پاسخ اجمالی:
با توجه به روایات بسیار زیاد اهل بیت(ع) که در ستایش هشام وارد شده، چنین اتهامی یا ساخته و پرداخته دشمنان و حسودان بوده است که می خواسته اند با مخدوش کردن وجهه اش، انتقام شکست هایی را که در مناظره هایشان با وی متحمل شده اند بگیرند، یا مربوط به دوره ای است که هشام هنوز شیعه و مطلع از آراء ائمه درباره این موضوع نشده بود، و یا در مقام بحث و معارضه با شخصص لجوجی به نام «علاف» صورت گرفته و بدیهی است چنین سخنی نمی تواند اعتقاد واقعی وی باشد.
پاسخ تفصیلی:
جایگاه هشام بن حکم
هشام بن حکم از اصحاب اهل بیت(علیهم السلام) است و به عنوان یکی از دانشمندان عصر خود، همواره یکی از مدافعین حریم حقّ و حقیقت به شمار می آمده است.(1) از سوی ائمه(علیهم السلام) بیانات بسیاری در فضیلت و ستایش او وجود دارد:
امام رضا(علیه السلام) درباره او فرموده است: «رَحِمَهُ اللَّهُ كَانَ عَبْداً نَاصِحاً أُوذِيَ مِنْ قِبَلِ أَصْحَابِهِ حَسَداً مِنْهُمْ لَهُ»(2)؛ (او بنده اى نصیحت کننده بود که از ناحیه اصحاب خود به جهت حسدى که به او داشتند اذیت و آزار شد).
امام صادق(علیه السلام) نیز در شأن او فرموده: (او ناصر ما به دست و زبان و قلب است)؛ «نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِه»(3).
از امام کاظم(علیه السلام) نیز دعایی در حقّ هشام نقل شده که این چنین است: «جَعَلَ اللَّهُ ثَوَابَكَ الْجَنَّة»(4)؛ (خداوند ثواب تو را بهشت قرار دهد).
اتهام «تجسیم» به هشام بن حکم
این شاگرد اهل بیت(علیهم السلام)، همواره از سوی مخالفین و دشمنان خود مورد هجمه و تهمت بوده است. یکی از اتهاماتی که به هشام نسبت داده شده «اعتقاد به تجسیم» است.
مهمّ ترین شواهدی که مخالفان بدان احتجاج کرده اند، عبارت اند از:
1. انحصار اشیاء به جسم و فعل جسم از دید هشام طبق يونس بن ظبيان
2. عبارت «هُوَ جسم لَا کَالأجسَام» هشام در مقام بحث و مناظره با علاف
1. انحصار اشیاء به جسم و فعل جسم
روایتی که از يونس بن ظبيان نقل شده است؛ مبنی بر اینکه بر امام صادق(عليه السلام) وارد شدم و عرض كردم هشام بن حكم سخنى سخت مى گويد. او عقيده دارد كه خدا جسم است زيرا اشياء دو گونه اند: جسم و فعل جسم؛ و ممكن نيست صانع، فعل جسم باشد ولى رواست فاعل و جسم باشد. امام فرمود: (واى بر او! مگر نمى داند جسم محدود و متناهى است و صورت هم محدود و متناهى است؛ و چون جسم محدوديّت دارد فزونى و كاهش مى يابد و چون فزونى و كاهش پيدا كرد، مخلوق خواهد بود)؛ «وَيْحَهُ أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ مُتَنَاهٍ وَ الصُّورَةَ مَحْدُودَةٌ مُتَنَاهِيَةٌ فَإِذَا احْتَمَلَ الْحَدَّ احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ وَ النُّقْصَانَ وَ إِذَا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ وَ النُّقْصَانَ كَانَ مَخْلُوقاً».(5)
نقد: اين نقل با برخى گزارشات در مورد ديدگاه هشام بن حکم راجع به حقيقت انسان سازگار نیست؛ زیرا هشام حتّی نفس و روح انسان را جسم و جسمانى نمى دانسته است.
