پاسخ اجمالی:
عوامل متعددی سبب انحطاط مسلمانان شده، که می توان آنها را به عوامل درونی و بیرونی تقسیم کرد. 1- عوامل درونی: عواملی هستند که از ناحیه خود مسلمانان سبب انحطاط تمدن اسلامی گردیده است. همانند: ایجاد حکومت های موروثی مانند بنی امیه و بنی عباس، فقدان وحدت و ثبات لازم پس از رحلت پیامبر(ص)، وجود جنگ های مستمر، فرقه گرایی و انحرافات فکری و ... 2- عوامل بیرونی: که از ناحیه دشمنان اسلام و مسلمانان بود. مانند: پدیده استعمار اقتصادی، توطئه های مخالفان دین و پدیده استعمار فرهنگی، ظهور مغولان و ... .
پاسخ تفصیلی:
عوامل متعددی سبب انحطاط مسلمانان شده است که ما آنها را به عوامل درونی و بیرونی تقسیم می کنیم:
الف) عوامل درونی
برخی از عوامل درونی از ناحیه خود مسلمانان در انحطاط تمدن اسلامی تأثیر داشته است:
1- ایجاد حکومت های موروثی
بعد از گذشت برهه ای از زمان، حکومت های موروثی در جهان اسلام پدید آمد که توسط آن ها زمینه های مناسب برای عملی نشدن اسلام واقعی ایجاد شد. بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) جز اندک زمانی هرگز به اسلام عمل نشد، بلکه اسلام به عنوان ابزاری برای کشورگشایی و قدرت طلبی مطرح گردید. بنی امیه و بنی عباس هرگز درصدد نشر اسلام و آگاهی دادن مردم و رشد و توسعه فرهنگ اسلامی برنیامدند.
2- فقدان وحدت و ثبات لازم
بعد از وفات رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) وحدت و ثبات لازم برای پیشرفت در جهان اسلام فراهم نشد. در حقیقت، دین ابزار توجیه سیاست های قدرتمندان و حکومت ها گشت. «بندیکس» معتقد است که اسلام قربانی دیکتاتوری حکومتی شد و دین ابزار و دستاویزی برای مال اندوزی قدرتمندان دینی قرار گرفت. و اعراب به خاطر ثروت های کشورها، آن ها را مورد هجوم قرار می دادند و هیچ یک از فتوحات زمان امویان برای گسترش فرهنگ اسلامی نبود و بر اساس ارزش های اسلام و اصول اسلامی انجام نگرفت، بلکه برای دست یافتن به غنایم سرشار و زمین ها و اسیران جنگی بود. نتیجه این دیکتاتوری ها در قلمرو اسلام، استمرار جنگ و خونریزی بود که مانع پیشرفت شد. البته هرگز نمی توان این ها را به حساب اسلام گذاشت، چون تولید علم و فرهنگ سازی و قدرت نوآوری و ابتکار، همیشه در بستر صلح و آرامش امکان پذیر است، نه در گروی جنگ و ستیز.(1)
3- به فراموشی سپردن پیام اصلاحی اسلام
یکی دیگر از عوامل و موانع رشد اسلام، به فراموشی سپردن پیام انقلابی و اصلاحی اسلام است که در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) شکل گرفته بود. دین که اهرم اصلی، چون وحدت، عدالت، فرهنگ و علم خواهی و... بود، از مسیر خود خارج شد و در طول چهارده قرن تمام، حکومت های موجود عملاً حامی اسلام و حامل پیام و فرهنگ اسلامی نبودند. بنابراین، درست نیست که بپنداریم فرهنگ حقیقی اسلام ارائه شده ولی نتوانسته است موفقیتی کسب کند.
4- وجود جنگ های مستمر
در جهان اسلام بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، وحدت و پیشرفت ها، جای خود را به نفاق و خونریزی داد و تا کنون نیز این روند ادامه دارد. در ایران جنگ های دوره غزنویان، سلجوقیان و خوارزم شاهیان و مغولان، تیمور و جنگ های داخلی قدرت طلبانه، جنگ های فرقه ای و قومی و کتاب سوزی ها و ویران کردن مظاهر تمدن اسلام و ارزش های اسلامی و دینی که انرژی و نیروی فکری را تلف کرده و امنیت و رفاه و آسایش را که بنیان تفکّر و تولید علم است، از بین برده، بزرگ ترین مانع ترقی و پیشرفت بوده است.(2)
5- انحرافات فکری
مسائل اعتقادی و شرعی زیادی در اسلام وجود دارد که چنانچه به معنای واقعی خود تفسیر و توجیه می شد، تحرک آفرین و زندگی ساز و مجاهدپرور بود. ولی از دیرباز به عللی آن مسائل از معنای واقعی خود منحرف گردید و چنان توجیه و تفسیر شد که با ذلّت تن به ظلم دادن و در برابر ظالم دم فروبستن و تسلیم شدن، بی حالی، عقب ماندگی، ضعف و ناتوانی و... توافق کامل دارد.
الف) اعتقاد به سرنوشت؛
مسأله قضا و قدر که یکی از مسائل اعتقادی اسلام و دارای معنای معقولی است و به اعتراف حتی دشمنان اسلام یکی از عوامل پیشرفت اسلام به شمار می رفته است،(3) در اثر جهالت و نادانی و ناآگاهی از روح و حقیقت آن و نیز به جهت مقاصد سوئی که برخی داشتند در میان نوع مسلمانان معنای دیگری که مساوی با جبری گری و تسلیم در برابر حوادث است، پیدا کرده است. بسیار روشن است که «سرنوشت» به این معنای غلط و تحریف شده، روح تحرک و تلاش به سوی زندگی بهتر را از مردم سلب می کند. این نوع تحریف در حقیقت معنای قضا و قدر به توسط گروهی خاص و نفوذ آن در میان مردم عوام سبب گردید، از آن گروه ها می توان به نظام سلطه جائر و دیگری کسانی که اشتباهی مرتکب شده و درصدد پوشش گذاشتن بر عمل نادرست خودشان بوده اند اشاره کرد.
حقیقت «سرنوشت» آن است که خداوند برای هر پدیده ای، علل و اسباب ویژه ای قرار داده که هیچ حادثه ای؛ خواه فعل آدمی و خواه دیگر پدیده ها بدون فراهم شدن آن علل و اسباب پدید نخواهد آمد. این معنا مقتضای جمع میان آیات و روایات و پیروی از دلایل قاطع است.
ب) اعتقاد به معاد؛
با آن که اعتقاد به معاد یکی از مهم ترین مسائل اعتقادی اسلام است، تا جایی که حدود 1400 آیه قرآن به آن اختصاص یافته است، و از لحاظ تحرک آفرینی و زندگی سازی و اثر تربیتی، یکی از عوامل پیشرفت اسلام بوده است، با این حال در قرن های اخیر، این اصل اعتقادی نیز مشمول تحریف واقع شده و خاصیت تخدیری پیدا کرده است. برخی گمان می کنند: چون آدمی برای زندگی جاوید [نه این چند روزه زودگذر دنیا] آفریده شده ،از این رو هر چه تحمل شکنجه ها و محرومیت ها را بیشتر کند مقام و رتبه اش نزد خداوند بالاتر خواهد رفت.
طبق این طرز تفکر، آدمی نباید برای نابسامانی زندگی این جهان نگران باشد. اگر حقوقش تضییع می شود و مورد تجاوز و بی عدالتی قرار می گیرد و... هیچ اهمیتی ندارد؛ زیرا این دنیا هدف اصلی زندگی نیست. طبیعی است که چنین تفکری درباره معاد، مردم را دل مرده، بی تحرّک، ستم پذیر و بی علاقه به زندگی دنیا بار می آورد، و در نتیجه باعث انحطاط و عقب ماندگی جامعه اسلامی می گردد.
در صورتی که روح اعتقاد به معاد آن است که وظایفی که از ناحیه دین بر عهده ما گذاشته شده، در صورت انجام آن ها از ثمرات نیکشان در جهان دیگر بهره مند خواهیم شد، وگرنه مورد کیفر و عذاب الهی قرار خواهیم گرفت. خداوند متعال شدیداً با این گونه برداشت متحجّرانه از معاد مقابله می کند. در قرآن کریم می خوانیم: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»(4)؛ (به یقین کسانى که گفتند: پروردگار ما خداوند یگانه است. سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند که: نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است!).
