پاسخ اجمالی:
برخی از مادیون معتقدند علت گرایش به مذهب، محدود بودن اطّلاعات بشر در جهان طبيعت يا همان «جهل» است. هر زمان كه انسان پديده اى را ببيند، روح كنجكاو او براى يافتن علّت آن به پا مى خيزد، و اگر نتوانست علل طبيعى آن را بيابد، دست به دامن عوامل ماوراى طبيعى مي زند، و مفاهيمى از اين گونه در ذهن خود مى سازد. مهمّ ترين عيب اين فرضيّه آن است كه با اساسى ترين و قدیمی ترین دليل توحيد و خداشناسى كه «برهان نظم» است، تضادّ غيرقابل انكارى دارد؛ زيرا فلاسفه الهى از قديم ترين ايّام تا به امروز، براى اثبات مقصود خود روى نظام كائنات و جهان هستى تكيه مى كردند و وجود اين نظام را نشانه و گواه زنده وجود يك مبدأ علم و قدرت و تأثير او در ابداع و خلقت جهان مى دانستند.
پاسخ تفصیلی:
يكي از فرضيّه هايي كه درباره پيدايش مذهب مطرح شده است، «جهل» مي باشد. اكنون به سراغ نمونه هايي از گفته هاى گوناگون كسانى مي رويم كه مى خواهند براى گرايش به مذهب، ريشه اى از محدود بودن اطّلاع بشر در زمينه جهان طبيعت درست كنند. «ويل دورانت» در اين باره مي نويسد: «... احساس شگفتى از حوادثى كه بر حسب تصادف ايجاد مى شود، يا انسان نمى تواند علّت آنها را درك كند، از عوامل پيدايش اعتقادات دينى بوده است».(1)
«اگر چه علم و هنر بسيارى از عوامل غامض و اسرارآميز را به نيروى تعقّل روشن ساخته است، با اين همه بسيارى از اين عوامل همچنان از حيطه علم گريخته اند و در لفّافه اسرار باقى مانده اند و در نتيجه لزوم پى بردن به اين عوامل و تطبيق با آنها موجب پيدايش مذهب گرديده است».(2)
«وقتى كه انسان از نظر تاريخى به حوادث مى نگرد، علم و مذهب را دو خصم آشتى ناپذير تصوّر مى كند؛ زيرا كسى كه به گردش جهان از نظر قانون علّيّت معتقد است، براى يك لحظه هم نمى تواند در مغز خود چنين تصوّرى را راه دهد كه ممكن است موجودى در بستر حوادث سدّ و مانعى ايجاد كند و علّت اين كه قانون عليّت را تا اين اندازه جدّى و مهمّ تلقى مى كنند، همين است».(3)
به تعبير روشن تر آنها معتقدند هر زمان كه انسان پديده اى را مى بيند، روح كنجكاو و كاوشگر او براى يافتن علّت آن به پا مى خيزد، و اگر نتوانست علل طبيعى آن را ـ بر اثر محدود بودن معلوماتش ـ بيابد، دست به دامن عوامل ماوراى طبيعى ميزند، و مفاهيمى از اين گونه در ذهن خود مى سازد و پديده هايى را كه عواملش بر او پوشيده است به آنها نسبت مى دهد، به عنوان مثال هنگامى كه علّت روشن شدن جرقّه زير سُم اسبها را نمى دانست، معتقد مى شد، آنها چراغ هايى هستند كه به دست پريان روشن مى شوند، و يا عدم آگاهى از ميكروب مالاريا كه پشه «آنوفلِ» ناقل آن در مردابها تخم گذارى مى كند، سبب مى شد كه اين بيمارى را به جنّيان نسبت دهد و بگويد كسى كه در كنار مرداب بخوابد، جنّيان ساكن مرداب بر سر او مى ريزند و او را بيمار مى كنند.
به همين دليل هنگامى كه تفسير طبيعى اين رويدادها شناخته شد، تفسير مذهبى آنها به كلّى از ميان رفت و به اين ترتيب با روشن شدن تدريجى علل حوادث و رويدادهاى طبيعى، مذهب عقب نشينى كرد، تا در پناه پديده ها و رويدادهاى ناشناخته، موجوديّت خود را حفظ كند. شعار تضادّ «علم» و «مذهب» يا تضادّ ايمان به «قانون علّيّت» با ايمان مذهبى نيز از همين نقطه سرچشمه مى گيرد.