علاوه بر این، شیخ مفید در این باره می گوید: «وَ قَد حُكِيَ عَن هُشَام بن الحَكَم أيضَا... هُوَ شَيء قَائِم بِنَفسِهِ لَا حَجمَ لَهُ وَ لَا حَيزَ لَا يَصِح عَلَيهِ التَركِيب وَ لَا الحَرِكَة وَ لَا السُكُون وَ لَا الإجتِمَاع وَ الإفتِرَاق وَ هُوَ الشَيءُ الَذِي كَانَت تُسَمِيهِ الحُكَمَاء الأوَائِل الجوهَرِ البَسِيط»(6)؛ (از هشام بن حکم نیز روایت شده... [خداوند] شیئی است قائم به خودش که هیچ حجم و مکانی ندارد و نمی توان گفت که ترکیب یا حرکت و سکون یا جمع شدن با یک وجودی دیگر یا جدا شدن از آن دارد. [خدا] همان [وجودی] است که حکما او را جوهر بسیط می نامیدند).
با اين وصف اعتقاد هشام به انحصار اشياء در دو امر ـ جسم و فعل جسم ـ چندان مسلم نيست.
افزون بر اين، علماى رجال روایت يونس بن ظبيان را ضعيف می شمرند و روايات او را قابل استناد نمى دانند. نجّاشی درباره او می گوید: «ضَعِيف جِدّا، لَا يُلتَفَتُ إلَى مَا رَوَاه. كُلّ كُتُبِهِ تَخلِيط»(7)؛ (جدا ضعیف است، به روایاتش توجّه نمی شود و همه نوشته هایش پر از اشتباه است).
2. عبارت «هُوَ جِسم لَا کَالأجسَام»
به هشام بن حکم منسوب شده است که درباره خداوند متعال این تعبیر را بکار برده: «هُوَ جِسم لَا کَالأجسَام»؛ (او جسمی است، نه مانند دیگر اجسام).
بر فرض صحّت انتساب این جمله به هشام بن حکم، باید توجّه داشت که بنابر نقل شهرستانى این جمله در مقام بحث با «علاف» به عنوان یکی از معاندین لجوج گفته بوده است.
شهرستانی می گوید: هشام بن حکم، علاف را مخاطب قرار داده و گفته: (تو مى گویى خداوند عالم است به علم. لازمه این حرف اینست که خداوند علمش همانند بقیه مردم باشد؛ پس چرا تو نمى گویى که خداوند جسم است نه مثل سایر اجسام؟)؛ «إنّكَ تَقُول البَارِي تَعَالَى عَالِم بِعِلم، فَيُشَارِكُ المُحدثَات فِي أنّهُ عَالِم بِعِلمِهِ فَلِمَ لَا تَقُول: إنّهُ جِسم لَا كَالأجسَام».(8)
روشن است که هشام درصدد معارضه و مقابله با علاف است، نه اینکه عقیده خود را بیان کند. این طور نیست که هر کس در مقام معارضه چیزى بگوید، به آن معتقد باشد؛ زیرا ممکن است که قصد او امتحان یا احتجاج به طرف مقابل باشد. شهرستانی در ملل و نحل نیز همین احتمال را بیان کرده است.(9)
افزون بر اين، كلينى از هشام سخنی نقل کرده است که او معتقد است: (خدا برتر از آن است كه خلقش شبيه او باشند)؛ «تَعَالَى اللَّهُ أَنْ يُشْبِهَهُ خَلْقُه».(10)
بنابراین، برخى بزرگان اماميه از اساس منكر اعتقاد هشام به تجسيم شده و بر اين باورند كه اين اتهام از سوى معاندان و مخالفان اماميه و به ويژه شخص هشام و با انگيزه هاى گوناگون مطرح شده است.(11) به اعتقاد برخى، مناظرات علمی هشام، مخالفان را برانگيخته تا به تخريب شخصيت او اقدام كنند.(12) روشن است كه سخن اين افراد ـ مخالفان ـ در مورد هشام حجّت نيست؛ چرا كه در خصوص شناخت عقايد افراد بايد به اصحاب خاص آنها كه ثقه و مورد اعتمادند مراجعه كرد و به سخن هر كسى نمى توان اعتنا كرد تا چه رسد به سخنان دشمنان و معاندان.(13)
علاوه بر دشمنی دشمنان، ممکن است حسادت جاهلان نیز در نشر این اتهامات بی تاثیر نبوده است. همان طور که در ابتدای این نوشته هم اشاره شد، امام رضا(عليه السلام) در پاسخ به پرسشى درباره «هشام» فرمود: (او بنده اى نصیحت کننده بود که از ناحیه اصحاب خود به جهت حسدى که به او داشتند اذیّت و آزار شد).(14) چه بسا مراد از آزار و اذيّت در سخن امام(علیه السلام)، همين تهمت هاى ناروا باشد.
