پاسخ اجمالی:
با مطالعه سیره پیامبر(ص) در می یابیم که آن حضرت هیچ گاه میل و رغبتی به جنگ و خونریزی نداشته، بلکه این دشمنان بودند که جنگ را بر وی تحمیل می کردند. در واقع هرگز پیامبر(ص) آغازگر جنگی نبودند، مگر بعد از آن که یک سلسله ترورها و کارهای ایذایی از طرف دشمنان انجام می گرفت. بر این اساس جنگ های حضرت تدافعی بوده و نه جنگ ابتدایی. اما این که می گویند: "اسلام با شمشیر حضرت علی(ع) توسعه یافت" یعنی شمشیر حضرت اثر به سزایی در دفاع از اسلام داشته است.
پاسخ تفصیلی:
کسی که سیره و روش پیامبر(صلی الله علیه وآله) را دنبال کرده و جنگ های حضرت را مطالعه کرده است، پی می برد به این که حضرت(صلی الله علیه وآله) هیچ گاه میل و رغبتی به جنگ و خونریزی نداشته است، بلکه این دشمنان بودند که جنگ را بر او تحمیل می کردند، و لذا هرگز پیامبر(صلی الله علیه وآله) جنگی را شروع نمی کرد مگر بعد از آن که یک سلسله ترورها و کارهای ایذایی از طرف دشمنان انجام می گرفت و یا این که آن ها شروع به جنگ می کردند. طبق این اصل می توان ادعا کرد که تمام جنگ های پیامبر(صلی الله علیه وآله) جنبه تدافعی داشته و هرگز جنگ ابتدایی به حساب نمی آمده است، گرچه در برخی از موارد جنبه دفاع از آزادی عقیده انسان یا به جهت عهدشکنی دشمنان بوده است.
پیامبر(صلی الله علیه وآله) مردم را به ایمان دعوت می کرد و با بتهای آنان به مبارزه بر می خاست. آن ها چون تحمل این وضع را نداشتند، دست به کارشکنی و جنگ می زدند، لذا حضرت مجبور به مقابله با آن ها بود. پیامبر(صلی الله علیه وآله) در ابتدا شروع به دعوت مردم به اسلام کرد، جماعتی به او ایمان آوردند، ولی این عده از طرف دشمنان با انواع اذیت و آزارها روبه رو شدند و از این آزارها، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نیز بی بهره نبود. به عنوان مثال پیامبر(صلی الله علیه وآله) در حال سجده بود و دور او جماعتی از قریش بودند، آنان گفتند: چه کسی شکمبه گوسفند یا شتر را بر کمر حضرت(صلی الله علیه وآله) می زند؟ عقبه بن ابی معیط آمد و آن را بر پشت حضرت زد.(1)،(2) یا اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) همچون بلال و عمار و پدر و مادرش را در مکه با انواع شکنجه ها اذیت و آزار نمودند، ولی در عین حال پیامبر(صلی الله علیه وآله) آنان را امر به صبر می نمود و هرگز دست به اسلحه نمی برد.
چون رسول خدا(صلی الله علیه وآله) این وضعیت را مشاهده کرد به آنان دستور داد تا به سرزمین حبشه هجرت کنند و فرمود: «در آنجا پادشاه صالحی است که ظلم نمی کند، و به کسی نیز در آنجا ظلم نمی شود. به آن دیار روید تا خداوند عزّوجلّ برای شما در آن دیار فرجی حاصل کند».
