پاسخ اجمالی:
انسان داراي دو نوع «درك عقلى» و «درك عاطفى» است و روحش داراي چهار حس راستي، نيكي، زيبايي و مذهبي است كه از ميان آنها، اصالت با حس مذهبي است. به شهادت تاريخ، مفهوم پرستش، هميشه با زندگي انسان ها آميخته شده است و قدر مشترك حس هاي چهارگانه، عشق به نظام آفرينش است. هم چنين در عمق روان ناآگاه انسان، احساساتي همراه با او از مادر متولد مي شود كه مؤيد اين مطلب است. نتيجه اينكه گرايش به مذهب در پرتو درك عقلانىِ انسان در گذشته و امروز، منطقي ترين و طبيعي ترين راهى است كه براى تفسير اين موضوع مي توان يافت.
پاسخ تفصیلی:
ماترياليسم بر اثر گرفتارى به «دگماتيسم» و جمود نتوانسته توجيه منطقى و جامعى براى پيدايش مذاهب ارائه دهد، در حالى كه اگر آزادتر فكر كنيم اين توجيه از دسترس فكر ما چندان دور نيست، و شايد نزديكترين راه، اين است كه از دو راه درك عاطفى و درك عقلانى و خرد، مسئله را تعقيب كنيم.
نخست اين سؤال را مطرح مي سازيم كه: آيا مذهب ريشه خاصّى در اعماق ضمير انسانى دارد و آيا در بطن احساسات درون ذات آدمى، احساسى به عنوان «احساس مذهبى» نهفته شده است؟ آيا نشانه هايى از اين موضوع در پديده هاى روانى و سپس زندگى اجتماعى و در سراسر تاريخ بشر ديده مي شود؟ از اين گذشته آيا در اعماق «خردِ» انسانى نيز واقعيّتى كه نوع بشر را - در سطوح مختلف با تمام تفاوت هايى كه دارند - به مسئله مذهب هدايت كند و به عنوان درك يك واقعيّت - نه يك نياز - او را در برابر آن خاضع گرداند، وجود دارد؟ به تعبير ديگر آيا قطع نظر از نيازها - به خصوص نيازهاى مادّى - واقعيّتى به نام مذهب وجود دارد كه از طريق «خرد» و «احساسات و درك غريزى» به آن دسترسى يابيم؟
اين همان چيزى است كه ماترياليستها، انديشه اى بر روى آن نمي كنند، يعنى مذهب را به عنوان يك «واقعيّت خارجى و عينى» بدون هيچ دليل قانع كننده اى نفى كرده، و تنها براى آن يك وجود ذهنى قائل شده، سپس به دنبال عوامل پيدايش اين وجود ذهنى مي گردند كه چه نيازى بشر را به خلق مفهوم خداوند و مذهب در ذهن خويش وادار كرده است! در اين بحث تمام كوشش ما اين است كه بدون پيش داوري هاى حساب نشده، نخست به سراغ اين موضوع برويم و از نظر واقعيّت خارجى روى مذهب بينديشيم. اگر به راستى جواب منفى بود، روى انگيزه هاى وجود ذهنى آن فكر كنيم و از آن جا كه انسان دو نوع درك دارد، دركى از راه «خرد» و دركى از طريق «احساسات درونى» كه اوّلى را «درك عقلى» و دوّمى را «درك عاطفى» مي توان ناميد، بايد از هر دو طريق به كاوش در اين امر بپردازيم:
الف) مذهب و درك عاطفى
بر خلاف آن چه روانشناسان و جامعه شناسان يك بُعدى مانند «فرويد» و كمونيستها و مانند آنان فكر مي كنند، جمعى از محقّقان روانشناسى جديد معتقدند، همان طور كه انسان از نظر جسم چهار بُعدى است، روح و روان او نيز حدّاقل چهار بُعد دارد كه زمان زيادى از كشف بُعد چهارم آن نمي گذرد. ابعاد چهارگانه روح آدمى به اين شرح است:
1. حسّ راستى يا (حقيقت جويى)
اين حس، سرچشمه انواع علوم و دانشها و انگيزه كنجكاوى تلاش جويانه انسان در شناخت جهان هستى و پديده هاى گوناگون آن است. پيوند اين حسّ به نيازهاى اقتصادى و مانند آن، به همان اندازه ناشيانه و دور از حقيقت است، كه به عنوان مثال بخواهيم عامل جنگ جهانى اوّل را قتل «فرانسيس فرديناند» شاهزاده اطريشى بدانيم؛ زيرا ما همان طور كه در درون جان و روح خود عطشى براى شناخت محيط اطرافمان مي يابيم، علاقه منديم بدانيم در كرات ديگر آسمانى كه ميليونها سال نورى از ما دورند چه خبر است؟ آيا موجودات زنده اى در آنها هست؟ تمدّنى درخشانتر از ما دارند؟ يا بدانيم ميلياردها سال قبل در چه شرايطى كره زمين از خورشيد جدا شده و يا در سال سه هزار ميلادى كه ما وجود نخواهيم داشت و فرض هر گونه پيوند اقتصادى با ما در آن منتفى است چهره زندگى انسانها چگونه خواهد شد؟
اين عطش درونى كه از لحظه آغاز حيات بشر در او هست و تا واپسين دم عمر با او خواهد بود، شعله اى است جاودانى و خاموش نشدنى و بدون هيچ حدّ و مرز و اين خود نشان مي دهد كه اين «انگيزه» در اعماق وجود او نهفته است.
