پاسخ اجمالی:
با بررسی هر یک از جنگ ها پیامبر(ص) روشن می شود که تمام آن ها جنبه دفاعی داشته است. مانند جنگ بنی قینقاع، که با یهودیان مدینه روی داد. در واقع پیامبر(ص) در نخستین روزهای هجرت به مدینه؛ با قبایل بنی نضیر، بنی قریظه و بنی قینقاع پیمان صلح و امنیت بست، به شرط آن که بر علیه مسلمانان توطئه نکرده و با دشمنان همکاری نکنند. اما پس از واقعه بدر، قبیله بنی قینقاع توطئه کرده و با مشرکان همکاری کردند. پیامبر(ص) با آنان جنگید، اما هیچ یک از آنان را به قتل نرسانید و اجازه داد از شهرهایشان کوچ کنند ...
پاسخ تفصیلی:
با بررسی هر یک از جنگ ها پیامبر(صلی الله علیه و آله) روشن می شود که تمام آن ها جنبه دفاعی داشته است.
1- جنگ بدر
اولین جنگی که بر حضرت تحمیل شد، جنگ بدر بود. و سبب آن این بود که مشرکان قریش مسلمانان را تحت شدیدترین اذیت و آزارها قرا می دادند، و کسانی را که می خواستند هجرت کرده و به جهت حفظ دین و جانشان فرار کنند دستگیر کرده و با حبس کردن، آنان را اذیت و آزار می دادند تا به شرک و بت پرستی بازگردند. و چون گمان می کردند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) مأمور به صبر است و از جنگ و خونریزی ناخشنود می باشد، لذا دست به طغیانگری بیشتری می زدند و حتی قصد حمله کردن به قافله های مسلمانان را داشتند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواست آن ها را با نشان دادن قدرت خود ترسانده، تا دست از این کارها بردارند، لذا دست به کار بازدارنده ای زد و آن این بود که قرار شد تا متعرّض کاروان تجاری آن ها به سوی شام شود تا این عمل، آنان را از اذیت و آزار مسلمانان بازدارد و اجازه فرار و هجرت از مکه را به آنان دهند. حضرت اصحاب خود را که 313 نفر بودند خواست تا با قافله قریش که از شام به طرف مکه می رفت درگیر شوند. رئیس قبیله که ابوسفیان بود چون از این تصمیم باخبر شد کسی را به طرف مکه فرستاد تا مردم را باخبر کرده و قافله را از دست مسلمانان نجات دهد. آنان با وسایل کامل جنگی؛ از قبیل: اسب، شمشیر، زره و با تعداد هزار نفر به جهت مقابله با مسلمانان از مکه خارج شدند.
قافله قریش از دست اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرار کرد، ولی قریش به این اکتفا نکرد، تصمیم گرفتند تا با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بجنگند و پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز آماده مقابله با آنان شد. حضرت ابتدا از جنگ با آنان اجتناب می نمود، و آرزو داشت که آنان بدون جنگ به مکه بازگردند. و چون دانست که «عتبه بن ربیعه» در جنگ کردن مردّد است، حضرت(صلی الله علیه و آله) فرمود: «إِنْ یَکُنْ عِنْدَ أَحَدٍ خَیْرٌ فَعِنْدَ صَاحِبِ الْجَمَلِ الْأَحْمَرِ إِنْ یُطِیعُوهُ یَرْشُدُوا»(1)؛ (اگر نزد کسی خیر باشد، آن خیر نزد صاحب شتر قرمز است؛ یعنی عتبه. اگر او را اطاعت کنید به رشد خواهید رسید). پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر حفظ خون افراد اصرار می ورزید. لذا به اصحاب خود چنین سفارش کرد: «إِنِّی قَدْ عَرَفْت أَنَّ رِجَالًا مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ غَیْرِهِمْ قَدْ أُخْرِجُوا کَرْهًا لَا حَاجَةَ لَنَا بِقَتْلِهِمْ فَمَنْ لَقِیَ مِنْکُمْ أَحَداً مِنْ بَنِی هَاشِمٍ فَلاَ یَقْتُلَهُ وَ مَنْ لَقِیَ أَبَا الْبَخْتَرِیِّ فَلاَ یَقْتُلُهُ...»(2)؛ (همانا من فهمیدم که عده ای از مردان بنی هاشم و دیگران به زور و اکراه از مکه خارج شده اند و هیچ اشتیاقی به جنگ با ما ندارند. لذا هر که یکی از بنی هاشم را دید، او را به قتل نرساند. و نیز هر کس ابوالبختری بن هشام را دید او را نیز به قتل نرساند...). جالب توجه این که پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اصحاب او هرگز متعرّض قافله قریش نشده و اموال آنان را به غارت نبردند و لذا سالم به مکه بازگشت. و این شاهد بر این است که حضرت قصد ترساندن آن ها را داشته است.
