادلّه را بايد در علم اصول جستجو كرد. مثلًا يكى از ادلّه احكام شرعيّه، عقل است بايد ديد مقصود از آن عقل نظرى است يا بديهى، مستقل از كتاب و سنّت است يا غير مستقل؛ و يا اينكه يكى از ادلّه، اجماع است. بايد روشن شود آيا اجماع به معناى اتّفاق همه علماى اعصار است يا علماى عصر واحد، اجماع دخولى است يا كشفى و حدسى.
همچنين در مورد حجيّت خبر ثقه، گاه روايات ثقات با هم متعارضند و هنگام تعارض چه امورى مى تواند سبب ترجيح شود و اگر كار ترجيح به جايى نرسيد آيا حكم، تخيير ميان دو خبر متعارض است يا هر دو سقوط مى كند، همه اين مباحث را علم اصول متكفل است.
اضافه بر اينها مصاديقى از ظواهر الفاظ است كه در جايى ديگر (صرف و نحو و لغت) تبيين نشده، مانند ظهور صيغه امر در وجوب يا فوريت و ظهور صيغه نهى در حرمت و دوام، و نيز ظهور عام تخصيص خورده در باقى مانده و امثال اينها كه امروز در علم اصول، حق آن به طور كامل ادا شده است.
از اينها كه بگذريم، در صورتى كه فقيه به هيچ يك از ادلّه چهارگانه دسترسى پيدا نكند و در شك باقى بماند كه آيا فلان عمل حرام است يا حلال، واجب است يا مستحب، تكليف او برائت است يا احتياط، استصحاب است يا تخيير. همه اين مسائل در علم اصول تبيين شده و هر فقيهى بدون آگاهى كامل از آنها دچار مشكل خواهد شد.
در يك كلمه مى توان گفت: نياز فقيه به «علم اصول» در استنباط احكام شرع، از تمام علوم پيش نياز بيشتر است، زيرا در هر گام با اصل يا قاعده اى روبه رو است كه فقط در علم اصول تبيين شده است.(8)
بنابراين، نياز به علم اصول براى رسيدن به اجتهاد امرى ضرورى و لازم است و تقريباً همه دانشمندان اسلامى، جز گروهى اندك، معترفند كه علم اصول يكى از پيش نيازهاى اساسى براى اجتهاد است(9)، تا جايى كه حتّى فخر رازى گفته است: «إنّ أهمّ العلوم للمجتهد، علم اصول الفقه»(10)؛ (مهمترين علوم مورد نياز مجتهد، علم اصول فقه است).
مرحوم آيت اللَّه خويى نیز مى گويد: «و أمّا علم الأُصول فتوقّف الاستنباط عليه أوضح من أن يخفى»(11)؛ (متوقّف بودن استنباط بر علم اصول بسيار واضح و روشن است).(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.