پاسخ اجمالی:
آیات 67 تا 73 سوره بقره، به لجاجت قوم بنی اسرائیل در داستان ذبح گاو اشاره دارد؛ آنجا که دستور حضرت موسی(ع)، با بهانه جویی بنی اسرائیل مواجه شد. این واقعه نشان از بی اعتمادی آنها به حکمت پروردگار و پیامبر او دارد. آیات 55 و 56 این سوره نیز به بیان درخواست بنی اسرائیل برای مشاهده پروردگار اشاره دارد که منجر به آمدن صاعقه و مردن جمعیت حاضر در کوه طور شد ولی خداوند از روی لطف، به آنان زندگی دوباره داد. آنها در ورود به بیت المقدس نیز راه لجاجت را در پیش گرفتند، که به سرگردانی چهل ساله آنان منجر شد.
پاسخ تفصیلی:
آيات 67 تا 73 سوره بقره، از لجاجت قوم بنى اسرائيل سخن می گوید، لجاجتى بى نظير و كم سابقه يا بى سابقه، در اين آيه و آيات قبل از آن به داستان قتل مشكوكى در بنى اسرائيل اشاره مى كند، قتلى كه نزديك بود طوايف بنى اسرائيل را به جان هم بيندازد و سبب جدال و خونريزى عظيمى شود. حضرت موسى(عليه السلام) فرمود: «من به فرمان خداوند، قاتل را به شما معرفى مى كنم، گاوى را ذبح كنيد و بخشى از بدن آن را به پيكر مقتول بزنيد، خودش قاتل را معرّفى مى كند».
اين پيشنهاد عجيب مايه حيرت و در عين حال مايه اميدوارى همه بنى اسرائيل شد، و البته جا داشت بنی اسرائیل از دستور آن حضرت پیروی کرده و به سرعت غائله را پايان دهند، اما آنان در نهايت شگفتى شروع به اشكال تراشى و لجاجت كردند، گاهى گفتند سنّ اين گاو چقدر بايد باشد؟ و بار دیگر پرسيدند این گاو باید چه رنگی باشد؟ گاه از نوع آن پرسيدند و گاه از كار آن؛ و به خاطر اين سؤالات بيجا شانس پيدا شدن گاو مورد نظر را لحظه به لحظه كمتر ساختند و سرانجام با زحمت زياد و جستجوى بسيار، گاوى را با آن اوصاف يافته و به قيمت بسيار گزافى خريدند، در حالى كه اگر همان اول گاوى را ذبح مى كردند مشكل حل و بر طرف می شد، چرا كه اگر «مأمورٌ به» قيد و شرطى داشت مى بايست در مقام حاجت بيان شود، همان گونه كه اصوليون گفته اند: «تأخير بيان از وقت حاجت قبيح است». در واقع اين سؤالات و موشكافى هاى پى در پى نشان مى دهد كه آنها به حكمت پروردگار ايمان نداشتند، زيرا خداوند حكيم تمام شرايط مورد نیاز را بيان مى كند و نيازی به سؤال نیست، شايد بنى اسرائيل مى خواستند با اين بهانه جويى ها و لجاجت ها، موسى(عليه السلام) شرايطى را پيشنهاد كند كه اصلا چنين گاوى پيدا نشود تا به ماجراجويى خود ادامه دهند، قرآن در آيه فوق مى فرمايد: ([به خاطر بياوريد] هنگامى راكه موس(عليه السلام) به قوم خود گفت خداوند به شما دستور مى دهد، ماده گاوى را ذبح كنيد [و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود، و قاتل خويش را معرّفى كند و غوغا خاموش گردد] گفتند: آيا ما را مسخره مى كنى؟ [موسى گفت] به خدا پناه مى برم از اين كه از جاهلان باشم)؛ «وَ اِذْ قالَ مُوسَى لِقُوْمِهِ اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرةً قالُوا اَتَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ اَعُوذُ بِاللّهِ اَنْ اَكُونَ مِنَ الْجاهِليِنَ».(1)
