پاسخ اجمالی:
قرآن، فرهنگ حاكم بر نظام اسلامي را اين گونه توصيف می كند: حاكم اسلامى در كنار قاطعيّت، مأمور به عفو، گذشت و استغفار در درگاه الهى است و تكيه گاه اصلى را خدا مى داند. عشق به خدا در اين گونه افراد برترين ارزش است و فرمان مى دهد که او دست ردّ به سينه ثروتمندان غافل و بى خبر بزند. هميشه مراقب است كه مبادا در داورى ها، گرفتار حبّ و بغض و هوى و هوس شود و حقّ بى گناهى را ضايع كند. رابطه پدر و فرزندی مانع اجراى عدالت نمی شود و از منافع خويش در برابر اجراى حق می گذرند.
پاسخ تفصیلی:
چشم انداز «فرهنگ حاكم بر محورهاى مختلف حكومت اسلامى» در آيات قرآن اينگونه بيان شده است:
1ـ در آيه 159 سوره آل عمران مى خوانيم: «فَبِما رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرهُمْ فِى الاَمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ»؛ (به سبب رحمت الهى، در برابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى! و اگرخشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب؛ و در کارها، با آنان مشورت کن! امّا هنگامى که تصمیم گرفتى، [قاطع باش و] بر خدا توکّل کن؛ زیرا خداوند توکّل کنندگان را دوست دارد). به اين ترتيب حاكم اسلامى در كنار قاطعيّت و تصميم گيرى محكم، مأمور به عفو، گذشت و حتى استغفار در درگاه الهى و نرمش و ملايمت مى باشد و تكيه گاه اصلى را در همه چيز و همه كار خدا مى داند.
2ـ در آيه 34 سوره فصّلت دستور مى دهد كه كدورت و دشمنى را با آب محبّت بشوييد و تا آنجا كه ممكن است از مقابله به مثل در برابر دوستان بپرهيزيد: «اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ فَاِذا الَّذى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَة كَأَنَّهُ وَلِىّ حَميم»؛ (بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه [خواهى دید] همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است) ولى بلافاصله مى افزايد: (به اين مرحله جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند نمى رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند به آن نائل نمى شوند). حاكميّت اين گونه «فرهنگ بر نظام اجرائى اسلامى» كه درست در جهت ضدّ فرهنگ مادّى قرار دارد، نورانيّت و صفاى خاصّى به آن مى بخشد و معنى و مفهوم ديگرى به آن مى دهد.
3ـ در آيه 28 سوره كهف در برابر اصرار كسانى كه معتقد بودند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بايد افراد فقير را هر چند مخلص و مؤمن باشند از خود دور سازد، و به قشرهاى ثروتمند و پر نفوذ نزديك شود، با صراحت و قاطعيّت مى فرمايد: «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ و لاَتَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لاَتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»؛ (با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و شام مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند؛ و هرگز بخاطر زیورهاى دنیا، چشمان خود را از آنها برمگیر. و از کسانى که قلبشان را از یادمان غافل ساختیم و از هواى نفس پیروى کردند، و کارشان افراطى است، اطاعت مکن). چه قدر تفاوت است ميان اين منطق كه عشق و ايمان به خدا در اين گونه افراد برترين ارزش مى شمرد و فرمان مى دهد دست ردّ به سينه ثروتمندان غافل و بى خبر بزن؛ نه فقيران مخلص و با ايمان و ميان منطق كسانى كه امروز در سطح جهان باصراحت اعلام مى دارند كه ارزش اصلى همان منافع مادّى است و همه ارزش هاى ديگر را پيش پاى آن قربانى مى كنند.
4ـ آيه 26 سوره «ص» در يك پيام قاطع و كوبنده خطاب به داود پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «يا داوُد اِنّا جَعَلْناكَ خَلِيْفَةً فِى الاَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاتَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيل اللهِ»؛ (اى داود! ما تو را خلیفه [و نماینده خود] در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم بحق داورى کن، و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد). همان گونه که می بینیم به اين پيامبر معصوم به عنوان يك الگو و نمونه هشدار مى دهد كه مراقب وسوسه هاى شيطانِ نفس باشد كه مايه انحراف او از طريق حقّ و عدالت نگردد. بنابراين يك حاكم اسلامى هميشه مراقب اين معنى است كه مبادا در داورى هاى خود گرفتار حبّ و بغض ها و هوى و هوس ها گردد و حقّ بىگناهى را ضايع كند و چقدر تفاوت دارد اين منطق با منطق كسانى كه تنها قاضى را در برابر قانون، آن هم قانونى كه هزار گونه راه فرار و توجيه و تفسير دارد مسئول مى شمرد؟!
5ـ در آيه 135 سوره نساء تمام مؤمنان را مخاطب ساخته و يك اصل مهمّ ديگر را يادآور مى شود؛ و آن، مسأله مقدم داشتن اصول و ضوابط بر هر گونه رابطه است؛ مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للهِ وَ لَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوْ الْوَالِدَيْنِ وَ الاْقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقِيراً فَاللهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَتَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْتَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً»؛ (اى کسانى که ایمان آورده اید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید. براى خدا گواهى دهید، اگر چه به زیان شما، یا پدر و مادر و نزدیکانتان بوده باشد! [چرا که] اگر او [کسى که گواهى شما به زیان اوست] غنى یا فقیر باشد، خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند. بنابراین، از هوا و هوس پیروى نکنید؛ که منحرف خواهید شد. و اگر حق را تحریف کنید، و یا از اظهار آن، اعراض نمایید، خداوند به آنچه انجام مى دهید، آگاه است). به اين ترتيب نه تنها رابطه فرزند، پدر، مادر و برادر نبايد مانع اجراى حق و عدالت و قيام به قسط گردد؛ بلكه منافع خويشتن را نيز بايد در برابر اجراى حق ناديده گرفت.
بديهى است در حكومت هاى مادى ممكن است از چنين مسائلى سخن گفته شود ولى نه تنها ضمانت اجرا ندارد؛ بلكه اگر دقّت شود مفهوم صحيحى براى آن متصوّر نيست، به همين دليل همواره شخصيت هاى آنها منافع شخصى و گروهى را بر عدل و داد و قيام به قسط مقدّم مى شمرند، و در آنجا روابط بر ضوابط حاكم است و گاه آشكارا با انجام كارهاى ضدّ و نقيض و برخورد دو گانه با مسائل شبيه هم كه يكى در مسير منافع است و ديگرى بر ضدّ منافع، قوانين به آسانى در هم شكسته مى شود و بطلان شعارهاى مربوط به قسط و عدالت و حقوق بشر در عمل به ثبوت مى رسد.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.