2. حسّ زيبايى
علاقه انسان به هنرهاى اصيل و واقعى، زيبايي ها، ذوقيّات و كششى كه در درون روح خود به اين امور حس مي كند، به طور قطع يك عامل اقتصادى ندارد. لذّتى را كه به انسان از يك قطعه شعر جالب، يك صنعت ظريف، يك نقّاشى و معمارى بديع، دست مي دهد، نمي توان با نيازهاى اقتصادى پيوند داد، بلكه به عكس قسمتى از رشته هاى اقتصادى مولود اين نياز و كشش روحى است و اين خود دليل بر اصالت اين حسّ و تأثير آن در پيدايش بخش عظيمى از پديده هاى صنعتى و اجتماعى است. يك انسان سالم در هر شرايطى- با تفاوت هايى - اين «انگيزه» را در خود احساس مي كند.
3. حسّ نيكى
كيست كه در درون و وجدان خود، كششى هر چند ضعيف به سوى مفاهيم اخلاقى همانند عدالت، شهامت، فداكارى و پايمردى احساس نكند؟ حتّى اگر مربوط به انسان هايى باشد كه هزاران سال بعد در كره زمين و يا در كرات ديگر مي زيسته يا خواهند زيست و اثر اقتصادى و اجتماعى در زندگى امروز ما ندارند، و همچنين عشق و علاقه ما به يك قهرمان اخلاقى در زمان هاى گذشته يا آينده، به طور قطع نه به خاطر نيازهاى اقتصادى و مانند آن است؛ بلكه همانند علاقه به ذوقيّات و زيبايي ها يا عشق به دانستن هر چه بيشتر، احساس اصيلى است كه در ريشه هاى جان ما نهفته شده و همانند ابعاد جسم ما يك عامل خاصّ اجتماعى ندارد.
4. حسّ مذهبى
ايمان به يك مبدأ متعالى و پرستش و نيايش او از همين است و ريشه آن در اعماق روان آدمى است و تراوشى است كه از درون به برون مي آيد، نه اين كه از زندگى اجتماعى، اقتصادى و جنسى بشر به درون سرايت كرده باشد، اين يكى از ابعاد چهارگانه روحى آدمى و از احساسات اصيل او است و نه تنها مسائل زندگى مادّى، آن را به وجود نياورده؛ بلكه بسيار مي شود كه زندگى مادّى خود را فداى آن مي كند همان طور كه گاهى فداى حسّ راستى يا زيبايى يا نيكى مي نمايد. اين بود آن چه جمعى از محقّقان روانشناسى اخير به آن رسيده اند.
«كوونتايم» در يكى از سخنان فشرده خود در اين زمينه مي گويد: روانشناسى به وسيله جستجو در روان ناآگاه بشر كه توسّط «فرويد» شروع و به مدد «آدلر» و «يونگ» ادامه يافت، در اعماق روح انسان به عالم تازه اى از قواى مستور رسيده است كه ممكن است يكى از كليدهاى حلّ معمّاى «حسّ دينى» شود. هر چند در اين باره هنوز از اتّفاق نظر دور هستيم؛ امّا با اين حال هم اكنون يك جريان فكرى وجود دارد كه روز به روز تعداد متفكّران زيادترى را از مكتب هاى گوناگون به تعريفى مانند آن چه در ادامه بيان مي شود، معتقد مي سازد: «حسّ دينى» يكى از عناصر اوّليه ثابت و طبيعى روح انسانى است. اصلي ترين و ماهوي ترين قسمت آن به هيچ يك از رويدادهاى ديگر قابل تطبيق نيست؛ بلكه نحوه ادراك فطرى و راه عقلى است كه يكى از چشمه هاى آن، از ژرفاى روان ناخودآگاه فوران مي كند. «مفهوم دينى» يا به طور صحيحتر «مفهوم مقدّس»، نسبت به مفاهيم «زيبايى» (مربوط به هنرهاى اصيل) و «نيكى» (مربوط به اخلاق) و «راستى» (مربوط به علم) مقوله چهارمى است كه داراى همان اصالت و استقلال سه مفهوم ديگر است.