2- جنگ بنی قینقاع
حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چون به مدینه هجرت کرد، خطر یهود را بر اسلام و مسلمین دریافت. در ابتدا پیامبر با آنان که سه قبیله بودند؛ یعنی بنی نضیر، بنی قریظه و بنی قینقاع پیمان صلح و امنیت بست، به شرط این که با مسلمانان حیله نکرده و نیز بر ضدّ مسلمانان با دشمنان همکاری نکنند. ولی قبیله بنی قینقاع بعد از واقعه بدر با حضرت حیله کردند و نامه هایی را به مشرکین نوشتند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز با آنان جنگید و به پیروزی رسید. آنان از حضرت خواستند تا از شهرهایشان کوچ کنند که حضرت به آن ها اجازه داد.(3) و هیچ یک از آنان را به قتل نرسانید با آن که حق با او بود اگر بجهت خیانت آن ها را می کشت!
3- جنگ احد
بعد از آن که مشرکان در جنگ بدر شکست خورده و پدر و فرزند و برادرانشان در آن معرکه کشته شدند، با ابوسفیان و سرمایه داران قریش صحبت کردند تا آن ها را یاری کرده و به مدینه حمله کنند و انتقام خود و افراد خود را از آن ها بگیرند. ابوسفیان و سرمایه داران با این جنگ موافقت کرده و با سه هزار نفر جمعیت به طرف مدینه حرکت کردند... عمل مسلمانان در این جنگ نیز به طور حتم برای دفاع از اسلام و مسلمین بود؛ زیرا این مشرکان بودند که شروع به جنگ کردند.
4- جنگ احزاب
علت این جنگ این بود که تعدادی از یهودیان بنی نضیر از مدینه حرکت کرده و بر قریش در مکه وارد شدند و آنان را به جنگ با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دعوت نموده و گفتند: ما به زودی همراه شما خواهیم بود، تا ریشه مسلمانان را قطع کنیم... . در مقابل قوّت و قدرت مشرکین و یهود، پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور داد تا خندقی را به پیشنهاد سلمان فارسی دور مدینه حفر کنند... در این بین، جنگ و خونریزی اتفاق نیفتاد، جز این که اسب سوارانی از قریش؛ از آن جمله عمرو بن عبدود با عبور از خندق از مسلمانان خواستند تا به مبارزه با آن ها بیایند. و در آن هنگام تنها کسی که جرأت کرد تا با عمر بن عبدود به مقابله درآید امام علی(علیه السلام) بود که حضرت او را به قتل رسانید، و بعد از آن، همه مشرکان فرار کردند.(4) این جنگ نیز به طور حتم جنبه تدافعی داشته است.
5- جنگ بنی قریظه
بعد از پایان گرفتن جنگ خندق، با شکست خوردن قریش و فرار لشکر احزاب و کنار کشیدن یهود، پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان به مدینه بازگشتند. حضرت تصمیم گرفت تا یهود بنی قریظه را به جهت پیمان شکنی و حیله ای که داشتند ادب نماید؛ زیرا آنان با قبیله بنی نضیر عهد کرده بودند تا در جنگ احزاب به پیامبر(صلی الله علیه و آله) خیانت کرده و به نفع مشرکان وارد جنگ با پیامبر(صلی الله علیه و آله) شوند. آنان نیت شوم خود را عملی کرده و بعد از شکستن پیمان، شروع به تعدّی بر مسلمانان کرده و به خانه های مدینه تجاوز نمودند. بدین جهت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آنان را محاصره کرد. افراد قبیله بنی قریظه، سعد بن معاذ رئیس خزرج را حَکَم قرار داده و به رأی او درباره خود تن دادند؛ زیرا آنان قبل از اسلام با او هم قسم شده بودند؛ زیرا گمان می کردند که او در حقّشان تساهل خواهد کرد.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) با حکمیت سعد موافقت نمود و تصمیم به جنگ با آنان نگرفت. ولی سعد حکم به قتل آنان کرد. و اگر خودشان از پیامبر(صلی الله علیه و آله) می خواستند که اجازه دهد تا از مدینه به محلّ امنی کوچ کنند حضرت به آن ها اجازه می داد؛ همان گونه که به بنی قینقاع و بنی نضیر اجازه داد. و حتی اگر سعد درباره آن ها شفاعت می نمود حضرت آن ها را رها می کرد؛ زیرا حضرت طبیعتاً صلح و بخشش و مصلحت بشر را در نظر می گرفت در صورتی که فسادی بر آن مترتّب نمی شد و عفو به عنوان ضعف و سستی به حساب نمی آمد.(5)
6- جنگ بنی المصطلق
به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خبر رسید که قبیله بنی المصطلق به رهبری حارث بن ابی ضرار بر ضدّ او اجتماع کرده و آماده جنگ با مسلمانان می باشند. حضرت با لشکری به سوی آن ها حرکت کرد و در کنار چشمه ای به نام «مریسیع» که برای آنان بود روبه رو شدند. جنگ درگرفت، و در آخر با کشته شدن عدّه ای، دشمنان پا به فرار گذاشتند. در آن معرکه دختر «حارث بن ابی ضرار» اسیر شد. پدرش چیزی را به عنوان فدیه نزدرسول خدا(صلی الله علیه و آله) آورد تا او را آزاد کند. ولی هنگامی که مواضع و رفتار حکیمانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را مشاهده نمود او و دو فرزندش و جماعتی از قومش اسلام را اختیار کردند.(6) این معرکه نیز از مصادیق دفاع به حساب می آید.
