پاسخ اجمالی:
در حكومت اسلامی، حاكميت اولا و بالذات از آن خداست و بعد، از آنِ كسی است كه خدا بخواهد؛ لذا حكومت اسلامی نه ديكتاتوری است و نه دموكراسی. در اين حكومت بر طبق سفارش قرآن اصل مشورت مورد تاكيد قرار گرفته است و مشاركت مردم باعث بالا رفتن توان حكومت می شود؛ البته حكومت اسلامی يك پارچه متكی به آراء مردم نيست. ولايت در اين حكومت از نظر اجرائی نياز به حمايت مردم دارد و بدون آن به فعليت نمی رسد. نقش مردم اين است كه از ميان كسانی كه خدا حق ولايت به آنها داده يكی را انتخاب و حمايت نمايند.
پاسخ تفصیلی:
تحقيق درباره «ماهيّت حكومت اسلامى» چندان پيچيده نيست؛ زيرا با قبول توحيد، حاكميّت كه از شاخه هاى توحيد افعالى خدا است، اوّلا و بالذّات از آن خدا شمرده مى شود؛ سپس از آنِ هر كسي است كه او بخواهد و براى اين منصب قرار دهد. بنابراين حكومت اسلامى نه حكومت ديكتاتورى و استبدادى است و نه حكومت دموكراسى؛ بلكه نوعى حكومت برتر يعنى حكومت خدايى و الهى است. ولى اين بدان معنى نيست كه اصل مشورت و توجّه به آراء مردم در بافت حكومت اسلامى نقشى نداشته باشد و نسبت به آن بى توجّهى شود؛ زيرا هنگامى كه «مالِكُ الْمُلوك» و «اَحكَمُ الْحاكِمينَ» كه خداوند است، دستور به مشورت و توجّه به آراء مردم بدهد؛ اين امور مشروعيّت پيدا مى كند.
از طرفى مى دانيم در دو آيه از قرآن مجيد صريحاً دستور به شورا داده شده است. در آيه 38 سوره «شورى» كه به خاطر همين آيه، اين سوره «شورى» ناميده شده، براى مؤمنان توكّل كننده بر خدا هفت صفت بارز ذكر مى كند كه يكى از آنها مشورت در امور مهمّه است و مى فرمايد: «وَ اَمرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ»؛ (و امورشان با مشورت در ميان آن ها انجام مى گيرد!) و در آيه 159 «آل عمران» از اين فراتر رفته و سه توصيه مهم درباره مؤمنان به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) داده كه يكى از آن سه دستور، مشاورت با آنان در امور مهمّه است. ايشان مى فرمايد: «وَ شاوِرْهُمْ فى الاَمْرِ»؛ (و در كارها، با آنان مشورت كن) بنابراين احترام به آراء مردم از فرمان پروردگار به دست مى آيد.
از سوى ديگر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و جانشينان معصوم او و دانشمندان و علمايى كه به عنوان ولىّ فقيه مشروعيت خويش را با واسطه از خداوند كسب مى كنند، مأموريت دارند كه مصالح مردم (بندگان خدا) را در همه جا مورد توجّه قرار دهند؛ و به اصطلاح رعايت قاطبه عموم را بكنند؛ و مسلّم است مصلحت مردم ايجاب مى كند كه به نوعى در امر حكومت سهيم و شريك باشند و به آراء آنها توجّه شود؛ بنابراين توجّه به آراء مردم جنبه الهى پيدا مى كند. به تعبير ديگر حكومت الهى وقتى انسجام پيدا مى كند كه توان و قدرت اجرائى بالايى داشته باشد و به دست آوردن اين توان و قدرت جز با مشاركت مردم در امر حكومت ميسّر نيست. در واقع اجراى احكام الهى واجب است؛ و مشاركت مردم در امر حكومت، مقدّمه اين واجب محسوب مى شود؛ و مقدّمه واجب، واجب است.
خلاصه اينكه «جوهره حكومت اسلامى» حكومت الهى است؛ ولى اين حكومت در نهايت سر از حكومت مردمى در مى آورد. تعيين پيامبران و امامان و جانشينان آنها، جوهره الهى حكومت را تشكيل مى دهد و مأمور بودن اين افراد به مسأله مشورت و احترام به آراء مردم كه آن نيز به فرمان خدا است، جوهره مردمى آن را تشكيل مى دهد. آنها كه تصوّر مى كنند كه حكومت اسلامى يك پارچه متكّى به آراء مردم است؛ و عنصر الهى آن را به فراموشى مى سپارند؛ به بيراهه رفتهاند؛ و آنها كه فقط به عنصر الهى آن توجّه دارند و جنبه شورا و آراء مردم را ناديده مى گيرند؛ باز در اشتباهاند. به هر حال چگونه مى توان اين واقعيّت را انكار كرد كه مشاركت مردم در امر حكومت، به حاكمان قدرت و قوّت مى بخشد، و بدون مشاركت آنها هيچ كارى از آنان ساخته نيست؛ همان گونه كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه شقشقيه مى فرمايد: «اَما وَالَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قيامُ الحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلماءِ اَلاّ يُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِم وَ لا سَغَبَ مَظْلُوم لاَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها»(1)؛ (آگاه باشيد به آن خدايى سوگند كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نبود كه جمعيّت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كرده اند، و از اين رو حجّت بر من تمام شده است؛ و اگر نبود عهد و پيمانى كه خداوند از دانشمندان و علماء گرفته است كه در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار ناقه خلافت را رها مى ساختم و از آن صرفهنظر مى نمودم).
