پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در توصیف پروردگار با استناد به «صفات سلبيّه» می فرماید: «كسى كه براى خدا كيفيّتى قائل گردد او را يگانه ندانسته و آن كس كه براى او مانند قرار داده به حقيقتش پى نبرده و هر كس او را به چيزى تشبيه كند به مقصد نرسيده است»، در واقع امام(ع) در این فراز، کلیه صفات ممکنات را از خداوند نفی می کند، اما شناخت صحیح خداوند از دو راه امکان پذیر است: نخست دقت در آثار و افعال او كه جهان هستى را پر كرده و ديگر، تحليل حقيقت وجود كه به واجب الوجود منتهى مى شود و در اصطلاح «برهان صدّيقين» نام دارد.
پاسخ تفصیلی:
امام علی(ع) در بخشی از خطبه 186 «نهج البلاغه» به بخشي از «صفات سلبيّه» خداوند اشاره مي كند و مى فرمايد: (كسى كه براى خدا كيفيّتى قائل گردد او را يگانه ندانسته و آن كس كه براى او مانند قرار داده به حقيقتش پى نبرده و هر كس او را به چيزى تشبيه كند به مقصد نرسيده و آن كس كه به او اشاره كند، يا در وهم و انديشه آورد او را، منزّه [از صفات مخلوقات] ندانسته است)؛ «مَا وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ، وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ، وَ لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ، وَ لَا صَمَدَهُ(1) مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ تَوَهَّمَهُ».
امام(عليه السلام) در بيان نخستين وصف از اوصاف سلبيّه پروردگار به مسئله نفى كيفيّت از خداوند اشاره مى كند كه همان حالتى است كه عارض به جسم مادى يا موجود روحانى مى شود و چون در معرض حدوث عوارض بودن دليل بر مخلوق بودن است ذات پاكى كه ازلى و ابدى است در معرض كيفيّتى قرار نمى گيرد.
در بيان دومين وصف، هرگونه مثل و مانند و همتا را از او نفى مى كند؛ زيرا اگر مثلى داشته باشد هر گاه مثليّت در همه جهات باشد، عين او مى شود و اگر در بعضى از جهات باشد لازمه آن تركيب است (تركيب از مابه الاشتراك و مابه الامتياز) و تركيب با واجب الوجود بودن نمى سازد؛ زيرا هر مركّبى نيازمند به اجزاى خود است و نياز در واجب الوجود مفهومى ندارد و به تعبير ديگر اجزا در مرتبه قبل از «كلّ» قرار دارند، بنابراين اگر واجب الوجودى هست بايد همان اجزا باشد؛ نه «كلّ» كه مولود آن اجزا است و از طرفى لازمه اجزا، تعدّد است و در واجب الوجود تعدّد امكان ندارد؛ زيرا واجب الوجود از هر نظر نامتناهى است و دو «نامتناهىِ از هر نظر» محال است.
در سومين وصف، نفى شبيه از ذات مقدّس او مى كند؛ زيرا ذات نامتناهى از جميع جهات، شبيه و مانند ندارد. (تفاوت مثل و شبيه از اين جهت است كه مثل در همه جهات يا اكثر صفات ملاحظه مى شود و شبيه ممكن است در پاره اى از جهات باشد).
در چهارمين و پنجمين وصف مى فرمايد: آن كس كه به خدا اشاره كند يا او را در وهم خويش بگنجاند خدا را نشناخته؛ زيرا اشاره حسى دليل بر جسمانيت و دارا بودن جهت و مكان است كه خداوند از همه اينها منزّه است و در وهم گنجانيدن به معناى محدود ساختن ذات پاك نامحدود اوست، به همين دليل هيچ كس كُنه ذات خدا را درك نمى كند و علم ما به او، همانند علم اجمالى است، مثلا مى گوييم: خداوند همان آفريدگار و خالق اين جهان است.
در ادامه اين سخن به دو وصف ديگر اشاره كرده، مى فرمايد: ([كنه ذاتش هرگز شناخته نمى شود؛ زيرا] آنچه كُنه ذاتش شناخته شده مصنوع و مخلوق است و آنچه بقايش به ديگرى وابسته است معلول علّتى است)؛ «كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ، وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ».
در واقع خداوند وجودى است که از هر نظر غير متناهى و هرگز در فكر محدود ما نمى گنجد و به همين دليل برتر از خيال و قياس و گمان و وهم است، و اگر سؤال شود راه صحیح شناخت خدا چیست؟ مى گوييم: عمدتاً از دو راه: يكى از طريق اشاره به آثار و افعال او كه جهان هستى را پر كرده و بر هر چه بنگریم اجمالا سيماى او را خواهیم دید، و ديگر از طريق تحليل حقيقت وجود كه به واجب الوجود اجمالا منتهى مى شود و در اصطلاح «برهان صدّيقين» نام دارد و در احاديث و دعاها به عنوان «يا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ» به آن اشاره شده كه آن هم يك علم اجمالى است؛ نه علم به كُنه و حقيقت ذات او كه از دسترس همه افكار حتّى افكار انبيا و اوليا بيرون است.
اين نكته نيز روشن است كه هر چيزى قائم به ديگرى باشد خواه به صورت عرض بر آن عارض باشد و خواه به صورت وجود جوهرى وابسته، به هرحال معلول ديگرى است و خداوندى كه واجب الوجود است معلول نيست؛ بلكه قيّوم است؛ يعنى قائم به ذات خويش است و قيام ديگران به اوست.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.