ائمه(عليهم السلام) هر چند به نفى این مساله نسبت به هشام تصریح نكرده اند، ولى همواره اعتقاد به تجسيم را مردود شمرده اند. این امر نیز، بدان دليل بوده است كه در صورت موضع گيرى ائمه(عليهم السلام) و دفاع قاطع از آنان شرايط زندگى براى ايشان دشوار شده و دستگاه حاكم، معاندان فكرى و دوستان حسود بر مشکلاتشان مى افزوده اند. ازاينرو، ائمه(عليهم السلام) افكار انحرافى را نفى مى كرده اند ولى انگيزه اى براى تبرئه هشام و امثال او از اين انتساب نداشته اند.(15) حتى تعابير مذمّت آميزى كه از ائمه(عليهم السلام) در مورد برخى اصحاب رسيده همين گونه قابل توجيه است.(16) چنان كه امام صادق(عليه السلام) به فرزند زراره فرمود: «اقْرَأْ مِنِّي عَلَى وَالِدِكَ السَّلَامَ، وَ قُلْ لَهُ إِنِّي إِنَّمَا أَعِيبُكَ دِفَاعاً مِنِّي عَنْكَ، فَإِنَّ النَّاسَ وَ الْعَدُوَّ يُسَارِعُونَ إِلَى كُلِّ مَنْ قَرَّبْنَاهُ وَ حَمِدْنَا مَكَانَهُ لِإِدْخَالِ الْأَذَى فِي مَنْ نُحِبُّهُ وَ نُقَرِّبُهُ، وَ يَرْمُونَهُ لِمَحَبَّتِنَا لَهُ وَ قُرْبِهِ وَ دُنُوِّهِ مِنَّا، وَ يَرَوْنَ إِدْخَالَ الْأَذَى عَلَيْهِ وَ قَتْلَهُ، وَ يَحْمَدُونَ كُلَّ مَنْ عِبْنَاهُ نَحْنُ وَ إِنْ نَحْمَدَ أَمْرَهُ، فَإِنَّمَا أَعِيبُكَ لِأَنَّكَ رَجُلٌ اشْتَهَرْتَ بِنَا وَ لِمَيْلِكَ إِلَيْنَا، وَ أَنْتَ فِي ذَلِكَ مَذْمُومٌ عِنْدَ النَّاسِ غَيْرُ مَحْمُودِ الْأَثَرِ لِمَوَدَّتِكَ لَنَا وَ بِمَيْلِكَ إِلَيْنَا، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَعِيبَكَ لِيَحْمَدُوا أَمْرَكَ فِي الدِّينِ بِعَيْبِكَ وَ نَقْصِكَ، وَ يَكُونَ بِذَلِكَ مِنَّا دَافِعَ شَرِّهِمْ عَنْكَ»(17)؛ (سلام مرا به پدرت برسان و بگو عيب جويى و نكوهش من به تو به دليل دفاع و صيانت از توست؛ چون دشمنان ما در مورد كسى كه محبوب و مقرّب ما باشد از هيچ گونه آزارى فروگذار نمى كنند و چون تو به محبّت و خدمت به ما و خانواده ما معروف شده اى خواستم به واسطه نكوهش، افكار دشمنان را از تو منصرف و شرّ آنان را از تو دفع كنم).
برخی نیز اصل اعتقاد هشام را به تجسیم پذیرفته اند؛ امّا آن را مربوط به دوره پیش از تشیّع او دانسته اند.(18) طبق این نظر، مسلما هشام از اين عقيده بازگشته و به هر حال نظر نهايى اش تجسيم نبوده است. تعريف و تمجيد ائمه(عليهم السلام) از او، طلب رحمت براى او، و كتابها و مناظرات او در مورد توحيد و ردّ ملحدان، مى تواند گواه خوبی بر اين مطلب باشد.(19)
به هر حال به نظر می آید انتساب «اعتقاد تجسيم» به «هشام» پذيرفته نيست. نه تنها اين انتساب را متكلّمان شيعه باور ندارند، بلکه سخن متكلّمان اهل سنت نيز در اين زمينه هم سو نیست و نمی توان بر آنان اعتماد نمود.(20)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.