اين تعبير به خوبى مى رساند كه حمايت مردمى حتى باعث اتمام حجّت بر ولىّ منصوب از طرف خداوند مى گردد. بى شك ولايت آن حضرت از سوى خداوند و از طريق پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ثابت شده بود، و اين ولايت فعليّت داشت، و بر خلاف آنچه بعضى از ناآگاهان كه گفته اند جبنه شأنى و بالقوّه داشته، نبود؛ ولى از نظر اجرائى و عملى نياز به حمايت مردم داشت؛ و بدون آن به فعليت نمى رسيد.
در مورد فقهاى اسلام نيز چنانكه خواهيم گفت، ولايت فعليّه براى همه ثابت است؛ ولى اِعمال اين ولايت تنها در صورتى ميسّر است كه حمايت و پشتيبانى مردم نسبت به آن حاصل گردد و به همين دليل آن ولىّ فقيه كه بتواند آراء مردم را به خود جلب كند نسبت به ديگران اولويّت خواهد داشت؛ چرا كه او بهتر مى تواند مقام ولايت خود را اعمال كند در حالى كه ديگران نمى توانند.
بنابراين اگر در اين گونه موارد تعبير به انتخاب می شود، مفهومش اين نيست كه اين منصب از سوى مردم به ايشان داده مى شود؛ زيرا همان گونه كه گفتيم از ديدگاه توحيدى حقّ ولايت تنها با خداست و اين مقام براى كسانى است كه خداوند بدون واسطه يا باواسطه اوليائش براى آنها تعيين فرموده است و اصالت دادن به آراء مردم و نفى جوهره الهى حكومت از بينشهاى شركآلود و غير توحيدى سرچشمه مى گيرد. منظور اين است كه مردم اعلام حمايت و پشتيبانى از فردى از فقها مى كنند كه او را از ميان همه فقهاء شايسته تر و لايق تر و جامع تر ديده اند؛ و اگر انتخاب به دست مردم بود، لزومى نداشت از ميان فقيهان انتخاب كنند بلكه مى توانستند هر كس را مايل هستند براى اين كار برگزينند؛ خواه فقيه باشد يا غير فقيه.
كوتاه سخن اينكه: مردم كسى را بر مسند حكومت نمى نشانند؛ چرا كه اين حقّ، مخصوص خداست. تنها كارى كه مى كنند، اين است كه از ميان كسانى كه خداوند حقّ ولايت به آنها داده است يكى را انتخاب كرده و اعلام حمايت و پشتيبانى از او مىكنند؛ و اگر تعبير انتخاب ميشود، اين انتخاب، مفهومى غير از آنچه در دنياى مادّى مى بخشد دارد و قرائن حاليّه و مقاليّه گواه بر اين حقيقت است كه ماهيّت اين دو انتخاب، كاملا با هم متفاوت است.
بنابراين همان گونه كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) قبل از بيعت مردم، ولىّ خدا بود؛ كه طبق صريح آيه ولايت: «اِنَّما وَليُّكُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتونَ الزَّكاة وَ هُمْ راكِعُونَ»(2) اين ولايت را خدا به على(عليه السلام) داده بود؛ و طبق حديث متواتر غدير و جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىُّ مَوْلاهُ»؛ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در غدير خم رسماً او را از سوى خدا به اين مقام منصوب كرد؛ ولى بيعت مردم با ديگران سبب شد كه او مدّتى نتواند ولايت خويش را اعمال كند؛ و تنها بعد از بيعت مردم با او بود كه امكان اعمال اين ولايت حاصل شد. آرى مردم زمينه هاى اجرائى را فراهم كردند، نه اينكه مقام ولايت او را به فعليّت برسانند.
در مورد فقها نيز مسأله همين طور است؛ آنها طبق دلايلى هر گاه علاوه بر اجتهاد و عدالت، مدير و مدبّر و آگاه به زمان و شرايط آن باشند؛ داراى ولايت فعليّه از سوى خداوند هستند؛ ولى اعمال اين ولايت نياز به مقدّماتى دارد كه از همه مهم تر حمايت مردمى است. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز در زمانى كه در «مكّه» بود نتوانست حكومت الهيه را تشكيل بدهد؛ تنها در زمانى كه وارد «مدينه» شد و حمايت مردمى به قدر كافى فراهم گشت و موانع برطرف گرديد تشكيل حكومت داد؛ ولى اين بدان معنى نيست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مكّه مقام ولايت را نداشت؛ و در مدينه از سوى مردم به او داده شد.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.