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ»(5)؛ (هر گاه کسی شب را به روز برساند و درصدد اصلاح کار مسلمانان نباشد، مسلمان نخواهد بود. و چنانچه صدای مظلومی را که فریادرسی می طلبد بشنود و به کمک او نشتابد از جرگه مسلمانان بیرون خواهد بود).
ج) زهد و بی توجهی به دنیا؛
یکی دیگر از انحرافات فکری مسلمین و در نتیجه انحطاط آنان، بینش غلطی است که از کلمه «زهد» داشته و دارند. از دیرباز برخی از مسلمین به خاطر ترغیب های فراوانی که در کتاب و سنت نسبت به زهد و تقوا شده و از مظاهر دنیا نکوهش به عمل آمده است، پنداشته اند که نیل به این حالات والای روحی به این است که دست از دنیا و مظاهر آن بشویند و کنج عزلت اختیار کرده و دنیا را سه طلاقه کنند. در حالی که به طور قطع، زهد اسلامی به معنای ترک دنیا و رهبانیت نیست؛ زیرا از نظر اسلام همه مظاهر زندگی از مال و زن و لباس و غذا و ریاست و غیره، همه نعمت خدا و ابزار تکامل و پیشرفت آدمی است، در صورتی که به صورت متعادل مورد بهره برداری قرار گیرد.
خداوند سبحان می فرماید: «وَابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدّارَ الْآخِرَهَ وَلا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا»(6)؛ (و در آنچه خدا به تو داده، سرای آخرت را بطلب؛ و بهره ات را از دنیا فراموش مکن). و نیز می فرماید: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ»(7)؛ (بگو: چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده، و روزی های پاک را حرام کرده است).
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «الزَّهَادَةُ في الدُّنْيَا لَيْسَتْ بِتَحْرِيمِ الحَلالِ وَلا إِضَاعَةِ الْمَالِ وَلَکِنِ الزَّهَادَةُ فِي الدُّنيا أَنْ لا تَکُونَ بِمَا في يَدَيْکَ أوْثَقَ مِنْکَ بِمَا في يَدِ اللَّهِ...»(8)؛ (زهد به این نیست که نعمت های حلال خدا را بر خود حرام کنی و مال و ثروت را ضایع سازی، بلکه به این است که به آنچه داری بیش از آنچه که نزد خداست اعتماد نداشته باشی). همچنین امام علی(علیه السلام) می فرماید: «الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ (کَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ) وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَى الْمَاضِی وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالْآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْه»(9)؛ (حقیقت زهد میان دو جمله قرآن قرار گرفته است: خداوند سبحان فرموده: برگذشته ازدست رفته افسوسنخورید و برداده شده شاد نگردید. پس کسی که بر گذشته افسوس نخورد و بر داده شده شادمان نگردد، برهر دو جانب زهد دست یافته است).
د) تقیه؛
یکی دیگر از نمونه های انحرافات فکری که اثر مستقیم در انحراف عملی مسلمین داشته و از عوامل مؤثّر انحطاط آنان به شمار می رود، مسأله تقیه است. بسیاری از مردم خود را در مقابل حوادث جاری محیط مسؤول نمی دانند و معتقدند: تا آنجا باید به دستورات اسلام پایبند بود که مایه دردسر آدمی نگردد. این گروه با تمسّک به عنوان «تقیه» به هیچ وجه حاضر نیستند تا در برابر حوادث ناگواری که در اطرافشان جریان دارد عکس العملی نشان دهند، نه از مکتب های انحرافی و برنامه های ضد اسلامی و رفتار غیرانسانی جامعه انتقاد می کنند، و نه از فعالیت های تخریبی دشمنان اسلام و قانون شکنی های رهبران گمراه جلوگیری به عمل می آورند و نه حاضرند عقاید صحیح و سازنده اسلامی را ابراز دارند.
بدیهی است وقتی که طرز تفکر و منطق جامعه چنین باشد، خواه ناخواه میکروب فساد و جنایت در آن رشد خواهد نمود و دیر یا زود، عزت، شرافت، استقلال، امنیت و انسانیت از آن رخت خواهد بست. اسلام یک آیین اجتماعی و مسئولیت زا است و شانه از زیر بار مسئولیت ارشاد و هدایت جامعه خالی کردن را جایز نمی شمارد، ولی گاهی شرایط و ظروفی پیش می آید که اگر آدمی به تعهد و مسئولیتش عمل کند، جان یا مال و یا ناموسش در معرض خطر قرار می گیرد و نتیجه ای هم که از آن حاصل می شود، کمتر از اتلاف نفس و ضایع کردن مال و هتک آبروی خود است. بدیهی است که در این صورت، نه عقل و نه شرع اجازه چنین کاری را نمی دهند. اینجا است که مورد «تقیه» پیدا می شود.
آری، گاهی هماهنگی ظاهری با راه و رسم دشمن و تظاهر به درستی روش او موجب می شود که اصلی از اصول اسلام و یا ضرورتی از ضروریات مذهب از بین برود و یا تزلزلی در ارکان دین پدید آید و شعاری از شعائر دین محو شده، ارکان کفر محکم گردد. در این گونه موارد، تقیه حرام خواهد بود و مسلمانان باید با کمال صراحت و قاطعیت با چنین کارهایی مخالفت و در جلوگیری از آن ها پافشاری و کوشش کنند.
ه) شفاعت؛
از نمونه های بارز انحرافات مسلمین، کج فهمی آنان در مورد مسأله «شفاعت» است. بسیاری از عوام مسلمین فکر می کنند: هر گاه رابطه آدمی با خدا و پیامبر او و خاندانش علیهم السلام محکم باشد؛ گرچه به مسائل مذهبی و فروع دین عمل نکنند چنین شخصی می تواند مشمول عفو عمومی حضرت حق از رهگذر «شفاعت» اولیای الهی قرار بگیرد. این طرز تفکّر، گاهی برخی از مسلمین را به قدری جری کرده است که از ارتکاب هیچ گونه معاصی و گناه تنها به امید این که بالاخره مشمول شفاعت محمّد و آل محمدعلیهم السلام می شوند، ابایی ندارند.
بدیهی است که این طرز تفکر، مسلمین را از انواع تعهد و مسئولیت هایی که بر عهده آنان گذاشته شده بازداشته و موج عظیمی از جرایم و جنایات، جامعه اسلامی را فراگیرد. لذا یکی از عوامل عقب ماندگی مسلمین همین طرز تفکر انحرافی در مورد «شفاعت» است که انحرافات عملی بسیاری را به دنبال دارد. در صورتی که اگر اصل شفاعت به معنای صحیحش درک شود نه تنها از عوامل شیوع مفاسد و سقوط جامعه اسلامی نمی شود بلکه از علل اصلاح و پیشرفت آن نیز به حساب می آید.
حقیقت «شفاعت» آن است که خداوند به عده ای از انبیا و مقرّبان درگاهش رخصت می دهد که برای نجات عده ای از مردم که روح سرکشی و عناد نداشته اند، ولی از روی جهالت و نادانی مرتکب معاصی و گناه شده اند وساطت کرده، از او بخواهند که از تقصیراتشان در گذشته و مشمول عفو و رحمت خود قرار دهد. بنابراین، اعتقاد به شفاعت به معنای واقعی آن نه تنها مایه عقب افتادگی مسلمانان نیست، بلکه با تزریق روح امید به افراد گناه کار و دور کردن روح یأس و نومیدی از آنان که مایه ارتکاب انواع جرایم و جنایات و خودداری کردن از برنامه های صحیح زندگی و وظایف محوّله است، به مسلمانان جنبش و تحرّک بخشیده و آنان را در پیشرفت علمی و فرهنگی و اجتماعی و... یاری خواهد نمود.