7- صلح حدیبیه
در ماه ذی قعده از سال ششم هجرت، رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) به قصد حج و طواف خانه خدا به طرف مکه با اصحاب خود که 700 مرد بودند، حرکت کرد. حضرت برای این که مردم مکه از صلح آمیز بودن این حرکت اطمینان پیدا کنند، هفتاد شتر را که علامت قربانی بر آن ها بود در جلوی قافله قرار داد. اهالی مکه که از این حرکت آگاه شدند جلوی حضرت را گرفته و آماده جنگ شدند و از او خواستند تا به مدینه بازگردد. حضرت با آن ها مسامحه کرده و خواسته آنان را پذیرفت به شرط این که سال دیگر بتوانند به مکه بیایند. لذا حضرت(صلی الله علیه و آله) دستور داد تا شترها را در آن مکان قربانی کرده و بازگردند،(7) با این که حضرت قدرت داشت تا با زور وارد مکه شود.
8- جنگ خیبر
قبیله بنی نضیر بعد از آن که از مدینه کوچ کردند در خیبر سکنی گزیدند، ولی آرام ننشسته و دائماً در حال نقشه کشیدن و کوشش برای جنگ با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بودند تا حضرت را به خیال خود نابود نمایند. آنان بودند که در جنگ احزاب، کافران و مشرکان را یاری دادند و دائماً در حال فتنه گری بودند. لذا پیامبر(صلی الله علیه و آله) با آن ها در اواخر سال ششم هجرت جنگید و قلعه های آنان؛ از قبیل قلعه ناعم، قموص، بنی ابی الحقیق، صعب بن معاد و دیگر قلعه های خیبر را فتح کرد، به جز دو قلعه وطیح و سلالم که اهالی آن دو قلعه از حضرت خواستند که خونشان محفوظ مانده و به آن ها اجازه دهد تا کوچ کنند که حضرت(صلی الله علیه و آله) نیز به آن ها اجازه داد.(8)
9- فتح مکه
در صلح حدیبیه، قبیله خزاعه با پیامبر پیمان بسته و قبیله بنوبکر در پیمان قریش درآمدند. بنوبکر و قریش حمله ای ناجوانمردانه بر قبیله خزاعه نمودند، لذا یکی از افراد آن قبیله به جهت فریاد خواهی و یاری به نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد. حضرت(صلی الله علیه و آله) در سال هشتم هجرت برای دفاع و مقابله با این عمل، با لشکری ده هزار نفری به طرف مکه حرکت کرد. چون قریش و هم پیمانان آن ها از این واقعه ترسیدند و احساس ضعف از مقابله با حضرت کردند دست از جنگ کشیده و عقب نشینی نمودند، ولی بد رفتاری های آنان هرگز باعث نشد که حضرت(صلی الله علیه و آله) از آنان انتقام بگیرد، بلکه بعد از وارد شدن به مکه با آنان به رأفت و مهربانی برخورد کردند.(9)
10- جنگ موته و تبوک
در مورد فرستادن لشکر به طرف شام برای مقابله و جنگ با لشکر روم و عرب و رومانی ها در «بلقاء» و حرکت لشکر به طرف تبوک، گفته شده که انگیزه حضرت از این جنگ این بود که چون آنان اظهار دشمنی با اسلام و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کرده و حرمت او را شکستند، و نیز فرستاده های حضرت را که با نامه هایی به جهت دعوت به توحید رفته بودند، به قتل رساندند، با این که عادت مستمر این است که فرستاده و پیکی که حامل نامه هاست محترم است و کسی حق ندارد او را به قتل برساند جز افرادی که اعلان طغیان و سرکشی را نسبت به کسی که او را فرستاده کرده باشد... لذا بدین جهت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آماده دفاع شد و در مقابل جرأت و سرکشی آنان که دعوت به توحید و رستگاری را تهدید می کرد ایستاد.(10) در مورد سریه های حضرت(صلی الله علیه و آله) به طور جزم می توان ادعا کرد که همه آن ها جنبه دفاعی داشته و حضرت به جهت دفع کید دشمنان و مقابله با کسانی که آماده جنگ با حضرت بودند، به جنگ با آن ها پرداخته است. و در مورد هیچ یک از این هجوم ها و سریه ها حضرت ابتدا به جنگ نکرده است و این ادعایی است که تاریخ صحیح به آن شهادت و گواهی داده است.(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.