پاسخ اجمالی:
اولين برخورد امام حسين(ع) با سپاه عراق، برخورد با سپاه حرّ بود كه وظيفه داشت امام(ع) را به كوفه ببرد كه با مخالفت امام(ع) به ناچار در صحراي خشك و سوزان فرود آمدند. فردای روز ورود امام(ع) به کربلا، سيل ورود سپاهیان ابن زیاد به كربلا فزوني يافت و فرماندهي به عمر سعد رسيد. ابن سعد از پیشنهاد امام(ع) براي بازگشت خوشحال شد؛ اما با مخالفت شمر و دستور جنگ از طرف ابن زياد روبرو شد و چون تلاش امام(ع) براي كنار كشيدن ابن سعد نتيجهاي نداد، جنگ آغاز شد و با شهادت امام حسين(ع) و يارانش به پايان رسيد.
پاسخ تفصیلی:
نخستین برخورد امام حسين(عليه السلام) با سپاه عراق، برخورد با سپاه یک هزار نفری حرّ بن یزید ریاحی بود. در آن موقع، حرّ در حد یک فرمانده جزء، خود را کارگزار ابن زیاد میدانست و چندان در مسائل سیاسیِ قضیه دخالت نمیکرد. لذا وقتی امام حسین(علیه السّلام) به نماز ایستاد، حرّ همراه با سپاهیانش، با اعتقادی که به امام(عليه السلام) داشتند، بدو اقتدا کردند.
وظیفه حرّ این بود تا امام(عليه السلام) را به کوفه ببرد و بخصوص اجازه بازگشت به او ندهد. امام حسين(عليه السلام) در خطابهای که برای جمع نمازگزار ایراد کرد، فرمود: «من قصد آمدن بدین نقطه را نداشتم تا این که نامههای شما و پیامآوران شما به سوی من آمدند؛ اکنون اگر تعهد میدهید که به من تعرضی نشود، داخل شهر شما بشوم؛ در غیر این صورت به همان نقطهای که آمدهام باز میگردم».(1)
ميدانيم كه امام(عليه السلام) پس از دریافت نامه مسلم بسرعت از مکّه خارج شد و به طرف کوفه به راه افتاد. این حرکت تا قبل از رسیدن خبر شهادت مسلم همچنان ادامه داشت؛ امّا هنگامی که خبر شهادت مسلم رسید(2) حرکت کاروان سست شد و صحبتهایی بین امام(عليه السلام) و اهل بیت و یاران حضرت مطرح گردید. گفتهاند که امام(عليه السلام) قصد بازگشت داشت؛ اما برادران مسلم حاضر نشدند و گفتند که برای گرفتن انتقام خون برادر باید مسیر را ادامه دهند.(3)
بر فرض که چنین گفته باشند، قطعا امید «پیروزی» داشتهاند و شاید این دلیلی بوده تا امام(عليه السلام) هم به حسب ظاهر قانع شده و به مسیر ادامه دهد. عاقلانه نیست که بپذیریم آنها با یقین به شکست، باز در فکر انتقام خون برادر بودهاند. اضافه بر پیروزی سیاسی، امر دیگری نیز بود و آن این که بالاخره میباید امام حسین(علیه السّلام) موضعی در برابر یزید اتخاذ میکرد و لو آن موضع شهادت باشد؛ شهادتی که از نظر او محکومیّت یزید را نشان دهد. شاید دیگران نیز گفتارهایی در تأیید احتمال پیروزی مطرح کردهاند. نقل شده که عدّهای گفتند: شما همچون مسلم بن عقیل نیستند، اگر مردم کوفه شما را ببینند، همه به سوی شما خواهند آمد.(4) منظورشان این بود که شاید مسلم به هر دلیل نتوانسته مردم را جذب کند، امّا شخصیّت شما جذبه دیگری دارد. این کلام در موقعیّتی که امام(عليه السلام) قرار داشت، با توجّه به نامهها و درخواستهای ده ساله مردم کوفه، بعید نمینمود. از این رو امام(عليه السلام) پذیرفت که به راه ادامه دهد.