و) انتظار؛
یکی دیگر از عوامل انحراف فکری مسلمین که انحرافات عملی فراوانی به دنبال داشته و از عوامل عقب ماندگی آنان به شمار می رود، کج فهمی آنان در مورد انتظار فرج حضرت مهدی(علیه السلام) است. بسیاری از مسلمانان چنین فکر می کنند که تا دنیا پر از ظلم و جور نشود حضرت ظهور نمی کند، پس ما باید در این راستا همکاری کرده و این مقدمه که همان ظلم و جور است را فراهم سازیم و یا حدّاقل برای جلوگیری از ظلم و جور کاری انجام ندهیم!! بسیار روشن است که این طرز تفکّر ضربه بسیار مهلکی بر پیکر جامعه اسلامی وارد خواهد کرد و آن را به سراشیب سقوط خواهد کشاند.
«انتظار» ظهور منجی حقیقی به مفهوم صحیح آن، خود یک عامل روحی برای از بین بردن حالت یأس از جامعه ای است که به سوی فساد می رود و افراد منتظر را وادار می کند که خود را برای همگامی با حضرت آماده نماید، این حالت، تحرّک بخش، سازنده و مجاهدپرور است نه یک عامل تخدیر کننده و ویرانگر که مردم را به تنبلی و راضی به وضع موجود بار آورد و در نتیجه یکی از عوامل عقب افتادگی مسلمین به شمار رود.
6- فرقه گرایی
یکی دیگر از عوامل مهم عقب افتادگی مسلمین، تحزّب و فرقه گرایی است. بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله) چنان که خود حضرت نیز پیش بینی کردند، امت اسلام چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ فکری و عقیدتی، گرفتار تفرقه و تشتّت گردیده و به دسته ها و فرقه های گوناگون تقسیم شد. و هر کدام مدعی گردید که تنها راه او همان راه راستین اسلام است و دیگران بر طریق غیرمستقیم قرار دارند. تاریخ اسلام پر است از جنگ ها و جدال های طایفه ای و فرقه ای، و چه بلاها و مصایبی که از این رهگذر بر سر اسلام و مسلمین وارد آمد، و چه خون های به ناحقی که در این راه بر زمین ریخته شد و چه نیروهای عظیمی که در این راه به هدر رفت.
تا زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) زنده بود، شخصیت آن حضرت اجازه نمی داد کسی در مواجهه با حوادث، سلیقه شخصی خود را ابراز کند و در برابر نظرات آسمانی و واقع نگر اسلام، نظرات شخصی خود را اعمال نماید، ولی پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) خودخواهی ها و هواپرستی ها ایجاب کرد که شکاف در دیوار دین پدید آید و به وجود آمدن کشمکش بر سر جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) در میان مهاجرین و انصار و بنی هاشم نخستین نطفه خلاف و تفرقه در امت اسلام بسته شود. درست است که اختلاف افکار مردم همانند اختلاف شکل ها و صورت های آنان امری طبیعی به نظر می رسد ولی با معیارهایی که قرآن و عترت قرار داده، باید اختلافات را به حدّاقل کاهش داد.
اسلام برای آن که این اختلافات به حداقلّ کاهش یابد، تعبّد و تقلید را در امور اعتقادی و همچنین هواپرستی و خودخواهی را در زندگی شدیداً محکوم می کند و به عالمان آگاه دستور می دهد که مواظب مرز مملکت عقیده مسلمین باشند و چنان که اهریمنی خواست به آن تجاوز کند، با منطق و استدلال جلوی آن را بگیرند. و همچنین به همه خیراندیشان هشدار می دهد که بالاخره مؤمنان و کسانی که به مبادی اعتقادی اسلام پایبند می باشند با هم برادرند و چنانچه در بینشان اختلافی پدید آمد وظیفه آن ها است که خودشان را اصلاح نمایند.
7- رهبری غلط و رهبران نالایق
یکی دیگر از عوامل مهمّ عقب افتادگی مسلمین، وجود زمامداران نالایق و رهبران گمراه بوده که در طول تاریخ، بر جامعه اسلامی حکمرانی داشته و رهبری های غلطی که از ناحیه آنان و عمّالشان اعمال شده است. شکی نیست که رهبری در تشکیل هویت جامعه نقشی بسزا دارد و در تشکیل جامعه ایده آل و یا جامعه فاسد می تواند سرنوشت ساز باشد. پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) به حق، رهبری شایسته و دلسوز بود و روی همین شایستگی ها و رهبری های صحیحش توانست در مدت بیست و سه سال بعثت، چنان ملّتی تربیت کند که در مدت کوتاه، سرآمد همه ملل قرار گیرد، و چنان روحی به مردم دور از تمدن آن روز جهان دمید که تا مدتی جامعه اسلامی خود به خود پیش رفت. ولی بعد از رحلت آن حضرت، امت اسلامی مبتلا به فرمانروایانی شد که جامعه را به انحراف کشیدند.
«جرجی زیدان» در مورد حکومت بنی امیه می نویسد: «بنی امیه یک هدف، یک مقصد و یک منظور داشتند و آن این که مانند زمان جاهلیت رئیس و فرمانروا باشند و برای رسیدن به آن منظور، به هر وسیله ای دست می زدند و از ارتکاب هیچ عملی ابا نداشتند و سرانجام هم به مقصود خود رسیدند... آنان به انتشار دین اسلام اهمیتی نمی دادند و از پیروزی ها، غنیمت و اموال می خواستند. از آن رو در زمان آنان انتشار اسلام در جاهای دور دست؛ مانند ترکمنستان و سند متوقف شد، در صورتی که مردم آن نواحی به اسلام تمایل داشتند ولی بدرفتاری خلفای اموی، آنان را از اسلام بیزار می کرد، همین که مختصر محبّتی می دیدند مسلمان می شدند و سپس از بیداد مأمورین متنفّر شده، مرتدّ می گشتند...».(10)
او در جایی دیگر می گوید: «بنی امیه غالباً باده پیمایی و زن بازی و شهوت رانی داشته و به امور کشور نمی رسیدند؛ وحتی به نگهداری وضع سلطنتی خویش توجهی نداشتند و در تعیین و انتخاب والیان و مأمورین عالی رتبه دولتی دقت نمی کردند و چه بسا به خواهش کنیزی یا در نتیجه دریافت پولی، بزرگ ترین ایالات را به اشخاص نالایق و یا ستمکار می سپردند... عاملان که این هرج و مرج را مشاهده می کردند تمام مساعی خود را برای تحصیل مال و گردآوردن کنیز به کار می گرفتند و اشخاص درستکار و باایمان از قبول مشاغل مهم دولتی امتناع می جستند؛ زیرا می دانستند که خلیفه به هر عنوانی که باشد از آنان پول خواهد گرفت...».(11)
این وضع همین طور در طول تاریخ حکمرانی حاکمان اسلامی ادامه یافت و لذا مشاهده می کنیم که چگونه امت اسلامی از قافله تمدن و پیشرفت عقب ماند.
8- خوش گذرانی و غفلت
یکی دیگر از عوامل مهمّ عقب افتادگی مسلمین، سرگرم شدن آنان به عیاشی و خوشگذرانی و غافل شدن از مسئولیت های فردی و اجتماعی است. تجربه نشان داده که هر ملتی که به خوشگذرانی و راحتی خو کرده و روح تجمل پرستی و تن پروری بر او حاکم شده باشد، بالاخره عزت و استقلال و شرافتش را از دست خواهد داد و به روز سیاه ذلّت و سقوط خواهد نشست؛ زیرا چنین ملّتی به جای آن که در راه بهبود جامعه و پر کردن شکاف اجتماعی تلاش کند و همه امکاناتش را در راه ساختن اجتماعی سربلند و مستقل به کار گیرد، سرگرم تجمّل پرستی و ارضای هر چه بیشتر غرایز و تمایلات افراطی خود می شود و بدیهی است که این گونه سرگرمی ها از یک سو روح تحرّک و تلاش را در جامعه می میراند و از سوی دیگر فساد اجتماعی را دامن می زند و در نتیجه جامعه را به سراشیب سقوط می کشاند.
