پاسخ اجمالی:
امام علي(ع) در خطبه 162 «نهج البلاغه»، درباره خطراتی كه از ناحیه حکومت «بني اميّه» متوجه اسلام شده، می فرماید: «آنها کوشیدند نور خدا را خاموش کنند و مجرای فوران چشمه فیض الهی را مسدود کنند و این آب زلال را به بیماريها و سموم آلوده سازند». در واقع کلام امام(ع) اشاره به این است که بنى اميّه تنها به فكر رسيدن به مقام و حكومت بر مردم نبودند؛ بلكه هدفشان خاموش كردن نور اسلام و «قرآن» بود تا از اين طريق مردم را به دوران ظلمانى جاهليّت بازگردانند.
پاسخ تفصیلی:
امام علي(عليه السلام) در خطبه 162 «نهج البلاغه» در پاسخ كسى كه از آن حضرت پرسيد: با تمام شايستگى هايى كه در شما وجود دارد، چرا اين قوم، خلافت را به ديگرى سپردند؟ به علت اصلى اين موضوع كه همان بُخل و انحصارطلبى و دنياپرستى بود اشاره مى کند و مى فرمايد: (بيا و مشكل مهمّ پسر ابوسفيان را تماشا كن. به راستى روزگار مرا خنداند بعد از آنكه گريانيد!)؛ «وَ هَلُمَ(1) الْخَطْبَ(2) فِي ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ فَلَقَدْ أَضْحَكَنِي الدَّهْرُ بَعْدَ إِبْكَائِهِ». تو از من سؤال مى كنى كه چرا بعد از رحلت رسول الله(صلى الله عليه وآله) خلافت را از ما دريغ داشتند، در حالى كه از همه شايسته تر بودى؟ بيا و امروز را ببين كه فرزند ابوسفيان، دشمن شماره يك اسلام در برابر من قد عَلَم كرده و خلافت را از من مطالبه مى كند. به راستى گريه آور است و هم خنده آور! گريه آور است به جهت اينكه كار مسلمانان به جايى رسيده كه فرزند خطرناك ترين دشمن اسلام بخواهد بر مسلمين حكومت كند و از حوزه اسلام و مسلمين دفاع كند و خنده آور است از اين نظر كه او در هيچ چيز با من قابل مقايسه نيست؛ بلكه در دو نقطه متضادّ قرار داريم.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين خنده و گريه به يك زمان باز نگردد؛ گريه براى پايمال شدن حق اسلام و مسلمين بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دست مدّعيان اسلام و خنده بر وضع مسلمين در برابر بنى اميّه كه چگونه راضى شدند اين تفاله هاى عصر جاهليّت بر آنها حكومت كنند.
سپس مى افزايد: (به خدا سوگند! اين تعجب ندارد. آه! چه حادثه عظيمى كه ديگر تعجّبى باقى نگذارده و كژى و انحرافِ بسيار به بار آورد!)؛ «وَ لَا غَرْوَ(3) وَ اللهِ فَيَا لَهُ خَطْباً يَسْتَفْرِغُ(4) الْعَجَبَ، وَ يُكْثِرُ الْأَوَدَ!(5)». ممكن است در اوّلين نگاه، صدر و ذيل اين عبارت، متناقض پنداشته شود؛ ولى در واقع، نوعى فصاحت و بلاغت در آن به كار رفته است؛ همانند چيزى كه شاعر در شعرش آورده است؛ مى گويد:
قَدْ صِرْتُ فِي الْمَيَدانِ يَوْمَ طِرادِهِمْ *** فَعَجِبْتُ حَتّى كِدْتُ أَنْ لا أَعْجَبا(6)
«آن روز كه با آنها [دشمنان] درگير شدند و دنبال كردند من قدم به ميدان گذاشتم و آن قدر از وضع آنها تعجّب كردم كه نزديك بود تعجّب نكنم».
يعنى به قدرى تعجّب كردم كه ديگر تعجّبى براى من باقى نماند و طبق ضرب المثل معروف «اَلشَّىْءُ اِذَا تَجَاوَزَ حَدُّهُ اِنْقَلَبَ ضِدُّهُ»؛ (چيزى كه از حد خود بگذرد به ضدّش منقلب مى شود).