اين آيات به خوبى نشان مى دهد كه اختلاف و نزاع در بین بنى اسرائيل براى پيدا كردن قاتل بالا گرفته بود، بر همین اساس مى بايست هر چه زودتر دستور موسى(عليه السلام) اجرا شود، اما لجاجت، خيره سرى و بهانه جويى بنى اسرائيل اجازه نمى داد موضوع خاتمه يابد، آنقدر سؤال كردند تا آن که خداوند نیز بر آنان سخت گرفت كه عملا پيدا كردن چنان گاوى به صورت مسأله پيچيده و بغرنجى در آمد، گاوى كه ماده باشد، يكدست زرد، كاملا خوشرنگ، نه پير و از كار افتاده و نه زياد جوان، گاوى كه نه شخم زده باشد و نه براى زراعت با آن آب كشى كرده باشند و هيچ گونه عيب و نقص و رنگ ديگرى نيز نداشته باشد. بديهى است پيدا كردن چنين گاوى امر ساده اى نبود، ولى يك جمعيّت لجوج و بهانه گير بايد كفّاره لجاجت و بهانه جويى خود را بپردازند، ناچار براى پيدا كردن چنين گاوى به همه جا سر زدند و هنگامى كه آن را پيدا كردند مجبور شدند به قيمت بسيار گزافى خريدارى كنند، سپس آن را ذبح نموده بخشى از بدن آنرا بر بدن مقتول زدند و او به اعجاز الهى زنده شد و قاتل خود را معرفى كرد.
همچنین آيه 55 سوره بقره، از لجاجت عجيب دیگری از سوی بنى اسرائيل سخن می گوید، آنجا كه اطراف موسى (عليه السلام) را گرفتند و به اصطلاح دو پاى خود را در يك كفش كردند و گفتند: (اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه ترتيبى دهى كه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم)؛ «وَ اِذْ قُلْتُمْ يا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً».
ظاهراً آنها مى دانستند خدا جسم نيست و مكان و جهت ندارد، ولى اين سخن را از سر لجاجت، طغيان، سركشى و استكبار به آن حضرت گفتند، خداوند نيز براى اين كه عدم امكان رؤيت خود را آشكارتر بیان کند و نيز اين لجوجان را گوشمالى دهد به آنها دستور داد هفتاد نفر از بزرگان قوم خود را برگزينند تا همراه موسى(عليه السلام) به كوه طور بیایند و پاسخ اين درخواست عجيب خود را در آنجا بشنوند و براى بقيه بازگو كنند. هنگامى كه به كوه طور آمدند، موسى(عليه السلام) از طرف آن ها تقاضاى آن قوم را مطرح کرد و عرضه داشت پروردگارا خودت را به من نشان ده تا با چشم تو را ببينم، خطاب آمد كه هرگز مرا نخواهى ديد ولى نگاهى به كوه كن، ما جلوه اى از جلوات ذات خود را (به صورت صاعقه اى) بر كوه مى فرستيم اگر كوه در مقابل اين جرقّه كوچك تاب مقاومت را نداشت، فكر رؤيت خدا را از مغز خود بيرون كنيد.
صاعقه عظيمى درگرفت، صداى مهيب آن فضا را پر كرد زلزله عجيبى در كوه افتاد صخره هاى بزرگ متلاشى شدند و بنى اسرائيل از وحشت قالب تهى كردند و جان باختند، تنها موسى(عليه السلام) زنده ماند و او هم بيهوش شد، همان گونه كه قرآن در يك اشاره ای كوتاه مى فرمايد: (صاعقه شما را فرا گرفت در حالى كه نگاه مى كرديد) [و به دنبال آن همگى از وحشت جان باختيد]؛ «فَاَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ اَنْتُمْ تَنْظُرُونَ». هنگامى كه موسى(عليه السلام) به هوش آمد، براى اين كه مشكلى پيش نيايد از خداوند تقاضاى بازگشت آنها را به دنيا كرد و عرضه داشت خداوندا ما را به كارهاى اين سفيهان بنى اسرائيل مجازات مكن. دعاى موسى(عليه السلام) اجابت شد و همگى به حيات و زندگى مجدد باز گشتند، همان گونه كه قرآن در آيه بعد مى فرمايد: (شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم شايد شكر نعمت او را بجاى آوريد)؛ «ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».(2)
از مطالب بالا به خوبى روشن می شود كه هرگز آن حضرت، اين تقاضا را با ميل و اراده خود مطرح نكرد بلكه مأمور بود تقاضاى بنى اسرائيل را در پيشگاه خدا تكرار كند تا هم يك درس عملى به آنها داده شود و بفهمند جايى كه تاب مشاهده صاعقه يعنى يك جرقه كوچك در معيار آفرينش را ندارند چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار را دارند؟ و هم مجازات و گوشمالى باشد براى اين سركشان لجوج كه بيهوده در برابر يك امر محال اصرار و پافشارى نكنند.