مي توان گفت اين حس نه تنها زاييده احتياجات و نيازمندي هاى زندگى و نارسايي هاى فكرى بشر و يا مخلوق سه حسّ ديگر نيست؛ بلكه علاوه بر اين كه از استقلال مطلق و اصالت بهره مند است، بر ساير احساسات سه گانه سايه انداخته و شايد ريشه اصلى آنها را تشكيل دهد. درست است كه تاكنون نسبت به سه حسّ ديگر (راستى، نيكى و زيبايى) اطّلاع كافى داشته ايم و پيرامون انعكاسات آن در زندگى فردى و اجتماعى مطالعه و بهره بردارى نموده ايم؛ ولى مطالعات دقيق در پديده هاى روانى و تاريخ بشر از دورترين زمان تا امروز، افق وسيعى براى شناخت اصالت حسّ چهارم، يعنى حسّ مذهبى در برابر ما گشوده است.
قراين اصالت حسّ مذهبى:
درباره اصالت حسّ مذهبى در برابر حسّ راستى، نيكى و زيبايى قراينى در دست داريم كه اصالت آن را تأييد مي كند كه در ادامه به مهمترين آنها اشاره مي كنيم:
1. تاريخ بشر از قديمي ترين ايّام تا امروز نشان مي دهد كه مفهوم «مقدّس» يا مفهوم «پرستش و نيايش» هميشه با زندگى انسانها آميخته بوده است و جامعه اى را در جهان- چه در گذشته و چه در حال- نمي توان يافت كه اين مسائل به نوعى در آن منعكس نباشد و يا حدّاقل بسيار نادر است. يكى از مورّخين معروف معاصر در فصل چهارم كتاب خود «مشرق زمين، گاهواره تمدّن» مي نويسد: «اگر دين را به معناى پرستش نيروهاى برتر از طبيعت تعريف كنيم، از همان ابتداى بحث بايد اين نكته را در نظر بگيريم كه بعضى از ملّت هاى ابتدايى در ظاهر هيچ دينى نداشتند. بعضى از كوتوله هاى آفريقايى هيچ نوع عبادت و شعاير دينى ندارند و در نزد آنان «توتم» و بتها و خدايان ديده نمي شود، مردگان خود را بدون هيچ تشريفات به خاك مي سپارند. كوتوله هاى «كامرون» فقط به خدايان شرّ عقيده دارند و هرگز در صدد آن نيستند كه با اجراى اعمال، اين خدايان را راضى نگه دارند ... قبيله «وداه» در جزيره «سيلان» به خدايان و جاودانه بودن روح عقيده دارند، ولى براى اين خدايان نه عبادتى انجام مي دهند و نه قربانى مي كنند» و بعد از ذكر نمونه هايى از اين قبيل چنين ادامه مي دهد: «با وجود اين، مطالبى كه ذكر كرديم، جزء حالات نادر است و اين اعتقاد كهن كه دين نمودى است كه عموم افراد بشر را شامل مي شود، با حقيقت توافق دارد ... اين قضيّه در نظر شخص فيلسوف يكى از قضاياى اساسى تاريخ و روانشناسى به شمار مي رود، او به دانستن اين نكته قانع نمي شود كه همه اديان از مطالب لغو و باطل آكنده است؛ بلكه به اين مسئله توجّه دارد كه دين از قديم الايّام با تاريخ همراه بوده است» و در پايان اين بحث با يك جمله پر معنا گفتار خود را خاتمه مي دهد و مي گويد: «آيا منبعِ اين تقوايى كه به هيچ وجه از دل انسان زدوده نمي شود در كجا قرار دارد؟»(1)
همان طور كه مي بينيم، نامبرده پس از ذكر گواهى جمعى از مورّخان داير بر عدم وجود مذهب در پاره اى از جوامع و يا عدم وجود تشريفات مذهبى در آنها، اعتراف مي كند كه اينها همه جزء حالات نادر است كه نمي تواند قانون كلّى «همگانى بودن مذهب» را نقض كند. منتها به اين سؤال كه سرچشمه اصلى اين حسّ مذهبى كه هميشه در درون جان انسان وجود داشته چيست؟ پاسخ نمي گويد؛ امّا به عقيده ما پاسخ آن چندان پيچيده نيست و آن اين است كه اين حسّ يكى از ابعاد روح آدمى است، حسّ اصيلى كه مانند حسّ نيكى، راستى و زيبايى از چيز ديگرى مشتق نشده است. نامبرده در بحث ديگرى در زمينه وجود مذهب در دوران هاى قبل از تاريخ چنين مي گويد: «اگر ما براى مذهب، ريشه هايى در دوران پيش از تاريخ تصوّر نكنيم، هرگز نمي توانيم آنها را در دوران تاريخى چنان كه هست بشناسيم».(2)
نه تنها در جوامع گذشته از آغاز شروع تاريخ بشر، مذهب به عنوان يك نمود هميشگى جزء بافت اجتماعات بوده؛ بلكه قراين مختلف نشان مي دهد كه در دوران هاى قبل از تاريخ نيز، انسانها براى خود مذاهبى داشته اند؛ زيرا آثارى كه از انسان هاى پيشين در كاوشها به دست آمده، نشان مي دهد كه ايمان مذهبى به اشكال گوناگونى در ميان آنان رسوخ داشته است.
