پاسخ اجمالی:
اقامه معجزه از سوی انبیاء، به معناى انجام يك محال عقلى نيست زيرا محال عقلى به حكم عقل غير ممكن است. مثل اين كه پيامبرى بخواهد در آن واحد چيزى موجود باشد و موجود نباشد و يا صخره عظيمى را در پوست يك تخم مرغ جا دهد بى آن كه صخره كوچك شود يا تخم مرغ بزرگ گردد. بنابراين محالات عقلى نه در بحث اعجاز و نه در هيچ بحث ديگرى قابل طرح نيست.
آنچه قابل طرح است، محال عادى مى باشد و معجزه فقط خرق يك محال عادى است. يعنى طبق روال معمولى قانون علت و معلول چنين چيزى با اسباب و شرايط معمولى و با نيروى انسانى قابل تحقق نمى باشد ولى هيچ مانعى ندارد كه با نيروى الهى و علّت فوق طبیعی یا علّت ناشناخته طبیعی حاصل گردد.
پاسخ تفصیلی:
هنگامی که درباره مفهوم «محال عقلی» صحبت می کنیم در حقیقت داریم درباره قوانین موجود میان پدیده ها توضیح می دهیم. یادآوری یک نکته اما در این میان ضروری است که بدانیم میان قوانین طبیعی و قوانین عقلی (که در ریاضیات یا فلسفه جریان دارد) تفاوت اساسی وجود دارد. قوانین ریاضی و فلسفی قوانینی است که عقل ضرورت آنها را کشف می کند و هر گزاره خلاف آن محال است. مثلا اینکه «جزء از کل بزرگ تر است» گزاره ای است که فرض ذهن ماست و این ذهن ما نیز هست که ضرورت آن را درک کرده و نتیجه می گیرد که خلاف آن محال است. یا مثلا این گزاره که «اجتماع نقیضین» محال است نیز از همین قبیل است یعنی ذهن ضرورت آن را درک کرده است. حال اگر پیامبری معجزه اش این باشد که «جزئـی» را آورده باشد که بزرگ تر از «کلـش» باشد یا در یک جا دو نقیض را با هم جمع کند، چنین چیزی از آنجا که خلاف ضرورت عقل به عنوان یکی از قوانین موجود میان پدیده های جهان است غیرممکن خواهد بود. به خاطر اینکه عقل محال بودن آن را به عنوان گزاره ای بدیهی درک می کند.
ولی قوانینی که معجزه های انبیاء در ظاهر، خلاف شان به نظر می رسند از قبیل این قوانین نیستند. زیرا اگرچه معجزه امری خارق العاده است - که با اراده خداوند متعال از شخص مدعی نبوت ظاهر می شود و نشانه صدق ادعای اوست(1) – اما این امور خارالعاده مانند تبدیل عصای موسی(علیه السلام) به اژدها یا زنده شدن مردگان به دست حضرت عیسی(علیه السلام) برخلاف قوانین و ضروریات عقلی نیستند؛ بلکه فقط پدیده هایی خلاف قوانین طبیعت اند.(2) به تعبیر دیگر به وقوع پیوستن معجزه به معنای پدید آمدن امر محال و غیرممکن نیست چراکه معجزه امری است که محال نیست اما ممکن است که طرق وقوع آن و علل و اسباب آن برای ما ناشناخته باشد.(3)
نوع بشر ممکن است در مشاهده طبیعت و در مطالعه ساز و کارهای مربوط به تأثیر پدیده های جهان طبیعت بر همدیگر ندیده باشد که عصایی به مار تبدیل شود یا انسانی بعداز مرگ، جانی دوباره بیابد و زنده شود. اما باید توجه داشت که عقل فقط قوانین طبیعت را کشف می کند نه اینکه بتواند ضرورت شان را نیز کشف کند. عقل فقط وجود آنها را کشف می کند و فقط می بیند که این جریان به این شکل وجود دارد اما عقل نمی داند که آیا ضرورت دارد که حتما باید به همین نحو وجود داشته باشد یا چنین ضرورتی وجود ندارد.
قوانین طبیعی از جهتی شبیه قوانین وضع شده توسط بشر است. مثلا برخی از کشورها این گونه قوانین عبور و مرورشان را وضع کرده اند که در خیابان ها وسایل نقلیه از سمت راست حرکت کنند. شما هم وقتی جاده ها و خیابان ها را نگاه می کنید می بینید همه جا وسایط نقلیه از سمت سمت حرکت می کنند. وقتی کسی چنین جامعه ای را مشاهده می کند چه می بیند؟ فقط می بیند این گونه قوانین وجود دارد. اما آیا می تواند بگوید ضرورت دارد که این گونه قوانین برای جامعه ذاتی یا ضروری است؟ آیا می تواند به این نتیجه برسد که پدید آمدن امری خلاف این گونه قوانین محال است مثلا ماشینی تصمیم بگیرد از سمت چپ خیابان حرکت کند؟ به هیچ وجه. چنین شخصی به عنوان ناظری بیرونی فقط می تواند نتیجه بگیرد که این گونه قوانین وجود دارد همین. قوانین طبیعت نیز برای بشر فقط قابل کشف هستند نه اینکه بشر بتواند ضرورت آنها را نیز کشف کند.