از روایت فتوح نیز چنین برمیآید كه نامهای که امام(عليه السلام) توسط قیس بن مسهّر، مبنی بر دعوت مردم کوفه به رعایت تعهداتشان(5) فرستاد. احتمالاً بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل بوده است. با این که زمینه شک به صورت قابل توجّهی در مورد کوفه میان سپاه امام(عليه السلام) به وجود آمده بود، امّا اثر آن در بازگشت تنها زمانی هویدا گردید که امام(عليه السلام) با سپاه حرّ برخورد کرد. آمدن حرّ و سپاهیان او، با شنیدن خبر آمدن چهار هزار نفر از سپاه دشمن به قادسیه و اخبار قبلی کوفه- خصوصاً پیام آوردن فرستاده ابن سعد که مسلم به او وصیت کرده بود- امام(عليه السلام) را بر آن داشت که از رفتن به کوفه صرفهنظر کند. مسلم که با دستگیری خود و مشاهده تفرقه مردم از اطراف خویش به این حقیقت پی برده بود، سعی کرد همان گونه که امام(عليه السلام) را بر آمدن تحریض کرده بود، اینک با پیامی او را از آمدن منصرف سازد. لذا در وقت شهادت به عمر بن سعد- که قریشی بود- وصیت کرد تا کسی را بفرستد و این پیام را به امام حسین(علیه السّلام) برساند.
اندک زمانی پس از رسیدن پیام در آغاز محرّم، کاروان امام(علیه السّلام) در سرزمین عراق با سپاه حرّ تلاقی کرد. با این حال امام(عليه السلام) تصمیم به بازگشت گرفت؛ امّا حرّ مانع شد.
وظیفه او بردن سپاه امام(عليه السلام) به سمت کوفه بود. امام(عليه السلام) که اینک به اوضاع کوفه آگاه بود، درخواست او را نپذیرفت. حرّ برای جلوگیری از درگیری، که به آن تکلیفی نداشت، حاضر شد سپاه به طرف کربلا برود، به سوی سرزمینی خشک نه بازگشت به حجاز و نه کوفه.(6)
صرفهنظر از این که در عمل چه گذشت، امام(عليه السلام) پیشنهاد بازگشت را در زمان برخورد با حرّ مطرح نمود و از او خواست تا اجازه دهد بازگردد.(7) بعد از آن در برابر ابن سعد نیز همین پیشنهاد را مطرح کرد(8) و بارها فرمود: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِذَا کَرِهْتُمُونِی فَدَعُونِی أَنْصَرِفُ عَنْکُمْ إِلَی مَأْمَنِی الْأَرْضِ»(9)؛ (اگر به حمایت من علاقهای ندارید، اجازه دهید به سرزمین امن [یعنی مکه] بازگردم) عدهای از مورّخین نوشتهاند که امام(عليه السلام) سه پیشنهاد کرد: یکی بازگشت به حجاز، دیگری شام و سومی رفتن به شرق اسلامی، در یکی از سرحدّات سرزمین مسلمانان. در روایتی که در چند سطر قبل گذشت و هم تصریحات دیگر، تأکید شده که امام(عليه السلام) بازگشت به شام را مطرح نکرد و فقط خواستار بازگشت به حجاز (مکه یا مدینه) بوده است. بلاذری بصراحت نقل کرده که او در برابر عمر بن سعد تنها بازگشت به مدینه را مطرح کرد.(10) همچنین به طور مستند، از عقبة بن سمعان نقل شده که گفت: من در همه مراحل به همراه حسین بن علي(علیهما السّلام) بودم.