این وضع ادامه داشت و پیامبر(صلی الله علیه وآله) اسلام را بر قبایلی که از خارج مکه به جهت اعمال حج وارد می شدند، عرضه می کرد. تا این که در یکی از مراسم ها حضرت(صلی الله علیه وآله) با جماعتی از اهل مدینه ملاقات کرد، آنان را به اسلام دعوت نمود و بر ایشان آیاتی از قرآن را تلاوت کرد، آنان نیز دعوت او را پذیرفتند و سپس به شهر خود بازگشتند و قرار گذاشتند تا در سال آینده نیز با حضرت در عقبه ملاقات کرده و بیعت کنند. سال بعد جماعتی از مسلمانان یثرب به جهت برپایی مناسک حج از مدینه بیرون آمدند و هنگامی که به مکه رسیدند با پیامبر(صلی الله علیه وآله) در عقبه قرار ملاقات گذاشتند و در آنجا با حضرت بیعت سرّی کردند تا او را حمایت و نصرت نمایند. چون خبر به قریش رسید با اسلحه به سراغ آنان آمدند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آنان فرمود: متفرّق شوید. عرض کردند: ای رسول خدا! اگر به ما دستور دهی با آن ها مقابله می کنیم؟ حضرت(صلی الله علیه وآله) فرمود: «به من هنوز چنین دستوری داده نشده و خداوند به من اذن نداده تا با آنان جنگ نمایم».(3)
بعد از آن همه اذیت و آزارهای قریش، و عناد در راه بت پرستی، خداوند سبحان اذن داد تا با آنان مقابله شود، آنجا که فرمود: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ * الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ...»(4)؛ (به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است، چرا که مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر یاری آن ها تواناست. همان ها که از خانه و شهر خود به ناحق رانده شدند، جز این که می گفتند: پروردگار ما خدای یکتاست).
بعد از این که این آیه نازل شد و از طرفی قبیله ای از انصار بر نصرت و یاری اسلام و مسلمین با حضرت بیعت کردند، پیامبر(صلی الله علیه وآله) اصحابش را دستور داد تا از مکه به قصد مدینه هجرت کنند تا خود نیز در یک فرصت مناسب به آن ها ملحق شود. چون خبر این هجرت به کفّار قریش رسید، تصمیم گرفتند تا از هر قبیله ای از قبایل قریش کسی را به جهت کشتن پیامبر(صلی الله علیه وآله) آماده کرده تا در وقت مناسبی آن حضرت را به قتل برسانند، اینجا بود که پیامبر(صلی الله علیه وآله) مأمور به هجرت به طرف مدینه شد.
بعد از هجرت به مدینه و بیعت مسلمانان با حضرت(صلی الله علیه وآله)، زمینه برای مقابله با تحرکات آنان فراهم شد. و از این موقع بود که جنگ ها بین حضرت(صلی الله علیه وآله) و کفّار قریش و دیگر افراد شروع شد. ولی با دقت و تأمّل و تحلیل هر یک از این جنگ ها و غزوات پی می بریم که تمام آن ها جنبه دفاعی داشته است نه تهاجمی.
مرحوم شیخ «جواد بلاغی» در این زمینه می نویسد: «تاریخی که جنگ های پیامبر(صلی الله علیه وآله) را ذکر می کند آن ها را با ذکر سبب آن جنگ ها آورده است. انسان با ملاحظه آن ها پی می برد که هیچ جنگی از جنگ های حضرت ابتدایی و برای محض دعوت به اسلام نبوده است، گرچه به جهت اصلاح دینی و مدنی و تثبیت نظام عدل و مدنیت و از بین بردن ظلم و طبیعت های وحشی ظالم و قسی، این کار جایز است. ولی دعوت صالح و فاضل او از این روش به دور بود، و دیدگاهی بالاتر از آن را داشت، که همان دعوت به راه خدا از طریق حکمت و موعظه نیک و جدال احسن بود... و این سیره نیک حضرت ادامه پیدا کرد. لذا تمام جنگ های حضرت جنبه دفاعی داشته و به جهت مقابله با تعدّی مشرکان و مخالفان توحید و شریعت اصلاح گر و مسلمانان بوده است.
