پاسخ اجمالی:
از ديدگاه قرآن، قاضى خدا و افرادی هستند كه از سوى او به قضاوت مى نشينند؛ اما هر چه غير آن است داورى طاغوت و شيطان را دارد. از اين رو در حكومت اسلامى سلسله مراتب قضات بايد به فرمان خدا منتهى شود و مشروعيّت آنان از آنجا نشأت بگيرد. پيامبر خدا(ص) و امامان معصوم اين مقام را از خدا گرفته اند و قضات اسلامى مشروعيت كار خود را از آنها مى گيرند و اينكه مجتهد جامع الشّرايط داراى سه منصب افتاء، قضاء، و ولايت است، ناظر به همين معنى است.
پاسخ تفصیلی:
همان گونه كه حكومت و حاكميّت بنابر اصل مسلّم توحيد افعالى به خداوند باز مى گردد، حقّ داورى نيز از آن كسانى است كه او اجازه فرموده است. توحيد افعالى مى گويد: همه كارها به سوى خدا باز مى گردد؛ و توحيد خالقيّت مى گويد: همه چيز در اين عالم از او نشأت مى گيرد؛ و توحيد حاكميّت كه از شاخه هاى توحيد خالقيّت است، مى گويد: حكومت مخصوص پروردگار است، و همين امر سبب مى شود كه در قلمرو حكومت خدا داورى و قضاء نيز از آنِ او باشد؛ و از آنِ كسانى كه او داورى آنها را مجاز شمرده است. از سوى ديگر توحيد اطاعت مى گويد: تنها فرمان خدا و فرمان كسانى كه فرمانشان به فرمان خدا باز مى گردد، مقبول و مطاع است؛ بنابراين در احكام قضائى نيز حكم و فرمانى قابل قبول است كه به اذن پروردگار باشد.
اگر از اين ديدگاه به جامعه انسانى بنگريم مبدأ حقّ داورى و قضاوت بسيار روشن خواهد بود؛ و در تشخيص آن هرگز سرگردان نخواهيم شد؛ زيرا نگاه به نقطه اى مى دوزيم كه هستى از آن جا سرچشمه مى گيرد و آفرينش ما از سوى او و فرمان در همه جا فرمان او است؛ بنابراين بايد هميشه بكوشيم كه محاكم قضائى ما به فرمان او برگردد، مشروعيّت خود را از ناحيه او كسب كند و رنگ الهى به خود بگيرد. با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و مسأله انحصار داورى را به داورى الله پى گيرى مى كنيم:
1ـ در آيه 57 سوره انعام مى خوانيم: «اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ يَقُصُ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِيْنَ»؛ (حکم و فرمان، تنها ازآن خداست! حق را از باطل جدا مى کند؛ و او بهترین جدا کننده [حق از باطل] است). همين تعبير «اِنِ الْحُكْمُ اِلا لِلّهِ» بدون جمله ذيل آن در سوره يوسف آيه 40 آمده است. البته آنچه در سوره يوسف آمده است ممكن است مفهوم گسترده ترى داشته باشد كه هم حكومت را شامل شود و هم قضاوت و داورى را؛ ولى آنچه در آيه بالا آمد به قرينه ذيل آن كه اشاره به فصل خصومت ها و پايان دادن به نزاع ها دارد، بيشتر ناظر به مسأله داورى است. گروهى از مفسّران مانند «طبرسى» در «مجمع البيان» و «فخر رازى» در تفسير كبير نيز بر اين معنى انگشت گذارده اند.(1)
2ـ در آيات 44، 45 و 47 از سوره مائده به ترتيب مى خوانيم: «وَ مَنْ لَمْيَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ فَاولئِكَ هُمُ الْكافِرونَ ... فَاُولئِكَ هُمُ الظّالِمونَ ... فَاُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»؛ (و آن ها كه به آن چه خدا نازل كرده است حكم نمى كنند، كافرند ... ستم كار است ... فاسقند!). كافر هستند به خاطر اينكه از خطّ توحيد (توحيد حاكميّت) خارج شده اند. ظالم اند به خاطر اينكه به خود و ديگران ستم مى كنند؛ چرا كه از مصالح قطعى احكام الهى محروم مى مانند و به گرداب مفاسد احكام جاهلى فرو مى غلطند؛ و فاسق اند به خاطر اينكه از دايره اطاعت خارج شده اند؛ و مى دانيم فسق همان خروج از خط اطاعت است. البتّه اين آيات مفهوم وسيعى دارد كه هم مسأله فتوا در احكام الهى را شامل مى شود، و هم مسأله قضاوت و داورى، و هم مسأله حاكميّت را كه در هر سه بُعد بايد اين امور، موافق و مطابق حكم خدا و ما انزل الله بوده باشد.