بر خلاف آنچه عدهای میگویند، در هیچ مرحلهای آن حضرت نخواست تا اجازه دهند نزد یزید برود او دستش را در دست او گذارد. آن حضرت فقط گفت: «دَعُونِی أَرْجِعُ إِلَی مَکَانِ الَّذِی أَقْبَلْتُ مِنْهُ أَوْ دَعُونِی أَذْهَبُ فِی هَذِهِ الْأَرْضِ فِی هَذِهِ الْأَرْضِ الْعَرِیضَةِ حَتَّی نَنْظُرَ إِلَی مَا یَصِیرُ إِلَیْهِ أَمْرُ النَّاسِ»(11)؛ (اجازه دهید به محلّی که از آنجا آمدم بازگردم یا اجازه دهید در سرزمین وسیع خداوند بگردم و ببینم کار این مردم به کجا خاتمه خواهد یافت). بلاذری نوشته است که امام(عليه السلام) میخواست به طرف شام برود، همچنین از سپاه حرّ خواسته بود تا اجازه دهند به شام رفته و دستش را در دست یزید بگذارد.(12)
طبیعی است که امام(عليه السلام) همه این آوارگیها را به علت عدم بیعت با یزید تحمل میکرد و حتّی اگر روایت درست باشد، نمیتوان چنین درخواستی را حداقل به معنای رضایت دادن به خلافت یزید تفسیر کرد؛ بلکه به احتمال قوی، قصد دور شدن از حوزه حکومتی ابن زیاد را، که فاسقی جسور بود، داشته است. امام(عليه السلام) مطمئن بود که حتی در صورت عدم بیعت، خود یزید نیز او را خواهد کشت و منطقی نیست که عمداً قصد رفتن به شام را داشته باشند. یزید خود به ولید نوشته بود: «و لیکن جوابک إلیّ رأس الحسین».(13) هر چند ولید نمیخواست به دست خود، امام(عليه السلام) را به قتل رساند و لذا بعداً هم از کشتن امام(عليه السلام) اظهار ناراحتی کرد.(14) بنابراین نمیتوان پذیرفت که حتی اگر امام(عليه السلام) چنین سخنی را گفته، قصد بیعت داشته و یا اصلاً قصد رفتن به شام را داشته است.
زمانی که امام(عليه السلام) برای حرّ توضیح داد که فقط بعد از رسیدن نامههای کوفیان بوده است که به این سمت آمده، حرّ پاسخ داد که از نامهها اطلاعی ندارد. وقتی نامهها را در مقابل او نهادند، او باز اشاره کرد که وظیفه او بردن به سمت کوفه است. امام(عليه السلام) حاضر به رفتن به سمت کوفه نشد و راه حجاز را در پیش گرفت.(15) در این وقت سپاه حرّ مانع گردید. آنها توافق کردند راه میانهای انتخاب کنند؛ راهی که نه به سمت کوفه و نه حجاز باشد، لذا راهی منطقه العذیب شدند.(16)
در همین نقطه طرماح بن عدی از امام(عليه السلام) خواست تا راهی جبال طیّ شوند. اما سایه سپاه حرّ و تعهد امام(عليه السلام) در مورد رفتن به سمت عذیب، مانع از پذیرش خواست ابن عدی شد.(17) در طول مسیر امام(عليه السلام) میکوشید تا راه خود را به سمت بادیه کج کند و خود را از کوفه هر چه دورتر نگه دارد؛ اما حر مانع از چنین کاری میشد تا این که به قصر بنی مقاتل رسیدند و از آنجا تا نینوی پیش رفتند.(18) در این منطقه بود که از سوی ابن زیاد دستور توقف به دست حرّ رسید: «و لاتحلّه إلا بالعراء علی غیر خضر و لا ماء»(19)؛ (او را تنها در بیابان خشک و بیآب و علف نگه دار). در این نقطه چند تن از شیعیان کوفه توانستند خود را به امام(عليه السلام) برسانند و علی رغم مخالفت حرّ، در کنار امام(عليه السلام) قرار گیرند.(20)
در مدتی که امام(عليه السلام) همراه حرّ بود، زهیر بن قین از امام(عليه السلام) خواست تا به آنها حمله کنند. چرا که نفرات آنها در آن موقع کم بود؛ ولی امام(عليه السلام) نپذیرفت و فرمود: «إِنِّی اَکْرَهُ أَنْ أَبْدَئُهُمْ بِالْقِتَالِ»(21) یعنی من کراهت دارم که شروع کننده جنگ با آنها باشم. رسیدن به کربلا مصادف با دومین روز ماه محرم بود (چهارشنبه یا پنجشنبه). دینوری، چهارشنبه اول محرم را روز رسیدن به کربلا ذکر کرده است.(22)
مسعودی نوشته است: «هنگامی که امام(عليه السلام) به سرزمین کربلا رسید، پانصد نفر سواره و صد نفر پیاده همراه او بودند.(23) این افراد در مدت هشت روز و بخصوص شب عاشورا که فردای آن روز جنگ حتمی بوده، از کنار امام(عليه السلام) دور شدند. هر چند احتمال میرود که در آن شب، شمار آنها کمتر از رقمی بوده باشد که مسعودی ذکر کرده، امّا بیشبهه تعدادی نیز در این فاصله امام(عليه السلام) را تنها گذاشتند.