در عین حال او در دفاعش نیز از بهترین راهی که دفاع کنندگان می پیمودند استفاده کرده و نزدیک ترین راه به صلح و صلاح را انتخاب می نمود. حضرت(صلی الله علیه وآله) ابتدا موعظه می کرد و دعوت به صلح و صلاح می نمود، و اگر آنان پیشنهاد صلح می دادند قبول می کرد و پیمان صلح را می پذیرفت، با این که می دانست که فرد پیروز و یاری شده، او است. و تنها با مراجعه به تاریخ و بررسی اسباب جنگ ها و غزوات به این مطلب پی خواهید برد».(5)
شهید «مطهری»(رحمه الله) می فرماید: «جهاد، فقط به عنوان دفاع و در واقع مبارزه با یک نوع تجاوز است و می تواند مشروع باشد».(6) او در ردّ برداشت های غلطی که از مفهوم جهاد شده، می گوید: «هدف اسلام از جهاد آن نیست که برخی از مغرضین گفته اند که هدف اسلام اجباری است که هر کس کافر است باید شمشیر بالای سرش گرفت که یا اسلام اختیار کن یا کشته می شوی».(7)
در توجیه جنگ های رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بر ضدّ مشرکان به چند نکته به نحو اجمال اشاره می کنیم:
1- شخصیت انسان و ملکات و سجایا و جهات مختلف تکوینی نفسی و فکری و عاطفی او عادتاً در بیشتر اشخاص، از افراد محیطی گرفته می شود که در آن زندگی می کند و لذا تا حدّ زیادی افکار و رفتار و اخلاق مردم در یکدیگر تأثیر دارد. به همین جهت است که اسلام با منکرات شدیداً و با تمام توان خود مقابله می کند، و لذا از غیبت کردن غیر متجاهر به فسق جلوگیری می نماید تا مردم بر شنیدن فسق و منکر عادت نکرده و به آن انس پیدا نکنند؛ زیرا بعد از آن، ارتکاب منکر برایشان آسان می گردد. و چون ضرر انحراف و فسق منحصر بر فاسق نمی شود بلکه بر دیگران نیز سرایت می کند، لذا حقّ دارند که دیگران این ضرر را از خود دفع کنند. و این امری است که عقل و فطرت بر آن حکم می کنند حتی در جایی که شرعی در میان نباشد، تا چه رسد، به آن که شرع اکتفا به حکم عقل و فطرت نکرده حکم به امر به معروف و نهی از منکر کرده است. و این اهمیت به این جهت است که جلوی انحراف گرفته شود تا از منحرف به دیگران سرایت ننماید.
جامعه همانند جسد انسان است که هرگاه عضوی از اعضای بدن او مریض شد، ابتدا آن را با دارو معالجه می کند و در صورت ناموفق بودن، به عمل جراحی روی می آورد، و چون از این راه هم نتیجه ای نگرفت مجبور می شود تا آن عضو را قطع کند تا به دیگر اعضای سالمش سرایت ننماید. همین روش را نیز باید در مورد انحراف فکری افراد جامعه به کار گرفت، به این نحو که در ابتدا باید فرد منحرف را با حکمت و موعظه حسنه دعوت کرد، سپس او را انذار نمود و در صورت ترتیب اثر ندادن، با او به شدت برخورد کرد. و هنگامی که تمام این مراحل کارساز نشد، آن غده سرطانی را از جامعه حذف نمود؛ زیرا خطرش منحصر به خودش نیست، بلکه سایر افراد جامعه را نیز فاسد می کند. این در حالی است که خطر انحراف فکری به مراتب از خطر بیماری جسم یک بیمار بیشتر است. و جهاد، آخرین مرحله به جهت ریشه کن کردن انحراف از جامعه است. و لذا به جرأت می توان گفت که اگر اسلام جهاد را تشریع نکرده بود دین حقّ و عدل و دین فطرت و عقل نبود، و در حقّ جامعه بلکه انسانیت خیانت کرده بود.
2- مسلمانان حقّ دفاع از خود در مقابل مشرکان داشته اند، آن ها که در صدد بودند تا مسلمانان را از دینشان منحرف کرده و از راه خدا باز دارند. و هر کسی حقّ دارد تا به جهت ملکیت آزادی رأی و فکر و عقیده و آزادی دعوت به سوی خداوند با آنان بجنگد؛ خصوصاً در جایی که طرف مقابل بر انحراف و اذیت و آزار مسلمانان اصرار دارد و اهل منطق و استدلال نیست.