قرآن کریم در این باره می فرماید: «وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»(12)؛ (و هنگامى که بخواهیم شهر و دیارى را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را براى مترفین [ثروتمندان مست ثروت ] آن جا، بیان مى داریم، سپس هنگامى که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند، آنها را به شدّت در هم مى کوبیم). در زمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) غالب مسلمانان هدفی جز اعتلای کلمه توحید و پیشرفت اسلام نداشتند ولی بعد از وفات آن حضرت، کم کم زراندوزی، اسرافکاری، و عیاشی رواج یافت و هر کس تا آنجا که می توانست از بیت المال مسلمین سوء استفاده می کرد.
«جرجی زیدان» می گوید: «همین که چندی از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) گذشت و بیم و هراس مردم از امور اخروی کم شد طبعاً به سیرت دیرین بازگشتند و به جمع آوری مال و تقویت نفوذ و اقتدار خود پرداختند...».(13)
این خط و روش عملی در بین امیران و حاکمان و مردم در طول تاریخ اسلام ادامه یافت و سبب انحراف و عقب افتادگی روزافزون امت اسلامی از اهداف عالی خود شد. اسلام، در عین آن که بهره مندی از مظاهر زندگی و تجمّل را در حدّ اعتدال جایز می شمارد و از ترک دنیا و رهبانیت شدیداً نهی می کند، با این حال از خوشگذرانی های بی حدّ و حصر، اسرافکاری و عیاشی، زراندوزی بدون انفاق در راه خدا، سرگرم شدن به متاع دنیا و تجمل پرستی شدیداً جلوگیری می نماید.
9- خودباختگی
یکی دیگر از عوامل عقب ماندگی مسلمانان «خودباختگی و از دست دادن حسّ اعتماد به نفس» است. از چند قرن پیش، آن گاه که کشورهای اسلامی در خواب غفلت به سر می بردند و زمامداران آن، سرگرم عیاشی خود بودند، غرب به سرعت فصل تازه ای به روی خود گشود و دست به انقلاب گسترده ای در زمینه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و صنعتی زد. این پیشرفت چنان مردم مشرق زمین را مجذوب خود کرد که در ارزیابی آن دچار سردرگمی شده و لذا خود را در مقابل آن تسلیم کرد. و تنها راه رسیدن به چنین تحولی را تسلیم و رفتن زیر سلطه آنان دانست. غرب نیز این نقطه ضعف را احساس کرده و لذا از این طرف سلطه خود را بر آن کشورها گسترده کرد.
برای درمان این حالت بیمار گونه ای که در مسلمین پدید آمده و آنان را از انجام رسالت اسلامی خودشان بازداشته و بدون توجه به سوابق درخشان خویش، تسلیم بدون قید و شرط غرب شده اند، توجه به چند نکته ضروری است:
الف) ارزیابی تمدن غرب؛
درست است که غربی ها به لحاظ صنعت و علوم مادی پیشرفت قابل توجّهی کرده اند، امّا پیشرفت آن ها در این امور هیچ گاه دلیل بر آن نخواهد شد که همه اعمال و رفتار و نظام های حقوقی و اخلاقی و مبانی اعتقادی آن ها نیز صحیح و پیشرفته باشد. امروز بسیاری از دانشمندان غرب اعتراف می کنند که غرب از لحاظ روحی و اخلاقی و اعتقادی بیمار است.
«ویل دورانت» مورّخ و فیلسوف بزرگ آمریکایی می نویسد: «امروز فرهنگ ما سطحی و دانش ما خطرناک است؛ زیرا از لحاظ ماشین، توان گر واز لحاظ غایات و مقاصد، فقیر هستیم. آن تعادل ذهنی که یک وقتی از ایمان دینی بر می خاست، از میان رفته... و گویی همه جهان در اصالت فردیتی در هم که نشانه قطعه قطعه شدن نامنظم خوی و منش است، گم شده است».(14) «اریک فروم» روانشناس و متفکر اجتماعی آمریکایی می گوید: «ما در مغرب زمین؛ به ویژه در آمریکا، دچار نوعی بحران هویت شده ایم؛ زیرا در جامعه صنعتی در حقیقت افراد به کالا تبدیل شده اند و کالا هم فاقد هویت است».(15)
«روژه گارودی» در مورد حاکمیت تمدن غرب می نویسد: «جهان در سایه حاکمیت تمدن غرب هرگز روابط بالای انسانی را بین دو برادر، بین دو جامعه، بین مرد و زن، بین حاکم و محکوم، بین فقیر و ثروتمند، بین نیرومند و ناتوان، بین انسان و طبیعت و محیط زیست، ندیده است».(16)
ب) الهام گرفتن از تمدن اسلامی؛
مسلمانان باید توجه داشته باشند که پیشرفت غرب، معلول تلاش ها و از خود گذشتگی های گروهی از انسان هایی است که به گواهی تاریخ، بسیاری از آنان از تمدن اسلامی الهام گرفته اند. ویل دورانت می گوید: «دنیای اسلام در جهان مسیحی نفوذ بسیاری داشت. اروپا از دیار اسلام، غذاها، شربت ها، دارو، درمان، اسلحه، نشان های خانوادگی و سلیقه و ذوق هنری، ابزار و رسوم صنعت و تجارت، قوانین و رسوم دریانوردی را فرا گرفت و غالباً نیز لغات آن را از مسلمانان اقتباس کرد».(17)
باید در دید خود نسبت به علوم مختلف از حالت یک مقلّد بیرون آییم، و سعی کنیم خود، صاحب کوشش و ابتکار باشیم. در دنیای کنونی فقط تفکر و مطالعه و خودآگاهی هر ملت در زمینه فرهنگ ملّی است که موجب حفظ هویت و اصالت و پیشرفت آن ملت می شود نه تقلید بدون تفکّر و تأمّل.
10- سقوط اندلس
بی شک، یکی از وقایع تلخ در سیر تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، سقوط اندلس و زوال حکومت مسلمانان در آن ناحیه از دنیا است. قبل از ظهور اسلام و در اوایل قرن پنجم میلادی، اندلس که منطقه ای در جنوب اسپانیا و جنوب شرقی پرتغال بود، مورد هجوم «واندال ها» و «ویزیگوت ها» قرار گرفت و این قبایل با عبور از کوه های پیرنه، وارد اندلس شدند و پس از سال ها جنگ و خونریزی، سرانجام واندال ها بر مغرب و ویزیگوت ها بر اندلس تسلط یافتند... ولی پس از مدتی به جهت عواملی چند، دولت «ویزیگوت ها» رو به انحطاط گرایید.
«موسی بن نُمیر» در آن زمان حاکم افریقیه و مغرب بود، وقتی خبر انحطاط دولت «ویزیگوت ها» را شنید، تشویق شد تا اندلس را تسخیر کند. لذا به غلام خود طارق بن زیاد دستور داد با هزار سرباز در سال (92 قمری / 711 میلادی) با عبور از تنگه ای که بعدها به نام او «جبل الطارق» نامیده شد، در خاک اسپانیا پیاده شده و آنجا را فتح کند. وی توانست با ورود به اسپانیا، پادشاه «ویزیگوت ها» را شکست دهد و تا قلب اسپانیا پیش برود و در مدت یک سال، از جنوب تا شمال اندلس را به تصرف درآورد. از طرفی دیگر خود موسی بن نمیر نیز در ماه رمضان 93 با سپاهی بزرگ از جبل الطارق گذشت و پس از فتح چند شهر مهم اندلس به نیروهای طارق پیوست.(18)
اندلس به واسطه موقعیت جغرافیایی خود، همواره مورد توجه جهان اسلام و غرب بوده است. به عبارتی، این منطقه از دنیا طی چند قرن از حکومت مسلمانان توانسته بود به عنوان پل ارتباطی بین غرب و شرق عمل نماید و در زمینه های مختلف علمی و فرهنگی پیشرفت های چشمگیری داشته باشد. مثلاً، اندلس تحت تأثیر دیگر کشورهای اسلامی توانست در حیطه علوم قرآنی، علوم حدیث و دانش فقه توسعه یابد... . اندلس از لحاظ علم پزشکی نیز بسیار پیشرفت کرد و توانست اطبای حاذقی را پرورش دهد. از لحاظ فلسفه و کلام و شعر و ادبیات نیز به واسطه واقع بودن در سر حدّ سرزمین های اسلامی و اروپا به عنوان دروازه تبادل فرهنگی عمل می کرد و افراد نامداری را پرورش داد. در مورد انحطاط مسلمانان در اندلس نظریات مختلفی ارائه شده است که می توان آن ها را به سه دسته، عوامل داخلی،
عوامل خارجی و عوامل ژئوپلیتیکی تقسیم کرد:
الف) عوامل داخلی؛
اندلس در دوران حکومت بنی امیه به دست مسلمانان افتاد. در این دوران، بدعت ها و انحرافات فراوانی در نظام ارزشی اسلام ایجاد شده بود که می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1- نظام حکومت اسلامی که پس از پیامبرصلی الله علیه وآله طبق اعتقادات اهل سنت، بیعت نسبی مردم با خلیفه بود، به حکومت استبدادی موروثی فردی مبدل شد و حاکم به جای اجرای احکام الهی، تابع هوا و هوس فردی خود بود.