فردای روز ورود امام حسين(عليه السلام) به کربلا، سپاهیان ابن زیاد بتدریج در این سرزمین اجتماع کردند. ابن زیاد اصرار داشت تا تمامی مردم کوفه در این جریان حضور داشته باشند. لذا همه قبایل گروه گروه عازم شدند. چنین سیاستی برای آن بود که در آینده از متهم شدن بعضی از قبایل جلوگیری کرده و دست همه را به خون حسين(علیه السّلام) آغشته سازد. این میتوانست مانعی در شرکت کوفیان در حمایت از قیامهایی به نفع علویان باشد. بر طبق روایت ابن اعثم، حدود بیست و دو هزار نفر فرستاده شدند.(24) هر چند از روایتهای بلاذری(25) دینوری(26) و نیز ابن سعد چنین بر میآید که گروهی در نیمه راه گریختهاند. ابن زیاد اعلام کرده بود: «أیّما رجل وجدناه بعد یومنا هذا متخلفا عن العسکر برئت منه الذمّة».(27) یعنی هر کس بعد از امروز از آمدن در لشکر تخلف کند، من ذمّه خود را از او بر خواهم داشت. با این تهدید بود که این جمعیت روانه کربلا گردید.
عمر بن سعد بن وقاص، که عازم ری بود و قرار بود تا با دیلمانِ مشرک نبرد کند، قرار شد در آغاز، داستان کربلا را خاتمه دهد و بعد به ری برود. در نهایت او به عنوان فرماندهی نیروهای کوفه (علی رغم کراهت خود و بنی زهره(28) حاکمیت بر ری را به قیمت ریختن خون پسر رسول الله(صلی الله عليه و آله) برگزید و عازم کربلا شد.(29)
در آغاز پسر سعد، نمایندهای نزد امام حسين(عليه السلام) فرستاد و دلیل آمدن او را پرسش کرد. پاسخ امام(عليه السلام)، ارائه نامههایی بود که مردم کوفه برای او فرستاده بودند. آن حضرت در ادامه فرمود: «در صورتی که مایل نیستند، او به همان جایی که از آن آمده است بازخواهد گشت. عمر بن سعد که خود به دنبال مفرّی بود، این پیشنهاد را برای ابن زیاد فرستاد و نوشت: «[امام] حسين(علیه السّلام) به من تعهد داده که بر گردد و یا به یکی از سرحدات کشور اسلامی رفته و مانند یک فردی عادی باشد و این موجب رضایت تو و مصلحت این امت است»؛ «هذا لک رضا و للأمة صلاح».(30) اما شمر مانع گردید و ابن زیاد را که تمایل به پذیرش این پیشنهاد داشت، از قصدش منصرف کرد. او گفت: «اگر حسین برود، دیگر نمیتوان او را به دست آورد». ابن زیاد در نامهای به ابن سعد نوشت: «تو را نفرستادهام تا مماشات کنی، بلکه هر چه زودتر بیعت با یزید را با او مطرح کن، اگر نپذیرفت او را از بین ببر».(31) وقتی این پیام به دست امام(عليه السلام) رسید، فرمود: «لَا أُجِیبُ اِبْنَ زِیَادٍ، لَا ذَلِکَ اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إِلَّا الْمُوْتُ فَمَرْحَباً بِهِ»(32)؛ (پاسخ مثبت به ابن زیاد نخواهم داد. آیا نتیجه آن جز مرگ است؟ پس مرحبا بر مرگ!).
چند روز قبل از عاشورا، دستور اکیدی از ابن زیاد رسیده بود که مانع از دسترسی امام حسین(علیه السّلام) به آب شوند: «حل بین الحسین و الماء فلایذوقوا منه قطرة کما صنع بالتّقی الزّکی عثمان»(33)؛ (بین او و آب جدایی بیندازید؛ به طوری که نتواند قطرهای آب بردارد؛ کما این که آنها همین رفتار را با عثمان کردند). او همچنین در نامهای به ابن سعد نوشته: «شنیدهام که حسین و اصحابش دسترسی به آب داشته و چاههایی کندهاند. هنگامی که نامه به دستت رسید، آنها را حتی الامکان از کندن چاه محروم کرده و با سختگیریِ تمام، اجازه بهرهبرداری از آب فرات را به آنان نده».(34)
در طی روزهای آخر، امام(عليه السلام) چند ملاقات محرمانه با ابن سعد داشت و سعی کرد تا او را منصرف کند؛ اما ابن سعد بر طبق روایات تاریخی نتوانست از حکومت ری چشمپوشی کند.