اسلام نمی خواهد کسی را مجبور بر اسلام آوردن کند، بلکه اصرار بر آزادی در رأی و اعتقاد دارد. و لذا هنگامی که بر دشمنانش پیروز می گردد راه هایی را در مقابل آنان قرار می دهد که اسلام آوردن یکی از آن هاست. اسلام می خواهد کسی که این دین را بر می گزیند از روی میل و رغبت و آزادی و اراده خویش باشد و تحت هیچ گونه فشاری از ناحیه مسلمانان قرار نگیرد. ولی این بدان معنا نیست که اسلام و مسلمانان باید در مقابل هر ظلم و تعدّی و انحراف دست بسته شده و اقدامی عملی بر ضدّ آن ها انجام ندهند و در مقابل فشارها و اقدامات مخالفان خاضع باشند؛ زیرا اسلامی را که مسلمانان مردم را به آن دعوت می کنند و از آنان می خواهند تا با آزادی خاطر در آن تفکّر نمایند، مجرد دعوت فردی نیست، بلکه دعوت به یک نظام گسترده ای است که می خواهد در سطح جهان با تغییراتی که داده می شود پیاده گردد، و این هدف جز با مقابله با منحرفان ملحد و معاند امکان پذیر نیست. و در این صورت است که اسلام راه را برای آزادی اندیشه و فکر و انتخاب رأی بر دیگران باز کرده تا با اختیار و اراده خود دین حقّ را بپذیرند. و مسلمانان اگر با منحرفان می جنگند در حقیقت از حقّ آزادی خدادادی خود دفاع می کنند، لذا قرآن کریم در این باره می فرماید: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ * اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیارِهِم بِغَیرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن یقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ»(8)؛ (به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده اجازه جهاد داده شده است؛ چرا که مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر یاری آنان تواناست. همان ها که از خانه و شهر خود به ناحقّ رانده شدند، جز این که می گفتند: پروردگار ما خدای یکتاست).
3- با این حال، پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مسلمانان ملتزم بودند تا راه کارهای دیگری غیر از جنگ را برطرف مقابل عرضه کنند تا کار به جنگ ختم نشود، و حتی برخی از مشرکان اعتراف داشتند که اصرار بر جنگ بعد از عرضه راه کارهای مختلف از جانب مسلمانان ظلم است، ولی در عین حال بقیه مشرکان این راه کارها را نپذیرفته و مصمّم بر جنگ و خونریزی بودند. برای نمونه به کشته شدن ابن حضرمی در سریه ابن جحش می توان اشاره کرد.(9)،(10)
4- یهود و مشرکان مکه گرچه هنگامی که در نقطه ضعف قرار می گرفتند با مسلمانان عهد و پیمان صلح می بستند ولی همین که به قدرت می رسیدند، تمام پیمان ها را نادیده گرفته و آن ها را زیر پا می گذاشتند، و با این کار تمام راه های مسالمت آمیز را بر روی خود می بستند، همان گونه که مشرکان، صلح حدیبیه را زیر پا گذاشتند.
با ذکر این مقدمات به این نتیجه می رسیم این که می گویند: اسلام با شمشیر حضرت علی(علیه السلام) گسترش پیدا کرد، اگر معنایش این است که حضرت، شمشیر را بر سر مردم می گذاشت و می فرمود: یا اسلام بیاور یا باید کشته شوی، این معنا صحیح نیست، بلکه معنای آن، این است که شمشیر حضرت(علیه السلام) اثر به سزایی در دفاع از اسلام داشته و از تعدّی دشمنان اسلام جلوگیری کرده است، و نیز نقش به سزایی در آزادی فکر و عقیده داشته است.
به همین جهت است که جنگ های اسلام اکتفا بر اقلّ مقدار ممکن و به جهت رفع ضرورت بوده است، همان گونه که کوشش فراوان در حفظ جان انسان ها شده است. و لذا مورّخان نتوانسته اند تعداد کشته شده های در طول ده سال از جنگ های پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به هزار نفر برسانند، با وجودی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) با کوشش فراوان در طول ده سال، ندای اسلام را به اقصی نقاط عالم رسانید.(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.