و باز به همين دليل در نوشته هاى ماركسيستها و كمونيستها مى خوانيم كه براى خنثى كردن فكر مذهبى، بايد از طريق آموختن نظرات علمى وارد شد؛ از جمله در كتاب «مذهب در شوروى» مى خوانيم: «حزب بلشويك پيرو نظريّه ماترياليسم[مادّيگرى] است؛ ماترياليسم به عنوان يك نظريّه علمى، بيان مذهبى «فنومن هاى»(4) طبيعت و وقايع اجتماعى را ردّ مى كند. استالين مى گويد: هر مذهبى غير علمى است، با وجود اين، بلشويك با اين كه مذهب را به عنوان يك نظريّه غير علمى مى شناسد از لحاظ اصولى، دشمنِ مسلّمِ مبارزه بر ضدّ مذهب از طرق ادارى است. حزب عقيده دارد كه مذهب را نمى توان به وسيله ممنوعيّت و اجبار از بين برد؛ به عقيده حزب، غلبه بر مذهب عمل ممتد و پيچيده اى است كه قبل از هر چيز با تغيير وضع اقتصادى و سياسى جامعه و با آموختن نظريّات علمى، به توده ها انجام خواهد يافت».
در مورد اين فرضيّه بايد به نكته اى توجّه كرد تا روشن گردد تا چه اندازه اين فرضيّه بى پايه، و حساب نشده است:
مهمّ ترين عيب اين فرضيّه آن است كه با اساسى ترين دليل توحيد و خداشناسى كه «برهان نظم» است، تضادّ غيرقابل انكارى دارد؛ زيرا فلاسفه الهى از قديم ترين ايّام تا به امروز، براى اثبات مقصود خود روى نظام كائنات و جهان هستى تكيه مى كردند و وجود اين نظام را نشانه و گواه زنده وجود يك مبدأ علم و قدرت و تأثير او در ابداع و خلقت جهان مى دانستند.
بنابراين، خدا را در لابه لاى بى نظمى ها، استثنائات و حوادث مبهم و تاريك جستجو نمى كردند؛ بلكه در ميان روشنى ها و قسمت هاى شناخته شده از نظام هستى، از او خبر مى گرفتند. در حقيقت كلمات گنگ، نامفهوم و ناشناخته يك كتاب نمى تواند دليل بر وجود يك نويسنده بزرگ و دانا گردد؛ بلكه سطور خوانده شده و مفهوم است كه مى تواند سندى براى اين واقعيّت محسوب گردد و به همين دليل است كه «آلبرت وينچستر» زيست شناس معروف، مى گويد: «هر كشف تازه اى كه در دنياى علم به وقوع مى پيوندد، صدها مرتبه بر استوارى ايمان من مى افزايد و آثار شرك و وسوسه نهانى را كه كم و بيش در باطن معتقدات ما وجود دارد، از ميان مى برد و جاى آن را به افكار عالى خداشناسى و توحيد مى بخشد».(5)
جالب اين كه در قرآن كتاب آسمانى مسلمانان كه بيش از كتب مذهبى ديگر، از دلايل شناسايى خدا سخن مى گويد، اكثريّت نزديك به اتّفاق آنها بر محور همين نظام شناخته شده بحث مى كند و حوادث استثنايى يا رويدادهاى ناشناخته را در اين زمينه مورد ارزيابى و استناد قرار نمى دهد. گاهى بر آفرينش زمين و عالى ترين شاهكار زمينى يعنى خود انسان تكيه كرده و مى گويد: «وَ فِى الاَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ * وَ فِى أَنْفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ»(6)؛ (در روى زمين نشانه هايى براى صاحبان يقين است * و در وجود خود شما [نيز آياتى است] آيا نمى بينيد؟) و گاهى روى نظام شب و روز، نور و ظلمت، زندگى و مرگ، بهار و خزان، وزش بادهاى پر بركت، نزول باران و سيراب شدن زمين هاى مرده و پديدار شدن گياهان و گلها و ميوه هاى رنگارنگ تكيه مى كند و زمانى تمامى زمين و آسمان و همگى ذرّات اين عالم را نشانه او مى شمارد: «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّمَاواتِ وَ الْاَرْضِ»(7)؛ (و از نشانه هاى او آفرينش آسمان و زمين است). اين ها همه نشان مى دهد كه دليل شناسايى خدا، معلومات و دانستنى هاى ما از اين جهان است.