جامعه شناس معروف «ساموئيل كينگ» در بعضى از سخنان خود تصريح مي كند كه: «اسلاف انسان امروزى يعنى «نئاندرتالها» كه آثار آنها در غارها به دست آمده داراى مذهب بوده اند، به دليل اين كه مرده هاى خود را به وضع مخصوصى به خاك مي سپردند و ابزار كارشان را در كنارشان مي نهادند و بدين طريق عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مي رساندند».(3) بنابراين حتّى «نئاندرتالها» كه دهها هزار سال قبل مي زيسته اند و در آن زمان نه خط اختراع و نه تاريخ بشر آغاز شده بود، مذهب و عقايد مذهبى جزء بافت زندگاني شان بود. به گواهى مورّخان بزرگ(4)، در ميان ملل دنيا، تاريخ «ملّت مصر» از همه قديمىتر است؛ زيرا وقايعى را ذكر مي كند كه در زمانى دورتر از پنج هزار سال پيش واقع شده است. همين تواريخ گواهى مي دهند كه مصرىها از مذهبي ترين مردم دنيا بوده اند و بخش مهمّى از زندگانى اجتماعى آنان را مذهب، ترسيم مي كرده است.
امّا امروز با اين كه به ظاهر «ماترياليسم» بر قسمتى از جوامع بشرى سايه افكنده و در ظاهر اين دسته از جوامع، مذهب را از زندگى خود - البتّه با فشار حكومتها و از طريق تبليغات پى گير و وقفه ناپذير آنان - حذف كرده اند باز اشكالى از مذهب در همان پوسته ماترياليسم، خودنمايى مي كند. به عنوان مثال كمونيستها گرچه به ظاهر، مذهب را به كلّى نفى مي كنند و آن را مربوط به تاريخ گذشته مي دانند كه در جامعه كمونيستى نمي تواند جايى داشته باشد ولى همانها برداشتى كه از مكتب «ماركسيسم» دارند، بي شباهت به يك «برداشت مذهبى» نيست و مي توان آن را يك نوع بت پرستى (انسان پرستى) دانست.
آنها اصول كمونيسم را «خدشه ناپذير» و قطعى مي دانند، با سران خود (همانند لنين و ماركس) چنان كه گفتيم چنان رفتار مي كنند كه گويى آنها معصومانى هستند خالى از هر گونه خطا و اشتباه و به همين دليل تجديد نظر در اصول مكتب آنها، گناه نابخشودنى و در سرحدّ ارتداد است. در جوامع كمونيستى همه موظّف بودند اين اصول را به طور «دگم» بپذيرند و در آن چون و چرا نكنند، و همانند پيروان مذاهب آسمانى براى آن قداست و ابديّت قائل باشند، هر چند در ميان افراد جامعه آنها مغزهايى تواناتر از مغزهاى ماركس و لنين يافت شود، مغزهايى كه بتواند نقطه هاى اشتباه آنان را روشن سازد، امّا حتّى گفتن اين سخن هم براى آنها اعجاب آور و غير قابل تحمّل بود. آيا اين گونه افكار شكل ديگرى از مذهب را كه در بطن ماترياليسم نفوذ كرده نشان نمي دهد؟ در غير جوامع كمونيستى با تمام مبارزاتى كه بر ضدّ مذهب شده، كه ريشه هاى آن به قرون وسطى و مبارزه بي دليل و بي رحمانه كليسا با علما و دانشمندان علوم مي پيوندد ... و با تمام دگرگوني هاى اجتماعى در زندگى ماشينى، باز مذهب پا برجا مانده است. وجود چنين نمود مستمرّى را در سراسر تاريخ و حتّى دوران پيش از تاريخ، در شكلى همگانى و جاودانى، نمي توان معلول عادات و رسوم دانست و يا با نياز مادّى پيوند داد؛ بلكه به طور كامل منطقى به نظر مي رسد كه براى آن ريشه اى در اعماق روح آدمى قائل شويم؛ همان گونه كه اصالت سه حسّ ديگر آدمى را از نمودهاى عمومى و مستمرّ آنها مي شناسيم كه هيچ حدّ و مرزى را به رسميّت نمي شناسد. چگونه ممكن است حسّ مذهبى يك حسّ اصيل و يكى از ابعاد روح انسانى نباشد؛ در حالى كه در همه جوامع انسانى با تمام ويژگي ها و تفاوت هايى كه دارند، ريشه دوانده و عليرغم طوفان هاى مختلفى كه در دل تاريخ بشر همواره مي وزد و همه چيز را دگرگون مى سازد، رنگ ابدى به خود گرفته است، حتّى در جوامعى كه آن را از در بيرون كرده اند، از روزنه ديگري وارد شده، و به شكلى كه براى آنان ناآشنا نباشد خود را نشان داده است!