رابطه نسبی شمر با مادر عباس بن علي(علیه السّلام) موجب شد تا شمر، اماننامهای از ابن زیاد برای او و دیگر برادرانش بگیرد؛ اما آنها حاضر نشدند تا امام حسین(علیه السّلام) را تنها بگذارند.(35) در مواردی دیگر، امانی برای علی اکبر ذکر شده که او نیز در ارتباط با مادرش بوده است. اما علی اکبر گفت: «أَمَا وَ اللهُ لِقَرَابَةِ رَسُولِ اللهِ(صلّی اللّه علیه و آله) کَانَتْ أَوْلَی أَنْ تَرْعَیَ مِنْ قَرَابَةِ أَبِی سُفْیَانَ»(36)؛ (رعایت قرابت با پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) برتر از قرابت با ابو سفیان است).
سپاه ابن زیاد همان عصر تاسوعا قصد حمله داشت؛ اما با درخواست امام(عليه السلام) دایر بر موکول کردن درگیری به فردای آن روز موافقت شد. در آن شب امام(عليه السلام) برای اصحاب خویش سخن گفته و به آنها فرمود که او بیعت خود را از عهده آنها بر داشته و میتوانند بروند و حتی بعضی از افراد خانواده او را نیز همراه خویش ببرند؛ اما اصحاب ایستادگی خود را اعلام کردند.(37)
شب عاشورا، امام(عليه السلام) دستور داد تا اطراف خیمهها را، جز یک طرف، خندق کندند تا دشمن نتواند از همه طرف بدانها حمله کند. از صبح عاشورا دو سپاه در مقابل یکدیگر صفآرایی کردند و کوچکترین سستی در سپاه امام(عليه السلام) دیده نشد. آوردن اهل بیت توسط امام حسین(علیه السّلام)، صرفهنظر از توجّه به واقعیّات و به تقدیرات خداوند و یا مزایای سیاسی آن پس از شهادت امام حسین(علیه السّلام)، بیانگر قصد و عمدی است که امام(عليه السلام) برای گرفتن حاکمیّت از دست یزید داشته است. حتّی انتقال آنها از مکّه به سمت کوفه، در ظاهر امر، ناشی از یک اطمینان سیاسی بود که حکایت از انقیاد مردم کوفه در برابر امام(عليه السلام) داشت. از این رو نگاه داشتن آنها در حجاز، از نظر سیاسی به مصلحت امام(عليه السلام) نبود؛ زیرا بر فرض پیروزی در عراق، چه بسا حجاز دست امویها باقی میماند و میتوان حدس زد که آنها با اهل بیت امام حسين(علیه السّلام) چگونه رفتار میکردند.
امام(عليه السلام) در شب عاشورا به اصحابش فرمود: فردا جز شهادت چیز دیگری نخواهد بود: «فَأَنْتُمْ فِی حَلٍّ مِنِّی وَ هَذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ، فَمَنْ کَانَتْ لَهٌ مِنْکُمْ قُوَّةَ فَلْیَضُمْ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ بَیْتِی إِلَیْهِ وَ تَفَرَّقُوا فِی سَوَادِکُمْ، فَعَسَی اللهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٌ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا اَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ»(38)؛ (شما از ناحیه من آزادید. این شب است که شما در آن ایمنید، هر کس از شما نیرومند است مردی از اهل بیت را نیز به همراه خویش برداشته و در این سرزمین به راه افتد، تا این که خداوند پیروزی را نصیب ما کند یا امر دیگری از طرف خداوند تحقق یابد و این افراد را از آن قصدی که در درونشان دارند، پشیمان گرداند).