2- مساوات که یکی از ارکان مهم نظام اسلامی بود، از میان رفت. امویان، نژاد عرب را نژاد برتر می شمردند و قریش را از دیگر قبایل عرب برتر می دانستند.
3- درآمد حکومت به جای آن که صرف امور عمومی شود، به تجمّل و خوشگذرانی حکومت اختصاص می یافت و همین عامل موجب افزایش نارضایتی در بین مردم شده بود.
4- دستگیری، حبس، شکنجه، کشتار و گاه قتل عام، از اعمال متداول دوران حکومت بنی امیه بود و آن ها از قوّه قهریه برای نابودی مخالفان خود استفاده می کردند.
5- گرایش به تجمّل در زندگی، خوراک، لباس، خانه و... در دوران حکومت بنی امیه رواج داشت.
6- میگساری، زن بازی، خریداری کنیزان آوازه خوان و مدیحه سرایی به سبک و سیاق دوران جاهلیت، در زمان بنی امیه متداول شد و این رفتارهای غیراسلامی به توسط فاتحان در سرزمین های تازه فتح شده رواج یافت.
ب) عوامل خارجی؛
موفقیت پی در پی مسلمانان در جنگ های متعدد و فتح مناطق وسیعی از اروپا و ناکامی مسیحیان در جنگ های صلیبی، ضربه شدیدی برای اروپائیان محسوب می شد. آنان برای عقب راندن مسلمانان به ویژه از منطقه اندلس، طرحی دراز مدت تدوین کردند که این طرح دارای دو بخش بود:
بخش اول: تهاجم نظامی و باز پس گیری تدریجی سرزمین اسپانیا بود. نهضت باز پس گیری یا فتح دوباره از سوی پاپ، به منزله تکلیف به مسیحیان القا شد. از جمله عواملی که به پیشرفت مسیحیان کمک می کرد، جنگ های عرب ها با بربرها بود. «آلفونسوی ادل» با تحریک مسیحیان نواحی شمالی اندلس، آن ها را وادار به شورش علیه مسلمانان کرد و پس از مدتی این نواحی از دست مسلمانان خارج شد. آنان دریافتند که دفاع از این منطقه ممکن نیست و لذا با تسلیم شدن در برابر مسیحیان موافقت کردند. وداع ابوعبداللَّه، آخرین سلطان بنی نصر و آخرین حکمران مسلمان اسپانیا با اندلس، پرچم اسلام را برای همیشه از این منطقه پایین کشید.(19)
بخش دوم: بستر سازی زمینه های فرهنگی سقوط اندلس اسلامی با تهاجم فرهنگی، یکی دیگر از عوامل انحطاط مسلمانان اندلس بود. آن ها توانستند طی برنامه هایی طولانی مدّت، تخم رخوت، بی اعتقادی و بی اعتنایی را در جامعه مسلمانان بپاشند و انتقام سختی از مسلمانان بگیرند. با شرایط خاصی که برای مسیحیان فراهم شد، آنان با خیانت برخی از سرداران مسلمان، شهر والانس را تصرف کردند و جنایات فجیعی را در این شهر مرتکب شدند. آنان هزاران نفر از مسلمانان را به خاک و خون کشیدند و حتی به تجاوز نوامیس مسلمانان در مقابل چشمان همسران و پدران و مادرانشان پرداختند. تصرّف این شهر به قدری سریع صورت گرفت که حاکمان دیگر شهرها نتوانستند به بسیج نیروهای خود بپردازند. این گونه بود که مسیحیان با توسّل به این گونه ترفندهای زیرکانه توانستند با آلوده ساختن جامعه اسلامی، به تدریج شهرهای دیگر اسپانیا را نیز یکی پس از دیگری به تصرف خود درآورند.
ج) عوامل ژئوپلیتیکی؛
نکته مهم ژئوپلیتیکی در خصوص فتوحات مسلمانان در اندلس این است که شبه جزیره «ایبری» [اندلس] به طور کامل فتح نشد و به تصرّف کامل مسلمانان در نیامد؛ مخصوصاً در شمال غربی، ناحیه بزرگی از اندلس دست نخورده باقی ماند. در سایر نقاط نیز مناطقی وجود داشت که مسلمانان تسلّط مؤثّری بر آن ها نداشتند. مسیحیان که کلّ اسپانیا را از دست داده بودند، نوار باریکی را در سواحل شمال اسپانیا در کنار خلیج بیسکای برای خود به مثابه پلی حفظ کردند تا شاید بتوانند از همین مکان با استفاده از ضعف و اختلافات داخلی و بی توجّهی مسلمانان، به صورت تدریجی به سوی جنوب گسترش یافته و به تدریج، اسپانیا را به دامان مسیحیت باز گردانند. و بلاخره این گونه نیز شد.
11- استبداد
در هر عصر و دوره ای از تاریخ تمدن بشری، شاهد برهه های زمانی مختلفی هستیم که از آن ها به عنوان دوره استبداد یاد می شود. ظهور دین اسلام تحوّلی بزرگ در اندیشه بشر به وجود آورد. هدف عمده این دین الهی رهاسازی انسان از کلیه قید و بندهایی است که در طول زمان بر دست و پای او پیچیده شده است. اسلام با خود رأی بودن، مخالف و بنای حکومت را بر اصل مترقّی «مشورت» قرار داده است. اما از زمان به قدرت رسیدن بنی امیه، بسیاری از مسائل تغییر یافت و سیاست مدارا و تحمّل از بین رفت. عمّال معاویه بیم داشتند که اگر به مردم آزادی دهند آنان دست به شورش زده، لذا به سخت گیری و شکنجه مسلمانان پرداختند. نخستین بار در دوران معاویه بود که سخت گیری و شکنجه اعمال شد و اشخاصی که با وی مقابله می کردند، دستگیر و کیفر می شدند.(20)
در مجموع، دوران خلفای عباسی، به ویژه برخی از آن ها وخیم تر از دوران اموی بود و خلفای این دوره از ایجاد قتل مخالفان خود فروگذار نبودند. این گونه سیاست ها به مرور زمان نارضایتی عمومی را به دنبال داشت. این نوع استبداد را در حکومت های اسلامی دیگری؛ از قبیل امپراطوری عثمانی نیز مشاهده می کنیم. حال علت استبداد هر چه باشد و در هر دوره زمانی که پدیدار شده باشد، یکی از عوامل عمده در انحطاط فرهنگ و تمدن است که فرهنگ و تمدن اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. بررسی تاریخی تمدن اسلامی نشان می دهد که هر اندازه استبداد شاهان کمتر بوده، به همان اندازه جامعه بستر مساعدتری برای رشد و توسعه فرهنگ و تمدن به دست آورده است.