گرچه شعارهاى دوران رنسانس حكايت از اين داشتند كه با آغاز دوران انقلاب «علوم طبيعى» جايى براى مذهب باقى نمي گذارد؛ امّا تأسيسات وسيع مذهبى كنونى در اروپا و آمريكا و گرايش هاى تازه اى كه نسبت به مذهب، در شكل عرفانى، و يا اشكال ديگر، ديده مي شود، و مناطق جديدى را كه مذهب هاى شرقى در قارّه اروپا و آمريكا تسخير مي كنند، نشان مي دهد كه اين شعارها تا چه اندازه حساب نشده بوده اند. در حقيقت تقسيماتى براى تاريخ بشر، همچون تقسيم به دوران «افسانه ها» و سپس دوران «مذهب» و بعد دوران «فلسفه» و سرانجام دوران «علم»، تقسيماتى خيالى بيش نيست كه در برابر واقعيّت هاى تاريخى، ارزش خود را از دست مي دهند؛ زيرا بر خلاف آن چه آنها پنداشته اند مذهب، سيطره و نفوذ خود را در تمام اين ادوار، حفظ كرده و امروز هم در همه جوامع با تفاوت هايى وجود دارد. بنابراين واقعيّات موجود، همگى حكايت از عموميّت مذهب، و عموميّت مذهب حكايت از اصالت حسّ مذهبى مي كند. البتّه براى كسانى كه از دور قضاوت مي كنند و ظواهر بي بند و بارى مذهبى عدّه اى را مي بينند، ممكن است چنين اشتباهى پيش بيايد كه امروز دنيا به سرعت از مذهب فاصله مي گيرد؛ ولى اگر نزديكتر بياييم و توسعه و گسترش فعّاليّت هاى مذهبى و معابد گوناگون و بناهاى بزرگ و جديد مذهبى و حتّى نفوذ آن را در دانشگاه هاى جهان ببينيم، قضاوت خواهيم كرد كه افكار مذهبى در حال توسعه است.
2. پديده هاى مذهبى دليل ديگرى بر اصالت حسّ مذهبى است. در بحث گذشته ديديم كه چگونه همگانى و جاودانى بودن مذهب در طول تاريخ بشر، دليل بر اصالت حسّ مذهبى است. در اين بحث همان مسئله از طريق ديگرى - طريق پديده ها - تعقيب مي شود.
توضيح اين كه رويدادهايى در طول تاريخ بشر به چشم مي خورد كه نشان دهنده كشش ويژه انسان به مسائل مذهبى است، تا آن جا كه گاهى همه امكانات اقتصادى و مادّى و آرزوهاى خود را فداى آن مي كرده است. اگر مذهب يك نمود غير اصيل بود، مي بايست در چهارچوبه انگيزه هاى مادّى آن محدود گردد، و تا آن جا كه در مسير آنها قرار دارد باقى بماند، در حالى كه در بسيارى از رويدادهاى تاريخى، مذهب را حاكم بر همه روابط مي بينيم. ممكن است براى قسمتى از اين رويدادها تفسيرهاى مادّى اعمّ از اقتصادى و غير اقتصادى پيدا كنيم، ولى به طور قطع اين كار براى همه آنها ميسّر نيست. نه تنها افرادى را مي يابيم كه همه امكانات مادّى خود را بي دريغ فداى عواطف مذهبى كرده و با فداكارى و گذشت كم نظيرى همه آنچه را داشته اند در پاى مذهب خود ريخته اند و حتّى جان خود را بر سر اين كار نهاده اند؛ بلكه در جامعه ها نيز چنين فداكارىها و گذشتها در طول تاريخ كم نيست و تاريخ مذاهب پر است از اين نمونه ها؛ آيا مي توان براى همه آنها تفسير مادّى پيدا كرد؟
شهيدانى كه در ميدان هاى جنگ دينى و براى پيشبرد اهداف الهى، شربت شهادت را با شوق و عشق نوشيده اند، حتّى آن بودايى و بت پرستى كه براى دفاع از مذهبش خود را آتش مي زند و با نهايت آرامش در ميان شعله هاى آتش، خونسردى خود را حفظ مي كند و مانند شمع مي سوزد و خاكستر مي شود، آيا مي توانند انگيزه هاى مادّى داشته باشند؟ شب زنده دار بيدار دلى است كه در نيمه هاى شب، كه همه چشمها در خواب است، نغمه مناجات را سر مي دهد و در گوشه خلوت و تنهايى با خداى خود راز و نيازها دارد و همه چيز خود را در آن ديدار معنوى بر پاى دوست مي ريزد، آيا انگيزه مادّى دارد؟
اينها همه روشنگر اصالت حسّ مذهبى در ضمير آدمى است. البتّه انكار نمي كنيم كه يك مذهب اصيل و زدوده از خرافات مي تواند عاملى براى وحدت يك جامعه در برابر پراكندگي هاى ناشى از اختلاف هاى نژادى و منطق ها و تفاوت هاى ديگرى گردد كه سرچشمه جدايي ها و دسته بندي هاست. همچنين مي تواند مايه آرامش و تسلّى خاطر در برابر مصائبى باشد كه زندگى بشر، خواه ناخواه با آن آميخته است و نيز تكيه گاهى براى انسان در برابر مشكلات و يا از دست دادن تكيه گاه هاى موجود گردد، و نيازهاى ديگرى از اين قبيل را تأمين كند؛ ولى با تمام اينها باز در وراى اين نيازها كششى به مذهب وجود دارد كه در موقع لزوم نيازها را نيز فداى آن مي كند، همان طور كه در ساير احساساتِ اصيلِ آدمى عين اين جريان ديده مي شود؛ يعنى «حسّ راستى» ممكن است در بيشتر موارد انسان را به سوى علوم و دانش هايى دعوت كند كه چرخ هاى زندگى مادّى او بدون آن نمي گردد و يا «حسّ نيكى» كه سرچشمه مسائل اخلاقى است، در مسير اخلاق اجتماعى قرار گيرد كه موجب بقا و دوام جامعه و منافع مختلف فردى و اجتماعى است. همچنين حسّ زيبايى ممكن است الهام بخش فنونى گردد كه منافع مادّى به بار آورد؛ ولى با اين حال مي دانيم كه قلمرو هيچ يك از اين احساسات منحصر به موارد تأمين منافع فردى و اجتماعى نيست؛ بلكه گاه نسبت به منافع انسان بي تفاوت و گاهى حتّى منافع مادّى را قربانى خود مي كند. در مورد حسّ مذهبى نيز، پس از مطالعات تاريخى و جامعه شناسى به همين واقعيّت مي رسيم كه قلمرو حكومت آن فراتر از مرزهاى منافع مادّى است، و حتّى گاهى منافع مادّى فداى آن مي شود.