همچنین آیه 22 سوره مائده، از لجاجت بنى اسرائيل سخن می گوید هنگامى كه خداوند آنان را بر دشمنانشان پيروز كرد، و شرّ فرعون و فرعونيان قطع شد به سوى سرزمين مقدّس يعنى بيت المقدس كه آرزوى رسیدن آن را داشتند، حركت كردند هنگامى كه به نزديك آن سرزمین رسيدند، خداوند به آنها فرمان داد به اين سرزمين وارد شويد و از مشكلات آن نترسيد ولى آنها به موسى(عليه السلام) گفتند: در اين سرزمين جمعيتى زورمند (به نام عمالقه) زندگى مى كنند و تا آنها از آنجا خارج نشوند ما وارد آن نخواهيم شد. بعضى از مؤمنان راستين به آنها توصيه كردند شما از عمالقه نترسيد و وارد دروازه شهر شويد، همين كه وارد شويد به فرمان و عنايات الهى پيروز خواهيد شد. ولى بنى اسرائيل همچنان به لجاجت خود ادامه دادند، و گفتند: (اى موسى [اين فكر را از مغز خود بيرون كن] ما هرگز وارد شهر نخواهيم شد، تو خودت و پروردگارت [كه وعده پيروزى داده است] برويد [با عمالقه] بجنگيد [هنگامى كه پيروز شديد به ما خبر كنيد] ما در اينجا نشسته ايم)؛ «قالُو يا مُوسَى اِنّا لَنْ نَدْخُلَها اَبداً مادامُوا فِيْهَا فَاذْهَبْ اَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا اِنّا هيُهنا قاعِدُونَ».(3)
بنى اسرائيل در این نافرمانی نیز ثمره تلخ و شوم لجاجت خود را چشيدند و خداوند پيروزى بر دشمن و ورود به بيت المقدس را چهل سال به تأخير انداخت و در اين چهل سال در بيابان هاى نزديك بيت المقدس سرگردان شدند كه به خاطر سرگردانى آنان، آن سرزمين «تَيْه» ناميده شد (تيه به معنى سرگردانى است) و اين بيابان بخشى از صحراى «سيناء» بود. نكته قابل توجه اين كه لجاجت و سرسختى آنها سبب شد كه حتى به ساحت قدس پروردگار اهانت كنند؛ جمله «فَاذْهَبْ اَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا اِنّا ههُنا قاعِدُوْنَ»، در واقع نوعى استهزاء و اهانت آشكار است، ولى افراد نادان و خودخواه و لجوج از اين گفته ها بسيار دارند.
در واقع چهل سال سرگردانى در بيابان، يك حكمت و لطف الهى بود كه نسل زبون و ذليلى كه در مصر پرورش يافته بود و كار مستمر فكرى و فرهنگى موسى(عليه السلام)، نتوانست به كلّى آنها را دگرگون سازد ـ از صحنه اجتماع بيرون روند و نسلی ديگر در بيابان و در ميان انبوه مشكلات و در فضايى باز پرورش يابند و بدين گونه تصفيه درونى در اين قوم صورت گرفت و مردانى پرورش یافتند كه بتوانند سرزمين مقدس را از چنگال دشمنان آزاد و حكومت الهى را در آن برقرار سازند، در واقع اين مجازات نيز نوعى لطف و مرحمت بود و البته بسيارى از مجازاتهاى الهى چنين است.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.