ب) عوامل بیرونی
برخی از عوامل بیرونی و از ناحیه دشمنان اسلام و مسلمین نیز در انحطاط مسلمین تأثیر بسزایی داشته است:
1- پدیده استعمار اقتصادی
یکی از عوامل عقب افتادگی در ممالک اسلامی پدیده استعمار است. «فرانتس فانون» می گوید: «در مقابل کشورهای عقب مانده، کشورهای صنعتی غرب قرار گرفته اند که در ثروت غوطه ورند. ولی باید گفت که این ثروت مایه ننگ و افتضاح غرب است؛ زیرا از خون بردگان تغذیه نموده و با غارت و چپاول منابع زیرزمینی کشورهای عقب مانده، فراهم شده است. تنعّم و پیشرفت اروپائیان با جان کندن سیاهان، اعراب و هندویان و زردپوستان و سایر ملل [استعمارزده] به دست آمده و ما تصمیم داریم که این را فراموش نکنیم».(21)
استعمار با طرح تجزیه امپراطوری عثمانی و ایجاد مرزهای مصنوعی بین کشورهای اسلامی؛ از جمله کشورهای خاورمیانه و به وجود آوردن دولت های دست نشانده در کشورهای اسلامی و ایجاد اسرائیل، زمینه های درگیری و جنگ را در میان کشورهای اسلامی فراهم ساخت و عقب افتادگی را پایدار نمود. به همین خاطر است که در هر زمان بهانه نزاع و درگیری در این منطقه وجود دارد. استمرار استیلای استبداد با حمایت استعمار، حافظ منافع استعمارگران و عامل دوام عقب ماندگی در کشورهای استعمارزده است.
استعمار با گذشت زمان و پیدایش ابزار وسیع ارتباطی، شکل های بسیار پیچیده ای را به خود می گیرد و علاوه بر تغییر فرهنگ کشورهای عقب مانده، آن ها را شدیداً به مواد و تولیدات استعماری خود وابسته می سازد و با غارت مواد اولیه آن ها؛ خصوصاً نفت و معادن دیگر و ربودن مغزها و نخبگان کشورهای اسلامی، سه عنصر اساسی و ضروری توسعه [فرهنگ، ثروت و تفکر] را در این کشورها در معرض نابودی قرار می دهند.
2- توطئه های مخالفان دین
یکی دیگر از عوامل مهمّ عقب افتادگی مسلمین، فعالیت های تخریبی اقلیت های دینی در کشورهای پهناور اسلامی بوده است. دشمنان اسلام وقتی که در برابر پیشرفت سریع و همه جانبه اسلام شکست خوردند و مشاهده کردند که قدرت برابری و مقابله علنی با آنان را ندارند، درصدد برآمدندتا چهره واقعی اسلام را از راه ایجاد شبهات، زشت جلوه داده، و از سوی دیگر اباطیلی را به نام اسلام در آن وارد سازند تا در نتیجه از پیشروی اسلام جلوگیری نمایند. در تاریخ اسلام مشاهده می کنیم که از همان ابتدا گروهی از پیروان ادیان دیگر؛ از قبیل: یهود، نصارا، مجوس، و زنادقه به طور آشکار یا پنهان شبهاتی را نسبت به مسائل اعتقادی و دینی به جامعه اسلامی تزریق می نمودند تا موجب تزلزل مردم نسبت به دین و آیین اسلام شوند.
و نیز از جمله فعالیت های مسموم تبلیغاتی آنان، یک سلسله مسائلی بود که به شکل افسانه و خرافه در دین و آیین خودشان رسوخ کرده بود را وارد دین اسلام نمودند و با برچسب اسلامی به خورد مردم دادند، در صورتی که آن مسائل به هیچ وجه با روح اسلامی سازگاری نداشت.
آری، افرادی همچون «کعب الاحبار»، «وهب بن منبه» و «تمیم الداری» و... که به ظاهر اسلام آورده بودند، از هر موقعیتی برای تخریب اسلام با وارد کردن خرافات و افسانه ها در آن استفاده کردند. «عقیلی» از «حماد بن یزید» نقل می کند که: زنادقه دوازده هزار حدیث فقط به نام رسول خدا جعل کردند، و هنگامی که یکی از آن ها را به اتّهام جعل حدیث به نزد هارون بردند، او اقرار کرد که من چهار هزار حدیث که حرام را حلال و حلال را حرام کرده جعل کرده و انتشار داده ام.(22)
در این میان نقش دیرها و کنیسه ها در کشورهای اسلامی در این زمینه قابل بررسی است. «احمد امین» مصری در این باره می نویسد: «امر بسیار عجیب این است که این دیرها سرچشمه دو امر کاملاً متناقض بود. از یک طرف سرچشمه زهد و پرهیزکاری و دوری از دنیا و مظاهر آن بود که زهّاد مسلمین به آنجا می رفتند و از راهبان مطالبی در مورد بی ارزشی دنیا و لذات زودگذر آن شنیده و روایت می کردند و از طرف دیگر مرکز عیاشان و هرزگان از شعرا و ادبا بود که به آنجا می رفتند... به علاوه در آنجا به خاطر شراب های نابی که موجود بود شاعران به آنجا می رفتند و مست شراب می شدند و اشعاری در توصیف آن می گفتند. و شراب فروشان نیز از شهرت دیرها به شراب آگاه بودند. از این رو در کنار آن ها دکان های شراب فروشی پدید می آوردند، چنان که «ابن فضل اللَّه عمری» می گوید: کنار دیر عذاری دکان های می فروشی و بستان ها و تفریحگاه هایی وجود داشته است».(23)
و سرانجام، آزادی مذهبی که اسلام به پیروان مذاهب دیگر داده بود، به آن ها امکان می داد تا در داخله کشورهای اسلامی زیست کرده، پست های مختلف اداری، نظامی، و سیاسی را بر عهده گیرند. بدیهی است که این معاشرت و نفوذ، راه را برای انتقال افکار و رفتار ضد اسلامی آنان به جامعه اسلامی هموار می سازد و از این رهگذر به کیان اسلامی ضربه وارد می شود. دشمنان اسلام وقتی محیط اسلامی را با فعالیت های تخریبی خود برای دگرگونی بنیادی آماده ساختند گاهی چنان حمله وحشیانه به آن نمودند که به کلّی آثار اسلام را از آن محو کردند، و گاهی نیز با حمله های پی در پی و جنگ های طولانی جامعه اسلامی را به گونه ای ناتوان و بیچاره نمودند که قرن ها نمی توانست خسارات وارده را جبران نماید.
از اواخر قرن یازدهم تا اواخر قرن سیزدهم، هشت فقره جنگ میان مسیحیان و مسلمانان بر سر تصرف بیت المقدس درگرفت و به نام «جنگ های صلیبی» معروف گردید. در این جنگ ها که در حدود دو قرن طول کشید، مسلمانان خسارات فراوانی دیدند و کشته های زیادی دادند. «ویل دورانت» از کسانی که ماجرای اسف انگیز جنگ صلیبی را شاهد بودند نقل می کند: «در کوچه ها توده هایی از کله و دست و پای مقتولین دیده می شد. هر طرف که انسان مرکب را حرکت می داد، در میان اجساد مقتولین و لاشه اسبان بود. زنان را با ضرب دشنه می کشتند، ساق پای اطفال شیرخوار را گرفته، آن ها را به زور از پستان مادرانشان جدا می کردند و به بالای دیوارها پرتاب می نمودند و یا با کوفتن آن ها بر ستون ها گردنشان را می شکستند و در نتیجه هفتاد هزار مسلمان را که در شهرها مانده بودند به هلاکت رساندند».(24)
«گوستاو لوبون» می نویسد: «سپاه صلیب، پایه قساوت و بی رحمی و خونخواری را به جایی رسانید که در غیر از مذهب یهود، نظیر آن را بین هیچ مذهبی نمی توان پیدا کرد».(25) «رنه گروسه» می نویسد: «شهر فتح شد ولی متأسفانه این پیروزی ها قتل عام بی رحمانه و وحشتناکی را در پی داشت. قتل عامی که هم بر خلاف سیاست بود و هم بر خلاف انسانیت».(26)
و بالاخره همین حملات پی در پی و شرارت ها و فعالیت های تخریبی دشمنان اسلام، موجب ضعف و ناتوانی مسلمین گردید، و هنگامی که لشکر مغول به سوی کشورهای اسلامی هجوم بردند دیگر قدرتی برای مقابله با آنان نبود و چنان مرتکب قتل و جنایت شدند که قلم از بیان آن عاجز است.
