پاسخ اجمالی:
«سيد بحرالعلوم» در يكي از شب ها، خادم خود را به دنبال «سيد جواد عاملی» فرستاد و به او گفت: همسايه فقيرت هفت روز است كه جز خرماى زاهدى چيزى نخورده و امروز به خاطر بدهى سنگينش از آن خرمای زاهدی هم محروم شده و شام ندارد؛ ولى تو غذاى خوب مى خورى. عرض كردم خبر نداشتم، فرمود: اگر خبر داشتى و كمك نمی كردى كه يهودى؛ بلكه كافر بودى! و اين عصبانيّت من براى آن است كه چرا از حال برادرانت تجسّس نمی كنى! اكنون اين ظرف هاى غذا را خادمم می آورد، با او درِ خانه آن مرد برو و اين كيسه پول را زير حصير او بگذار!
پاسخ تفصیلی:
دانشمند و فقيه كامل، مرحوم «سيّد جواد عاملى نجفى»، نويسنده كتاب نفيس «مفتاح الكرامه» مى گويد: شبى مشغول شام خوردن بودم كه صداى در بلند شد، فهميدم كوبنده در، خادم جناب «سيّد بحرالعلوم» است؛ با شتاب در را باز كردم، خادم سيّد گفت: شام آقا را آماده در مقابلش گذاشته ايم و ايشان انتظار شما را دارند، زود حركت كنيد! همراه خادم به منزل بحرالعلوم رفتم، همين كه خدمت سيّد رسيدم و چشم ايشان به من افتاد گفت: از خداوند نمى ترسى كه مراقب او نيستى! پرسيدم مگر چه شده؟ گفت: مردى از برادران هم مذهب تو براى خانواده خود هر شب خرماى كم ارزش زاهدى نسيه مى گرفت و وضع مالى او اجازه نمى داد چيز ديگر تهيّه كند؛ اينك هفت روز بر آنها گذشته و جز خرماى زاهدى چيزى نيافته اند؛ امروز رفت از بقّال همان خرما را بخرد، بقّال گفت: بدهى شما سنگين شده، آن مرد خجالت كشيد و چيزى نخريد و برگشت، خود و خانواده اش بدون شام و غذا شب را به روز مى آورند؛ ولى تو غذاى خوب مى خورى، فلان شخص را كه همسايه تو است مى گويم، سپس نام او را گفت.
عرض كردم: هيچ اطّلاعى از وضع او نداشتم، فرمود: اگر آگاهى داشتى و كمك نمى كردى يهودى بلكه كافر بودى! و اين عصبانيّت و درشتى من براى آن است كه چرا تجسّس از حال برادرانت نمى كنى و جست و جو از همسايه نمى نمايى! اكنون اين ظرف هاى غذا را خادمم بر مى دارد، با او برو درِ خانه آن مرد و بگو ميل داشتم امشب با هم غذا بخوريم و اين كيسه كه مقدارى پول در آن است، زير حصير او بگذار و ظرف ها را برنگردان!
خادم ظرف ها را كه داخل سينى بزرگى بود، برداشت و تا درب منزل آن مرد بُرد، آن جا از او گرفتم و در را كوبيدم، آن مرد درب را باز كرد، من داخل شده و گفتم: ميل داشتم امشب با هم غذا بخوريم، قبول كرد و وقتى كه سينى را جلو كشيد ديد بوى خوشى مى دهد و غذاى ارباب نعمت است. به من گفت: اين غذا را اعراب نمى توانند تهيّه كنند و متعلّق به شخصى متمكّن است، قصّه اش را بگو تا بخورم. آنقدر اصرار ورزيد تا حكايت را شرح دادم. سوگند ياد كرد و گفت: جز خدا تاكنون كسى از حال من آگاهى نداشت، حتّى همسايگان نزديك، چه رسد به كسانى كه دورند و اين پيشامد را كرامتى از مرحوم سيّد شمرد.(1)،(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.