در اینجا اشاره به این نکته شده که ممکن است پیروزی نصیب آنها شود و یا دشمن از قصد خویش منصرف شود. بنابراین از نظر سیاسی احتمال ضعیف پیروزی و یا تحوّلی در دشمن وجود داشته است. البته در این شرایط چنین احتمالی بسیار ضعیف بود و آنان راهی جز شهادت در پیش روی آنها قرار ندارد.
پیوستن حرّ، به همراه سی تن به امام حسين(علیه السّلام)(39) با توجه به روشنگری سیاسی امام(عليه السلام) در صبح عاشورا نشانگر آن است که احتمال چنین تحوّلی بوده است. امّا خباثت عمر بن سعد که پدرش در سلک قاعدین بود(40) همراه با خُبث ذاتی خوارجصفتانی چون شمر بن ذی الجوشن(41) و فشار ابن زیاد، سبب شد تا یکی از هولناکترین جنایات در عالم اسلام به وقوع بپیوندد.
ابن سعد نوشته است که همراهان امام(عليه السلام) پنجاه مرد بودند که بیست نفر دیگر از سپاه بدانها ملحق شدند.(42) قبل از درگیری، امام سخنانی را برای سپاه دشمن مطرح کرد: «دلیل آمدن من خواسته شما و مانند شما بود. نوشته بودید که سنت از بین رفته، نفاق طلوع کرده و از من خواسته بودید برای اصلاح امت جدم به اینجا بیایم. حال اگر کراهت دارید، اجازه دهید از همین جا بازگردم. شما به درونتان مراجعه کنید. آیا ریختن خون فرزند رسول الله(صلی الله عليه و آله و سلم) را جایز میدانید؟ فرزند پسر عم پیامبر، اولین مؤمن بود. کسی که حمزه و عباس و جعفر، عموهای او هستند. آیا کلام پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) را درباره من و برادرم شنیدهاید که فرمود: «سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» اگر از من نمیپذیرید از جابر انصاری، ابو سعید خُدری و زید بن ارقم بپرسید.(43) ابن حضیر نیز مشابه همین استدلالها را مطرح کرد.(44) کما این که زهیر بن قین شخصیت معروفی بود نیز بر مردم اتمام حجت نمود».(45)
حرّ بن یزید که تا آن موقع گمان میکرد کار به خونریزی، آن هم در مورد فرزند رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله) نخواهد انجامید، یک مرتبه متوجه قضیه شد. نزد ابن سعد رفت و گفت: آیا هیچ کدام از این سخنان شما را قانع نمیکند؟ عمر بن سعد گفت: «اگر دست من بود او را نمیکشتم! اما اکنون چارهای نیست». حرّ که این سخنان را شنید بلافاصله نزد امام(عليه السلام) آمد و توبه کرد و به دفاع از او ایستاد و پس از کشتن دو نفر به شهادت رسید.(46)
یزید بن ابی زیاد نیز از کسانی بود که در همان لحظه به سمت امام(عليه السلام) آمد و در کنارش به شهادت رسید.(47)
سیره امام علي(علیه السّلام) این بود که جنگ را آغاز نمیکرد. امام(عليه السلام) نیز در کربلا جنگ را آغاز نکرد؛ بلکه عمر بن سعد بود که اولین تیر را در کمان خویش نهاد و به سوی لشکر امام(عليه السلام) پرتاب کرد. او پس از این اقدام خود گفت: نزد ابن زیاد شهادت دهند که او اولین تیر را رها کرده است.(48)
در آغاز، درگیری افراد سپاه امام(عليه السلام)، تک تک روانه نبرد شدند. مدتی که گذشت، تعداد کشتههای دشمن زیادتر از شهدا بود. لذا عمرو بن حجاج با اشاره به این که شما دارید با قهرمانان عرب میجنگید، گفت: «اگر آنها را تیر باران نکنید به دست آنها کشته خواهید شد».(49)
پس از آن با تیرباران شدیدی که انجام شد و در طی چند درگیری، ابتدا اصحاب و بعد به ترتیب افراد خانواده امام(عليه السلام) به شهادت رسیدند. ابن سعد در طبقات و دیگران، جزئیات این حملات را ثبت کردهاند. واقعه کربلا با شهادت امام حسين(عليه السلام) و بیش از هفتاد تن از یارانش و نیز کشته شدن نزدیک به هشتاد و هشت نفر از سپاه دشمن خاتمه یافت.(50)،(51)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.