3- پدیده استعمار فرهنگی
یکی دیگر از عوامل عقب افتادگی مسلمین، هجوم استعمار به کشورهای اسلامی و پیاده کردن نقشه های مختلف برای انهدام اسلام است. مقصود از استعمار، دخالت کشورهای بیگانه در سرنوشت ملت های دیگر و به غارت بردن سرمایه های ملّی و مذهبی آن و به بردگی کشیدن مردم است. نقشه هایی که استعمار برای رسیدن به اهداف خود کشیده و آن ها را به کار بستند عبارت است از:
الف) تخریب عقاید و ایمان مسلمین؛
استعمار به خوبی تشخیص داده بود تا زمانی که عقاید مسلمانان نزد آنان احترام دارد، اسلام در گسترش خواهد بود. «گلادستون» نخست وزیر اسبق انگلستان در مجلس آن کشور بعد از آن که قرآن را به شدت روی تریبون کوبید، گفت: «تا این کتاب در میان مسلمانان وجود دارد، امنیت و اطاعت سرزمین های مسلمان نشین در برابر استعمار انگلیس محال است».(27) از سویی «ویلیام گیفورد» تصریح می کند: «هر گاه قرآن و شهر مکه از کشورهای عربی و اسلامی جدا شد، آن وقت ما می توانیم مسلمین را در حالی ببینیم که تدریجاً راه تمدن ما را می پیمایند و مطیع و فرمانبردار ما می باشند».(28)
آنان تا آنجا که توانشان بود این احترام و قداست را از بین بردند و برای این کار افرادی را اجیر و استخدام کردند تا با ایجاد شبهات درباره مبادی و مسائل اعتقادی اسلام، در عقیده و ایمان مسلمانان خلل وارد سازند.
ب) بر هم زدن وحدت مسلمین؛
استعمار به خوبی دریافته است چنانچه مسلمانان یک پارچه و متحد باشند هیچ گاه نخواهند توانست آنان را به بردگی گرفته، سرمایه های مادی و معنوی شان را به غارت ببرند، از این رو درصدد برآمده تا وحدت و یک پارچگی آنان را از بین برده و مرزهایی بین آن ها ایجاد کنند. آنان از یک سو، مرزهای جغرافیایی متعددی میان مسلمانان پدید آوردند و پیکر وسیع و نیرومند ممالک اسلامی را به قسمت های کوچک تجزیه کرده و هر منطقه ای را به شخصی مورد اعتماد خود سپردند و آنان را نیز بر سر حفظ منطقه ای که به دستشان سپرده شده به جان هم انداختند. از سوی دیگر، حصاری از ملیت گرایی دور کشورهای اسلامی کشیده شد و با زنده کردن تمدن های قدیمی شان آنان را سرگرم خود نمودند، تا بدین وسیله تمدن درخشان اسلامی را در نظرشان بی ارزش جلوه دهند.
از دیگر سو، مکتب ها و مذاهبی بین مسلمانان پدید آوردند و با رواج آن ها به آتش اختلافشان و راه انداختن جنگ و جدال دامن زدند و در نتیجه یک پارچگی آنان را بر هم زده و نیروهایشان را به هدر دادند و بالاخره به مقاصد شوم خود که همان غارت سرمایه های ملّی و به بردگی کشیدن مسلمین بود نایل شدند.
ج) ترویج فساد؛
استعمار برای آن که از ملت اسلام، ملّتی سست و بی روح بسازد، انواع وسایل سرگرم کننده و عوامل فساد؛ از قبیل: مشروبات الکلی، فیلم های سکسی و بدآموز، مجالس رقص و ساز و آواز و... را در میان مسلمین رواج داد و آنان را به این گونه عوامل ضدّ اخلاقی و ویرانگر سرگرم کرد تا بتواند به اهداف خود برسد. پر واضح است ملتی که اوقات شریفش را به چنین اعمالی مشغول سازد، خواه ناخواه از پیشرفت بازخواهد ایستاد و عزت و سعادت و افتخاراتش را از دست خواهد داد.
د) قطع ارتباط با بزرگان؛
استعمار برای آن که به آسانی و به مرور زمان بتواند شخصیت اسلامی را از مسلمانان بگیرد، راه هایی را در پیش می گیرد تا آنان رابطه شان را با بزرگان پیشین خود قطع نمایند. بزرگانی که در تاریخ پر عظمت اسلام سرنوشت ساز بوده اند. و نیز درصدد برآمدند تا زبان، خط و تاریخشان را نیز عوض کنند. طبیعی است ملتی که بزرگان دین و زبان خود را فراموش کند و با نوشته های بزرگان دین خود آشنایی نداشته باشد تاریخ ارزشمند خود را به فراموشی خواهد سپرد. استعمار، چنین کاری را در بسیاری از کشورهای آفریقایی و آسیایی و اسلامی انجام داد و زبان و خط آن ها را به انگلیسی و لاتین و فرانسه و نیز تاریخ آنان را به میلادی و غیره تغییر داد.
ه) تخریب شخصیت ها؛
استعمار به خوبی دریافته است که شخصیت های بزرگ و دانشمندان متعهّد و مسؤول با محبوبیتی که در افکار جامعه اسلامی و رسالتی که در حفظ و حراست از آن به عهده دارند، هیچ گاه اجازه نخواهند داد کشورهای اسلامی مورد تجاوز بیگانگان قرار گیرد. از این رو می کوشند تا چهره های آنان را خراب کنند. روی همین اصل است که می بینیم: استعمار از یک سو دانشمندان اسلامی را مرتجع و مفت خور و کهنه پرست معرفی می کند و از سوی دیگر آنان را قشری، سخت گیر، انحصار طلب، عامل بیگانه و... می خواند، تا مردم را از آنان دور سازد. البته مسلمانان باید در مرتبه ای از آگاهی باشند که میزان شخصیت افراد را با حق بسنجند نه حق را با شخصیت افراد.
و) جدایی دین از سیاست؛
استعمار احساس کرد که در کشورهای اسلامی، دین در همه شؤون زندگی مردم نفوذ دارد و هر فردی طبق دستورات اسلام، خود را در سرنوشت جامعه مسؤول می شناسد، و طبعاً چنین نفوذ و مسئولیتی جلوی مداخلات بیگانگان و نقشه های استعماری شان را خواهدگرفت و مانع از آن خواهد شد که آنان مقاصد شومشان را در کشورهای اسلامی عملی سازند. از این رو درصدد برآمد تا دین را در دایره خاصّی محدود کند و مانع مداخله مردم در سرنوشت جامعه گردد. برای این منظور زمزمه جدایی دین از سیاست را سر داد. و با عملی شدن این نقشه، اداره امور اجتماعی مردم به دست استعمار و دست نشانده هایشان افتاد. در صورتی که اسلام دین زندگی است و شامل همه ابعاد گوناگون آن است و هیچ بعدی از ابعاد مختلف آن را مهمل نگذاشته است.
ز) القای شبهه مخالفت اسلام با تمدن!؛
استعمار برای این که تنها سنگر استقلال و عظمت مسلمین را که همان اسلام است خراب کند تا بتواند بر آنان تسلّط یابد، می کوشد تا با وانمود کردن مخالفت اسلام با فرهنگ و تمدن، آن را از اعتبار ساقط نماید. در صورتی که اسلام بنیانگذار بزرگ ترین فرهنگ و تمدن بشری بوده و اگر او چنین ارمغان جاودانه ای را نمی آورد هنوز بشریت دوران توحّش را می گذراند. به علاوه، اسلام به هیچ وجه منکر علل طبیعی و نظام اسباب و مسبّبات این جهان نیست، نهایت آن که برای مجموع این نظامات و پدیده ها، آفریدگار دانا و توانایی قائل است. لذا اسلام با مسائل علمی که صد درصد قطعیت آن ها ثابت شده مخالفتی ندارد.
س) استثمار اقتصادی؛
استعمار برای آن که کشورهای اسلامی را از استقلال ساقط کند و ملت مسلمان را تحت سلطه خود قرار دهد، از تز برقراری روابط آزاد اقتصادی استفاده می کند. معمولاً استعمار، مردم هر کشوری را که تحت سلطه خود درآورده، ابتدا از راه روابط تجاری وارد شده است. امتیاز خرید و فروش اجناس و استخراج معادن را از آنان می گیرد تا از این طریق کشورشان را تحت سلطه خود قرار دهد. آنان با این کار به اهدافی می رسند:
1- آنان با رفت و آمد اتباع خود، اخلاق و افکار و فرهنگ ضدّ اسلامی خود را به ممالک اسلامی وارد می کنند.