جمله «يُكْثِرُ الْأَوَدَ» اشاره به اين است كه با حكومت افرادى همچون فرزند ابى سفيان، جامعه اسلامى به كلّى از راه راست منحرف مى گردد و كژى و انحراف در همه چيز و همه جا ظاهر مى شود.
آن گاه امام(عليه السلام) به شرح اين مطلب پرداخته، مى فرمايد: (آنها كوشيدند نور خدا را كه از چراغش مى درخشيد، خاموش سازند و مجراى فَوَران چشمه فيض الهى را مسدود كنند و اين آبِ زلال را ميان من و خودشان به بيمارى ها و سموم آلوده سازند)؛ «حَاوَلَ الْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اللهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ، وَ سَدَّ فَوَّارِهِ(7) مِنْ يَنْبُوعِهِ، وَ جَدَحُوا(8) بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ شِرْباً وَ بِيئاً(9)».
جمله «حَاوَلَ الْقَوْمُ...» اشاره به اين است كه بنى اميّه تنها براى رسيدن به مقام و حكومت بر مردم، تلاش نمى كردند؛ بلكه هدفشان خاموش كردن نور اسلام و «قرآن» بود. هدف اين بود كه مردم را به دوران ظلمانى جاهليّت بازگردانند و اعمال آنها بيانگر اين مطلب بود.
جمله «وَ سَدَّ فَوَّارِهِ...» همين معنا را به تعبير ديگرى بيان مى فرمايد. اسلام و «قرآن» را به چشمه جوشانى تشبيه مى كند كه در كويرِ جاهليّتِ عرب آشكار شد و سرزمين دلها را آبيارى كرد و گلها و ميوه ها بر شاخسارش نمايان گشت. بنى اميّه مى كوشيدند راه اين چشمه را مسدود كنند و مردم را بار ديگر به همان كوير بازگردانند.
جمله «وَ جَدَحُوا...» تعبير گوياى ديگرى از همين معناست. آنها آب زلال شريعت اسلام را با سموم كشنده آلوده ساختند تا مزاج فكر و اخلاقِ مردم را كه خواهان اسلام بودند، مسموم كنند؛ زيرا تا زمانى كه مردم، سالم مى انديشيدند و سالم حركت مى كردند زير بار جنايتكارانِ آلوده اى همچون بنى اميّه و آل ابى سفيان نمى رفتند.
آرى، آنها نه تنها براى خاموش كردن نورِ ولايت بپا خاستند؛ بلكه همچون مشركان در آغاز اسلام كه «قرآن» درباره آنها مى گويد: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِم»(10) براى خاموش كردن نور خدا يعنى اسلام و «قرآن» به پا خاستند و جلوى نشر اسلام و علوم الهى را گرفتند و با جعل احاديثِ فراوان، اين آبِ زلال را آلوده و مسموم ساختند.
سپس امام(عليه السلام) در پايان اين سخن، تصميم نهايى خود را در ضمن چند جمله كوتاه بيان كرده چنين مى فرمايد: (اگر اين مشكلاتِ موجود از ما و آنها برطرف گردد، من آنها را به سوى حقِّ خالص مى برم و اگر مسير حوادث به گونه ديگرى بود [عاقبت شومى دارند] بر آنها حسرت مخور؛ زيرا خداوند از آنچه انجام مى دهند، آگاه است)؛ «فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ الْبَلْوَى، أَحْمِلْهُمْ مِنَ الْحَقِّ عَلَى مَحْضِهِ؛ وَ إِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى، فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ». اشاره به اينكه اگر موانع برطرف گردد، من براى باز گرداندن جامعه اسلامى به جامعه عصر پيامبر(صلى الله عليه و آله) آمادگى كامل دارم و تلاش و كوشش خود را در اين راه به كار مى گيرم؛ ولى اگر شرايط اجازه نداد باز هم مشكلى نيست؛ چرا كه ما به وظيفه خود عمل كرده ايم و آنها نيز به سزاى اعمالشان خواهند رسيد.(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.