تسبيح موجودات در پهنه آفرينش:
بسيار مناسب است كه در اين جا بحثى را كه قرآن در زمينه تسبيح همه موجودات جهان دارد، بازگو كنيم، تا روشن شود كه سرچشمه خداشناسى علم است يا جهل. آياتى كه سخن از «تسبيح» و «حمد» تمامى ذرّات جهان هستى مى گويد گواه زنده ديگرى بر استدلال از طريق نظام كائنات براى اثبات وجود خداست. در قرآن مى خوانيم: «يُسَبِّحُ للهِ ما فِى السَّموَاتِ وَ مَا فِى الأرْضِ»(8)؛ (آن چه در آسمانها و زمين است همواره تسبيح خدا را مى گويند) و در آيه ديگرى مى خوانيم: «و إنْ مِنْ شَىءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لاَ تَفْقَهوُنَ تَسْبِيحَهُم»(9)؛ (و هر موجودى تسبيح و حمد خدا مى گويد؛ امّا شما نمى فهميد!). به علاوه در آياتى نيز سخن از تسبيح پرندگان، درختان، رعد و مانند آنها آمده است.
مى دانيم حقيقت «تسبيح» منزّه و پاك دانستن از عيب و نقص و حقيقت «حمد» ستايش از كسى به خاطر نقاط قوّت و مثبت اوست و به تعبير ديگر، تسبيح در برابر «صفات جلال» (صفات سلبيّه) و حمد در برابر «صفات جمال» (صفات ثبوتيّه) است، يعنى تسبيح در برابر عيوبى است كه ندارد و حمد در مقابل كمالاتى است كه دارد.
اين نيز روشن است كه تمامى ذرّات اين عالم، كوهها، درختان، پرندگان، دانه هاى باران، سنگريزه ها، و ذرّات سلولها و اتمها، زبان و ادراك ندارند تا جمله بندى كرده و تسبيح و حمد خدا گويند؛ بلكه آنها هر چه مى گويند با زبان حال و زبان تكوين است.
آنها با نظام دقيق و حيرت انگيز خود، با ساختمان موزون و حساب شده، با دقّت و ظرافتى كه در آنها به كار رفته، خلاصه با تمام هستى خود، نشانه اى از هستى آفريدگار و علم بى پايان و قدرت بى انتهاى او هستند.
همان طور كه يك بناى پر شكوه باستانى، يك قصيده يا غزل زيبا و پر معنا، يك كتاب آموزنده بامحتوا و ابتكارهاى فوق العاده، با زبان حال، ثنا خوان معمار، سراينده، و نويسنده آن است، اين آثار از ذوق، سليقه، ابتكار، ظرافت طبع و نكته سنجى ابداع كنندگان آنها حكايت مى كند، و آنها را از كج سليقگى، بى ذوقى و جمود تنزيه نموده و پاك مى شمرد و اين تسبيح و حمدِ اين آثار در برابر مبدعان آنهاست، البتّه تسبيحى محدود و ستايشى در چارچوبه معيّن؛ زيرا در اين جا سخن از موجود محدودى به نام انسان در ميان است.
همچنين تمام اتم هاى جهان مادّه و سلّول هاى بدن انسان، برگ هاى درختان، كهكشانها، و منظومه ها به صورت وسيع و نامحدودى از قدرت خلاّقيّت و ابداع و مبرّا بودن از جهل و ضعفِ مبدأ جهان هستى سخن مى گويند. ممكن است گفته شود اگر منظور اين است پس چرا در يكى از آيات بالا مى گويد: «شما تسبيح آنها را نمى فهميد؟»
پاسخ اين سئوال چندان پيچيده نيست، زيرا ما آن چه از اسرار كائنات مى دانيم گر چه بسيار است و دهها ميليون كتاب در مورد آنها به وسيله دانشمندان نوشته شده(10)؛ ولى تمام آن چه را كه ما مى دانيم در مقابل آن چه نمى دانيم، قطره كوچكى است در برابر يك اقيانوس، با اين حال به طور كامل صحيح است كه گفته شود شما تسبيح آنها را نمى فهميد يعنى آن چه مى فهميد آن قدر ناچيز است كه به حساب نمى آيد.