پيوند حسّ مذهبى با احساسات اصيل ديگر:
با اين كه مطالعات مختلف، اصالت اين احساسات چهارگانه را ثابت مي كند، در عين حال نوعى پيوند و تأثير متقابل در ميان آنها مشاهده مي شود. به عنوان مثال «حسّ مذهبى» با «حسّ نيكى» رابطه بسيار نزديكى دارد و پشتوانه اى براى آن محسوب مي شود و مي تواند به آن رونق بخشد و دايره نفوذ و تأثير آن را گسترش دهد. به گفته «ويل دورانت» جامعه ها، به ندرت مقرّرات اخلاقى خود را به صورت واضح بر بنيان روشن منافع اقتصادى و سياسىِ اجتماع استوار ساخته اند، چرا كه فرد بنابر طبيعت خود به طور معمول حاضر نيست كه منافع شخصى خود را تابع منافع اجتماع قرار دهد، يا به قواعد خشك و خسته كننده اى گردن نهد، كه سرپيچى از آنها به ظاهر هيچ گونه مجازاتى را در پى ندارد، به همين جهت براى آن كه براى اجتماع پاسبانى نامرئى ايجاد كند و تمايلات اجتماعى را در مقابل تمايلات افراد بر انگيزد و حسّ خوف و رجا را در ميان توده تحريك كند، از دين استفاده كرده است ... به اين ترتيب كه دين هاله مقدّس بر گِرد مقرّرات اخلاقى ايجاد مي كند.(5) همچنين «حسّ راستى» كه سرچشمه پيدايش علوم است، ممكن است از طريق شناخت اسرار جهان به حسّ مذهبى كمك كند. حسّ مذهبى نيز مي تواند از طريق ايمان به مبدأ علم و قدرتى كه تمام ذرّات اين جهان را بر طبق حكمت و حساب آفريده است، دانشمندان علوم طبيعى را به دقّت و انديشه بيشتر در پديده هاى اين جهان دعوت كند، بنابراين هر يك از اين احساسات با ديگرى تأثير متقابل دارد.
آيا بُعد مذهبى سرچشمه ساير ابعاد روح انسانى است؟ پس از آن كه دانستيم روح انسان، ابعاد مختلفى دارد، كه يكى از آنها بُعد مذهبى است و يا به تعبير ديگر در ضمير نا آگاه آدمى، سرچشمه هاى جوشانى وجود دارد كه روانشناسان اخير به اصالتِ چهار قسمت از آنها اعتراف كرده اند، اكنون اين سخن پيش مي آيد كه آيا احساسات سه گانه ديگر، يعنى حسّ «راستى»، «نيكى» و «زيبايى» در تحليل نهايى، چهره اى از همان حسّ مذهبى به مفهوم وسيع كلمه نيستند؟
در ترجمه و اقتباسى كه از مقاله محقّقانه «تانه گى» شده چنين مي خوانيم: «همان طور كه يكى از مزاياى عصر حاضر اين است كه در عالم طبيعت، بُعد چهارمى به نام زمان يا «جايگاه» كشف شده كه از سه بُعد فضايى مشخّص و در عين حال جامع آن سه بُعد است، همچنين در اين عصر به موازات سه مفهوم «زيبايى»، «نيكويى» و «راستى»، مقوله چهارم «قدسى» يا «يزدانى» كه در حقيقت بُعد چهارم روح انسانى است دوباره كشف گرديد، در اين مقام نيز اين بُعد چهارم روحى كه از سه مفهوم ديگر مجزّاست، ممكن است منشأ توليد سه بُعد ديگر بوده باشد».(6) در سخنان «انيشتين» نيز جمله اى هماهنگ با اين سخن مي يابيم آن جا كه مي گويد: «زيباترين و عميق ترين احساسى كه ممكن است به ما دست دهد، حسّ عرفانى است، او است كه تخم همه علوم واقعى را در دلها مي نشاند. كسى كه از اين حس بي خبر است، كسى كه ديگر نمي تواند دستخوش حيرت شود و يا به حالت بهت زدگى در آيد، گويى مرده است».(7)
