پاسخ اجمالی:
در کتاب ها آمده است که در يك سال قحطى كه مردم سخت در فشار و مضيقه بودند، يكی از طلاب علوم دينى به كمك سگى شتافت كه از گرسنگی افتاده بود و بچّه هايش به پستان او آويخته بودند. اين جوان با فروش كتاب خود ناني تهيّه كرد و پيش سگ انداخت. سگ هم نگاهي به آسمان كرد، قطره اشكى از ديده فرو ريخت، گويا براى او دعا مى كرد. شب در خواب به آن جوان گفتند: «ما از جانب خود به تو دانش عطا كرديم».
پاسخ تفصیلی:
در کتاب ها آمده است که در يك سال قحطى كه مردم سخت در فشار و مضيقه بودند، يكى از طلّاب علوم دينى سگى را ديد افتاده و بچّه هايش به پستان او آويخته اند؛ هر قدر سگ مى خواست برخيزد، از ضعف نمى توانست؛ [چون] نيرو و حركت خود را از دست داده بود. آن طلبه دلش بر وضع حيوان سوخت و حسّ ترّحم او تحريك شد؛ چون چيزى نداشت كه به او بدهد ناچار كتاب خود را فروخت و نان تهيّه كرده و پيش او انداخت. سگ رو به طرف آسمان كرده، قطره اشكى از ديده فرو ريخت، گويا براى او دعا مى كرد. شب در خواب به او گفتند: «انّا اعطيناک من لدنّا علماً»؛ (ما از جانب خود به تو دانش عطا كرديم). او در خود، علم و دانش فراوانى يافت كه زياد رنج مطالعه نداشت.(1)،(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.