كوتاه سخن اين كه:
1. هيچ دانشمند خداپرست، فيلسوف الهى، كتاب آسمانى و نوشته متقن مذهبى، خدا را در زواياى تاريك اين جهان نمى جويد، بلكه در همه جا روشنايى ها است كه روشنى ايمان را در قلب ما پرتو افكن مى كند، با اين حال معلوم نيست طرفداران فرضيّه جهل، روى چه پايه اى فرضيّه خود را بنا كرده اند؟
2. تأثير غير قابل انكار عدم درك صحيح از مسائل مذهبى و بدآموزى ها و سوء تعبيرها در اين زمينه ـ به خصوص در مسئله مورد بحث ـ در بيشتر موارد در ميان افراد بى سواد و يا كم سواد و به طور كلّى افراد تعليم نيافته ديده مى شود، و آنها هستند كه شايد چنين مى پندارند، كه براى پى بردن به جهان ماوراى طبيعت بايد به سراغ پديده هايى رفت كه علل آن هنوز شناخته نشده و آن را در بست در اختيار عامل ماوراى طبيعى مى گذارند.
قابل توجّه اين كه اين گونه افراد هميشه به سراغ مافوق طبيعت نمى روند؛ بلكه در بسيارى از موارد ابداع كننده اين حوادث را يك سلسله عوامل طبيعى موهوم مى شمارند. براى پيدايش زلزله، رعد و برق، قوس و قزح، رنگ شفق و امثال آنها افسانه هايى به هم مى بافتند كه در بسيارى اوقات نه رنگ مذهبى داشت و نه جنبه ماوراى طبيعى؛ بلكه جنبه طبيعى امّا خرافى داشت.
3. مسئله مهمّى كه در اين جا حتّى براى بسيارى از دانشمندان طبيعى ماترياليست مشتبه شده اين است كه گمان مى كنند ما بر سر دو راهى قرار داريم، يا بايد علل طبيعى را بپذيريم يا خدا را، و هرگز قبول اين دو با هم سازگار نيست. و به تعبير ديگر تصوّر مى كنند اعتقاد به وجود خدا يعنى مبدئى كه به طور مستقيم و بدون هيچ گونه واسطه، پديده ها را به وجود آورده و بنابراين كشف هر علّت طبيعى، مساوى با نفى دخالت خدا در آن است.
و به تعبير روشن تر اين جهان وسيعى كه از علل طبيعى آن آگاهيم، از قلمرو حكومت خدا بيرون است و تنها زمانى خود را نشان مى دهد كه در مسير حوادث و علل آن، مانعى ايجاد كند، و قانون عليّت را بر هم زند. شگفت آور اين كه چنين اشتباه عجيب و باور نكردنى حتّى براى شخصى مثل «انيشتين» رخ داده است.
به عقيده ما اين گونه افراد بايد قبل از هر چيز، فكر و روح خود را از هر گونه تصوّر مذهبى بشويند و از نو درباره مذهب آموزش ببينند؛ زيرا اين پندار به قدرى از حقيقت دور است كه به هيچ وجه قابل اصلاح نيست! يك فيلسوف الهى، جهان را مجموعه اى از اسباب و علل حساب شده و خدا را مسبّب الاسباب و حافظ اسباب، و «مهيمن»؛ (نگاه دارنده) و «قيّوم»؛ (برپا دارنده) آنها مى داند، خدايى كه هيچ گاه بدون اسباب، كارى انجام نمى دهد، و جمله: «أبَى اللّهُ أنْ يَجْرِىَ الْأُمُورَ إلَّا بأسْبَابِهَا»؛ (خداوند إبا دارد از اين كه پديده ها بدون دخالت علّتشان بوجود آيد) كه مضمون روايات است و معرّف طرز تفكر، در اين مكتب است. و به اين ترتيب نه تنها قانون علّيّت را انكار نمى كند؛ بلكه جهان طبيعت و علل و اسباب آنها را خواسته و فعل خدا مى شمرد. يك فيلسوف الهى هيچ گاه خدا و تأثير او را در جهان هستى در رديف و همدوش علل طبيعى نمى شمرد؛ بلكه مافوق آنها مى داند؛ زيرا آنها هر چه دارند از او دارند و اكنون نيز حافظ، نگاهبان و اثربخش به آنها اوست و همه مطابق برنامه او و به فرمان او مى گردند و انجام وظيفه مى كنند. بنابراين از نظر او دانشمندان علوم طبيعى ـ به گفته «هرشل» طبيعى دان معروف ـ همگى دست به دست هم داده اند تا «كاخ علم» يعنى «كاخ عظمت خدا» را بر پا دارند.
يك فيلسوف الهى در عين اعتراف به قبول اصل علّيّت و حكومت آن بدون استثنا بر همه چيز، همه علّت و معلول ها را وابسته به ذات پروردگار مى داند؛ حتّى بر خلاف آن چه بعضى مى پندارند معجزات را استثناى در قانون علّيّت نمى بيند؛ بلكه در مورد آنها معتقد به علل غير عادّى است.(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.