«گلبرت» نويسنده كتاب «مهاجرت افكار»، تحت عنوان دين و هنر چنين مي نويسد: «دين يكى از اساسي ترين منابع احساس هنرى و ابتكار به شمار مي رود، چنان كه هنر نيز يكى از بهترين وسيله هاى ابراز كيفيّت تفكّر دينى است و در سراسر جهان - از معابد چين گرفته تا مجسّمه هاى مكزيك هنرمندان، عالي ترين و بهترين نمونه هاى فنّى و هنرى را براى بزرگداشت خدايان به وجود آورده اند».(8)
عشق به نظام:
تحليل نهايى به ما نشان مي دهد كه احساسات چهارگانه بالا كه انگيزه هاى اصلى روح انسانى هستند، قدر مشتركى دارند كه مي توان از آن به «عشق به نظام» تعبير كرد. علوم و دانشها كه از حس راستى سرچشمه مي گيرند، در حقيقت بازگشتى به درك نظام آفرينش و قوانين عمومى آن يا ريزه كارىها و خصوصيّات و مشخّصات اين جهان پهناور است، بنابراين «عشق به علم» در حقيقت «عشق به درك نظامات هستى» است. ملكات اخلاقى و حالات و كيفيّات روانى كه تجلّيات حسّ نيكى است، در واقع يك نوع «عشق به نظام اخلاقى» است؛ زيرا مي دانيم مفاسد و انحرافات اخلاقى از افراط و تفريطها و از عدم كنترل اميال و خواسته ها و هرج و مرج در آنها سرچشمه مي گيرد.
زيبايي ها كه هدف حسّ زيبايى است، چيزى جز «نظام بديع سمعى و بصرى» نمي باشد؛ نغمه هاى موزون يك صداى خوب، اعضاى موزون يك پيكر زيبا، ساختمان موزون يك اثر بديع همگى نظاماتى هستند كه سمع و بصر انسان را تحت تأثير كشش فوق العاده خود قرار مي دهند. مذهب نيز چيزى جز «عشق به پديد آورنده اين نظام هستى» نيست. به تعبير ديگر، «علم» به نظام فكرى هماهنگ با نظام آفرينش، «اخلاق» به نظام غرائز و خواسته ها، «زيبايى» به نظام در كيفيّات سمعى و بصرى و «مذهب» به پديدآورنده اين نظامات بازگشت مي كند. با توجّه به آن چه در بالا گفته شد، به خوبى مي توان به اين نكته پى برد كه چرا حسّ مذهبى مي تواند سرچشمه ساير احساسات چهارگانه باشد. چرا كه حسّ مذهبى، عشق به پديده آورنده نظامات هستى است؛ در حالى كه سه حسّ ديگر، عشق به خود اين نظامات مي باشد؛ و به اين ترتيب اگر حسّ مذهبى را به معنى وسيع، تفسير كنيم و ريشه اصلى آن را كه ايمان به مبدأ جهان آفرينش و نظامات آن است، در نظر بگيريم، روشن مي شود كه چگونه سرچشمه سه حسّ ديگر خواهد بود. منظور از سرچشمه، اين نيست كه از اصالت آنها بكاهد؛ بلكه منظور اين است كه حسّ مذهبى به جايى متّكى مي شود كه عالم پيدايش و تكيه گاه سه حسّ ديگر است و باز به تعبير روشنتر، حسّ مذهبى به «علّت»، تعلّق مي گيرد؛ در حالى كه سه حسّ ديگر به «معلول هاى آن علّت» تعلّق دارد؛ ولى با اين همه اگر از اين موضوع نيز به كلّى چشم بپوشيم و سرچشمه بودن حسّ مذهبى را ناديده بگيريم و يا در آن ترديد كنيم، باز در اصالت خود اين حسّ، تأثيرى نخواهد داشت.