3ـ در آيه 60 سوره «نساء» قرآن مجيد هر حكم غير الهى را حكم طاغوت مى شمرد؛ و رفتن به سراغ آن را پيروى از خطّ شيطان مى داند. مى فرمايد: «اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبلِكَ يُريدُونَ اَنْيَتَحاكَمُوا اِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ اُمِرُوا اَنْيَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَيْطانَ اَنْيُظِلَّهُمْ ضَلالاَ بَعيداً»؛ (آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه[از كتابهاى آسمانى كه] بر تو و پيش از تو نازل شده، ايمان آورده اند، در حالی که مى خواهند براى داورى نزد طاغوت و حكّام باطل بروند؟! با اينكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند. امّا شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند، و به بيراهه هاى دور دستى بيفكند!).
4ـ قرآن احكام و داورى هايى را كه از غير مبدأ الهى صادر مى شود، حكم جاهليّت مى شمرد و در برابر كسانى كه خواهان احكام غير الهى بودند -مانند گروهى از يهود كه با يكديگر منازعه داشتند و انتظار داشتند با مراجعه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آن حضرت مطابق ميل آنها حكم كند- مى فرمايد: «اَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُكْماً لِقَوْم يُوقِنُونَ»(2)؛ (آيا آنها حكم جاهليّت را[از تو] مى خواهند؟! و چه كسى بهتر از خدا، براى قومى كه اهل ایمان و يقين هستند، حكم مى كند؟!).
5ـ در جاى ديگر به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ياد مى دهد كه بگويد: «اَفَغَيْرَ اللهِ اَبْتَغى حَكَماً وَ هُوَ الَّذى اَنْزَلَ اِلَيْكُمُ الْكِتابَ مْفَصَّلا»(3)؛ ([با این حال] آیا غیر خدا را به داورى طلبم؟! در حالى که اوست که این کتاب آسمانى را، که همه چیز در آن بیان شده، به سوى شما فرستاده است).
6ـ در جايى ديگر با صراحت تمام دستور مى دهد كه همه اختلافات را با داورى خداوند حل كنند، مى فرمايد: «وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيه مِنْ شَيْئِ فَحُكْمُهُ اِلَى اللهِ»(4)؛ (در هر چیز اختلاف کنید، [بگو] داوریش با خداست). از مجموع اين آيات و آيات ديگر به روشنى اين مطلب ثابت مى شود كه از ديدگاه قرآن، داور، قاضى و حاكم خدا است و كسانى كه از سوى او به داورى و قضا مى نشينند و هر چه غير آن است حكم جاهليّت و داورى طاغوت و شيطان مى باشد! از اين رو در حكومت اسلامى، سلسله مراتب قضات بايد به اذن و فرمان پروردگار منتهى شود؛ و مشروعيّت آنان از آنجا نشأت بگيرد؛ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اين مقام را از خدا گرفته، و امامان معصوم از سوى خداوند به وسيله پيامبرش براى اين مقام برگزيده شده اند؛ و قضات اسلامى، مشروعيت كار خود را از آنها مى گيرند.
در آيه 20 سوره مؤمن، اين مطلب به وضوح بيان شده مى فرمايد: «وَ الله يَقْضِى بِالْحَقِّ وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لايَقْضُونَ بِشَيئ»؛ (خداوند به حق داورى مى كند، و معبودهايى را كه غير از او مى خوانند هيچگونه داورى ندارند). بنابراين تنها قضاوت و داورى خداوند و اولياء الله قابل قبول است، نه داورى هاى شرك آلود و غير الهى.
اين معنى در روايات اسلامى با صراحت بيشتر در ابواب قضا بيان شده، از جمله:
1ـ در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «اِتَّقُوا الْحُكُومَةَ فَاِنَّ الْحُكُومَةَ اِنَّما هِىَ لِلاِمامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ اَلْعادِلِ فِى الْمُسْلِمينَ، لنَبىٍّ او وصىّ نبىٍّ»(5)؛ (از قضاوت بپرهيزيد؛ چرا كه قضاوت و داورى مخصوص امام آگاه به اصول قضا، و عادل در ميان مسلمانان است؛ [آرى] براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا وصىّ پيامبر(صلى الله عليه وآله) است).
2ـ در حديث معروفى از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه امير مؤمنان على(عليه السلام) به شريح قاضى فرمود: «يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لايَجْلِسُهُ اِلاّ نَبىّ، اَوْ وَصِىّ نَبىٍّ اَوْ شَقىّ!»(6)؛ (اى شريح! جايى نشسته اى كه در آنجا كسى نمى نشيند جز پيامبر، يا وصىّ پيامبر، يا شقىّ دور از سعادت!).
3ـ در حديث ديگرى از امام صادق(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود: «وَ الْحُكْمُ لايَصِحُّ اِلاّ بِاِذْن مِنَ اللهَ وَ بُرْهانِهِ»(7)؛ (حكم و داورى صحيح نيست مگر به اذن و اجازه و برهان الهى).
به اين ترتيب هم دلايل عقلى _كه ناظر بر توحيد افعالى و توحيد حاكميّت و مالكيّت است_ مشروط بودن قضا را به اذن الهى اثبات مى كند؛ و هم آيات قرآنى و هم رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است، و اينكه مى گويند مجتهد جامع الشّرايط(ولىّ فقيه) داراى سه منصب است: منصب افتاء، و منصب قضاء، و ولايت، ناظر به همين معنى است.(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.