این از آن روست که علوم طبیعی اساسا مبتنی بر حس است و حس فقط وجود یک پدیده را کشف می کند. «ضرورت» یک مفهوم عقلی و ساخته عقل انسان است. «ضرورت» نه چیز دیدنی است و نه چیز شنیدی و نه چیز چشیدنی. انسان به وسیله هیچ حسی نمی تواند ضرورت را کشف کند و به همین جهت بسیاری از فلاسفه گفته اند اصولا «ضرورت» ساخته عقل است. معجزات الهی نیز شاید برخلاف قوانین طبیعی کشف شده توسط بشر باشند اما برخلاف قوانین عقلی ای که عقل ضرورت شان را و محال بودن خلاف شان را کشف کرده نیستند.(4)
اما ممکن است این سؤال به ذهن برسد که ضرورت نداشتن قوانین طبیعی به چه معناست و چرا چنین قوانینی همچون قوانین عقلی ضرورت ندارند؟
در جواب به این پرسش می گوییم قوانین طبیعی از این روی ضرورت ندارند که ممکن است مرزهای شان روز به روز و با توجه به کشفیات جدید و پیشرفت علوم تغییر کنند. ضرورت داشتن قانون عقلی محال بودن اجتماع نقیضین بدین معناست که دو نقیض هیچ وقت و هیچ جا، چه روی کره زمین وچه در فضا و چه میلیون ها سال پیش و چه میلیون ها سال بعد به هیچ وجه قابل جمع شدن نیستند اما آیا درباره قوانین طبیعی نیز ما می توانیم با همین قطعیت صحبت کنیم؟ مسلما خیر. مثلا بشر یک روز و بر اساس قوانین فیزیکی و شیمیایی به این نتیجه رسیده بود که برای پدید آمدن آتش نیاز به اکسیژن و مواد سوختنی و گرماست ولی امروزه فضانوردان ایستگاه بین المللی در آزمایش های جدید خود به این نتیجه رسیده اند که در فضا و در نبودن اکسیژن نیز می توان نوعی از آتش را پدید آورد. به همین خاطر است که قوانین طبیعی نمی توانند ضرورت داشته باشند. در باره موضوع معجزه انبیاء نیز همین سخن را می گوییم.
مشکل برخی از افراد برای نپذیرفتن معجزات از اینجا ناشی می شود که فکر می کنند اگر معجزات انبیاء الهی را بپذیرند ناچار می شوند «اصل علیت» را زیر سؤال ببرند این توهم از آنجا ناشی می شود که قانون علیت را در حصار تنگ قوانین طبیعی می بینند و از آنجا که می پندارد قوانین طبیعی ضرورت دارند نمی تواند با این گزاره روشن و واضح کنار بیایند که معجزات الهی پدیده هایی فراتر از ساز و کارهای تنگ و محصور قوانین طبیعی اند.
این در حالی است که موحدان و معتقدین به معجزات پیامبران نیز قبول دارند و انکار نمی کنند که اصل علّيت جزء اصول مسلم علوم بشرى است و در فلسفه نيز اين موضوع جزء ابتدايى ترين و مسلّم ترين مسائل محسوب مى شود كه هيچ حادثه اى بدون علّت امكان وجود ندارد. به همین دلیل است که معتقدین به معجزات الهی، این امور خارق العاده را نیز دارای علت می دانند و فقط تفاوت شان با منکرین معجزات الهی این است که اعتقاد دارند ممكن است اين علت، علتی ماوراى طبيعى باشد (زيرا عالم منحصر به عالم مادّه و طبيعت نيست) و يا حتّى ممكن است معجزه يک علت طبيعى ناشناخته داشته باشد (يعنى علتى كه شناخت آن براى افراد بشر بدون اتّكاى بر علم و قدرت پروردگار امكان پذير نيست) بنابراين هرگاه انسانى به اين عامل طبيعى ناشناخته دست پيدا كند حتماً متّكى به يک نيروى الهى است. معجزات انبياء ممكن است از نوع اول باشد يا از نوع دوم زيرا هر دو براى اثبات ارتباط آنها با خدا يک سان است.(5)
به هر حال آنچه می توان در جمع بندی گفت این است که اقامه معجزه از سوی انبیاء، به معناى انجام يك محال عقلى نيست زيرا محال عقلى (خواه محال ذاتى باشد مانند اجتماع نقيضين و ضدين در محل واحد و در زمان واحد، يا محال بالغير مانند كارى كه وجود آن سرانجام منتهى به يك محال عقلى مى شود) به حكم عقل غير ممكن است. مثل اين كه پيامبرى بخواهد در آن واحد چيزى موجود باشد و موجود نباشد و يا صخره عظيمى را در پوست يك تخم مرغ جا دهد بى آن كه صخره كوچك شود يا تخم مرغ بزرگ گردد. بنابراين محالات عقلى نه در بحث اعجاز و نه در هيچ بحث ديگرى قابل طرح نيست. آنچه قابل طرح است – همان طور که بیان شد – محال عادى مى باشد و معجزه فقط خرق يك محال عادى است. يعنى طبق روال معمولى قانون علت و معلول چنين چيزى با اسباب و شرايط معمولى و با نيروى انسانى قابل تحقق نمى باشد ولى هيچ مانعى ندارد كه با نيروى الهى حاصل گردد.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.