2- اجناس و صنایع خود را که از تبدیل معادن به دست آمده، چندین برابر به خود مسلمانان می فروشند.
3- با تحت کنترل درآوردن اقتصاد مسلمانان، رگ حیاتی آنان را به دست می گیرند.
ل) جایگزین کردن قوانین؛
استعمار دریافته است که تنها عامل پیشرفت و اقتدار جامعه اسلامی به کار بستن مقررات آیین اسلام است. این مقررات است که می تواند جلوی هر گونه طغیان و فساد اجتماعی را بگیرد و عدالت اجتماعی و امنیت عمومی را فراهم سازد. از این رو درصدد برآمدند که این پناهگاه را خراب کنند. و لذا این فکر را در جامعه منتشر ساختند که قوانین اسلامی نمی تواند همه ابعاد زندگی را شامل گردد، و در مواردی نیز به جهت خشن بودن و با عواطف بشری سازگار نبودنش، با جامعه امروز بشری سازگاری ندارد. لذا با این بهانه ها، قوانین اسلامی را رفته رفته از اجرا ساقط کرده و به جای آن، قوانین کشورهای غربی را جایگزین کردند.
4- جنگ های صلیبی
بدون شک یکی از قوی ترین دلایل جنگ های صلیبی انگیزه دینی و مذهبی بوده است که این امر را هم مسلمانان و هم مسیحیان قبول دارند. البته دلایل بسیاری برای این جنگ ها ارائه شده است که از آن جمله می توان به این موارد اشاره کرد:
الف) افزایش نفوذ پاپ در جوامع مسیحی.
ب) جلوگیری از پیشرفت ترکان سلجوقی در آسیای
صغیر و سقوط قسطنطنیه و ورود آن ها به شبه جزیره بالکان.
ج) جوش و خروش شوالیه ها برای ابراز وجود و قهرمانی و دست یابی به منصب پادشاهی اورشلیم.
د) مهم تر از همه، ساختار اجتماعی و سیاسی کشورهای اروپایی.(29)
5- ظهور مغولان
مقارن جنگ هفتم صلیبی (652 - 646 قمری / 1254 - 1248 میلادی) مغولان از شرق آسیا به ممالک اسلامی یورش بردند و سلطان محمد خوارزم شاه، پادشاه ایران را شکست داده، وی را وادار به فرار کردند. در حقیقت، قرن سیزدهم میلادی را می توان قرن وحشت نامگذاری نمود؛ زیرا این قرن توأم با جنبش وحشی ها و از میان رفتن تمدن ها بود. مسیحیان از آغاز ظهور مغولان، در اندیشه هم پیمانی با آن ها بودند و سفرایی نیز به دربار مغول فرستاده بودند. پیشروی سریع مغولان به سمت مغرب، از یک سو آن ها را با قدرت مغول ها آشنا ساخت و از سوی دیگر پیروزی مسلمانان در جنگ عین جالوت آن ها را به این نتیجه رساند که وجود ممالیک برای مسیحیان خطرناک تر است؛ لذا تصمیم به اتحاد با مغولان گرفتند.
«پاپ اوربن چهارم» با ارسال نامه ای به «هلاکو» ضمن ستایش رفتار وی با مسیحیان، او را به قبول مسیحیت دعوت کرد. هلاکو قبل از دریافت نامه در سال (663 قمری / 1282 میلادی) مرد و پسرش اباقاخان جانشین او شد. خان جدید که با دختر امپراطور «بیزانس» ازدواج کرده بود، به مسیحیت گروید. وی از شکست عین جالوت به شدت رنج می برد و بیش از اسلاف خود به برقراری روابط با صلیبی ها علاقه مند بود. بسیاری از سفرایی که از سوی خان مغول به غرب می رفتند، مسیحی بودند و سعی داشتند تا مسیحیان را در حمله به اورشلیم و بیت المقدس با خود همراه سازند...
جهان اسلام در طول تاریخ، حملات سختی را از سوی بیگانگان تجربه کرد امّا به جرأت می توان گفت که هیچ کدام از این تجارب به اندازه حمله مغولان، تلخ و سهمگین نبوده است. دوره دویست ساله حاکمیت مغولان، یکی از ناگوارترین دوره های تاریخی کشورهای اسلامی محسوب می شود که طی آن بر اثر اعمال وحشیانه مغولان، زیان های جبران ناپذیری بر پیکر فرهنگ و تمدن اسلامی وارد آمد. یکی از جبران ناپذیرترین خرابی های مغولان در سقوط بغداد، نابودی کتابخانه ها و از دست رفتن چند هزار جلد کتاب بود که طعمه شعله های آتش شد. به گفته ابن خلدون، مغولان، آن قدر کتاب های بی شمار به دجله انداختند که پلی استوار به وجود آمد و روستائیان و سواران می توانستند از یک کرانه به کرانه دیگر روند. به علاوه با سقوط بغداد، مرکز خلافت اسلامی و اقتدار سیاسی جهان اسلام از دست رفت و مکان های مقدس اسلامی، همانند مساجد، مدارس و حوزه های علمی ویران شد یا به طور کلّی از فعالیت بازماندند.(30)
در نهایت باید گفت که حمله مغولان، ویرانی های بسیاری را در حیات مادی و معنوی مسلمانان به وجود آورد، به طوری که انحطاط علمی و فقر و نابسامانی اجتماعی این دوره را به هیچ دوره دیگری نمی توان مقایسه کرد. به راستی باید گفت که اگر مغولان به ایران و سایر کشورهای اسلامی حمله ور نمی شدند و این همه لطمات را وارد نمی ساختند اکنون وضعیت کشورهای اسلامی، به خصوص ایران به گونه ای دیگر بود.
6- استعمار نو
ارتباط کشورهای پیشرفته [استعمارگران سابق] با کشورهای استقلال یافته [مستعمره سابق] به گونه ای شکل گرفته است که آن را ([استعمار نو] می نامند. در این پدیده، کشورهای استعمارگر سابق در چارچوب حکومت های دست نشانده و مناسبات و رژیم ها و نهادهای بین المللی جدید، بی آن که نیازمند حضور مستقیم سیاسی و نظامی در مستعمرات سابق باشند، به شکل خزنده و پیچیده منافع و مطامع خود را بهتر از گذشته تضمین می کنند.
بسیاری از صاحب نظران معتقدند که کشورهای پیشرفته [استعمارگر سابق] امروزه از طریق شرکت های تجاری چند ملّیتی و نهادهای بین المللی؛ چون صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی، و با بهره گیری از شرایط مختلف بین المللی و تعاملات پیچیده روزافزون جهانی مانند «جهانی شدن» سعی می کنند تا بر کشورهای محروم و یا در حال توسعه تسلّط یابند.
7- صهیونیسم
واژه «صهیونیسم» در بین طرف های درگیر، با معانی و مفاهیم مختلف و متضادی به کار می رود. در حالی که صهیونیست ها آن را صفتی مثبت که بیانگر هویت و اهدافشان است به کار می برند، مخالفان آنان این واژه را صفتی کاملاً منفی می دانند که علاوه بر هویت و اهداف منفی آن ها، تاریخ پر از ظلم و ستم آنان را بر جهان اسلام و به ویژه بر ملت محروم فلسطین به ذهن می آورد. قدرت های استعمارگر غربی از یک طرف به برکت فنّاوری پیشرفته بر جهان اسلام سیطره ای سراسری برقرار کردند و از سوی دیگر، به مدد هجوم فرهنگی موجب استحاله معنوی و تضعیف اعتقاد و سست شدن ریشه باورهای دینی مسلمانان شدند، و سرانجام با به وجود آوردن صهیونیسم، جنگی فرسایشی را [که ممکن است سال های طولانی ادامه یابد] بر مسلمانان تحمیل کردند، که طی بیش از نیم قرن سرمایه های عظیمی از مسلمانان را بلعیده است.(31)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.