ب) مذهب و درك عقلى
مي دانيم كه انسان داراى دو گونه شعور است، «شعور آگاه» و «شعور ناآگاه». «شعور ناآگاه» كه از آن به «شعور باطن» و «ضمير مخفى» نيز تعبير مي شود، بر خلاف آن چه «فرويد» گفته است، مجموعه اى از اميال جنسى واپس زده نيست، يعنى انبانى از «تمايلات جنسى» كه بر اثر عدم ارضا، از صحنه شعور آگاه به اعماق تاريك روح، طرد شده و در خواب به صورت رؤيا و يا در بيدارى در چهره هاى ديگر خودنمايى كند؛ بلكه اميال ديگرِ واپس زده همانند «ميل به قدرت» به گفته «آدلر» شاگرد معروف و سركش فرويد كه پايه هاى مكتب انحصار جنسى استادش را متزلزل ساخت، نيز در آن جا متمركز شده است. از اين گذشته حتّى قبل از طرد اين اميال، روان ناآگاه در هر انسانى از آغاز، وجود داشته است و به گفته شاگرد نافرمان ديگرش «يونگ» كه با ادامه تحقيقات «آدلر» توانست به حقايق تازه اى در زمينه ابطال انحصار فرويد دست يابد، روان ناآگاه آدمى از عناصر فطرى كه در ميان تمام انسانها مشترك است، تشكيل يافته است.
به تعبير روشنتر در عمق روان نا آگاه هر انسان، احساساتى وجود دارند كه با او از مادر متولّد مي شوند، بي آن كه از جايى طرد و به آن جا پناه آورده باشند. «يونگ» براى اثبات اين واقعيّت از همان حربه اى استفاده مي كند كه استادش فرويد از آن استفاده مي كرد؛ يعنى تجزيه و تحليل روانى روى خواب هاى افراد و مشاهده نشانه هايى از وجود اين عناصر اصلى، كه نه با ميل جنسى قابل تفسير هستند و نه با ميل به قدرت؛ بلكه قسمتى از آنها ما را به ياد مفاهيمى مي اندازد كه در بسيارى از مذاهب ديده مي شود(9) و به همين دليل بايد يكى از انگيزه هاى پيدايش فكر مذهبى را در اين بخش از روان آدمى جستجو كرد. امّا از اين مرحله كه بگذريم و به مرحله «آگاه» روان آدمى برسيم، به سرچشمه وسيع ديگرى براى «فكر مذهبى» دست مي يابيم كه دامنه فعّاليّت آن به خصوص در انسان متمدّن گسترده تر از مرحله نخست يعنى مرحله ناآگاه است. اگر چه در انسان هاى غير متمدّن ممكن است قضيّه به عكس باشد. براى توضيح اين سخن به چند نكته بايد توجّه كنيم:
1. نظم و هدف در انسان هاى نخستين
مورّخان مي گويند: ساليان درازى بر انسان گذشت كه سلاحش فقط «سنگ هاى تراشيده» بود و تنها ابزارى كه براى رفع نيازمندي هاى زندگى از آن استفاده مي كرد همين سنگها بودند و از اين مدّت طولانى كه به گمان بعضى از دانشمندان بيش از صد هزار سال طول كشيد و به دوران «حجر قديم» معروف است، اطّلاعاتى جز همين وسائل و ابزار ساده زندگى آنها در دست نداريم و شايد اسرار بيشترش براى هميشه در دل اعصار و قرون گذشته مكتوم بماند. كم كم راه صيقل دادن سنگها را ياد گرفت و عصرى كه آن را به نام «حجر جديد» مي ناميم و شايد از دوازده هزار سال قبل از ميلاد مسيح(عليه السلام) شروع شده، آغاز گرديد.(10)
از آثار جالبى كه از انسان هاى عصر «حجر قديم» (سنگ تراشيده) به جاى مانده، عكس هايى است كه در غارهاى فرانسه و اسپانيا از انواع مختلف حيوانات از قبيل ماموت، كرگدن، گاوميش، خرس، اسب، آهو و ... با مهارت فوق العاده بر بدنه اين غارها حجّارى شده است و عجيب اين كه نقّاشان آنها در قسمت حركات حيوانات، هيچ نكته اى را از نظر دور نداشته اند؛ در حالى كه در تصوير آدمى هيچ گونه هنر و ظرافتى به خرج نداده اند(11) و اين، نشانه اهمّيّتى است كه به خصوص براى حيوانات به عنوان پرستش يا غير آن قائل بوده اند.
ظرف هاى سفالينى كه از عهد «حجر جديد» (سنگ صيقلى) باقى مانده نشان مي دهد كه بشر در اين عصر، ساختن ظروف مزبور را فرا گرفته است. هيچ كسى نمي داند چگونه انسان با ذوب فلزّات و ساختن ابزار مختلف آشنا شد؛ شايد در يك آتش سوزى مهيب اين راز را كشف كرده است؛ ولى آثار به دست آمده نشان مي دهد كه انسان، نخست «مِس» را كشف كرد و ابزارهايى از آن ساخت و چون ابزارهاى مسى، نرم و كم دوام بودند، پس از مدّتى فلزّ سخت ترى به نام «مَفْرغ» را از تركيب «قلع» و «مس» اختراع كرد، ولى عصر فلزّات به معناى واقعى از عصر كشف «آهن» شروع شد كه به مقدار وفور در دل طبيعت در اختيار او قرار داشت و از اين رو عصر فلزّات را به سه دوران «مس» و «مفرغ» و «آهن» تقسيم كرده اند؛ امّا بايد دانست كه مقارن همين حالات بلكه در ميان بعضى از اقوام حتّى در دوران مس، خط اختراع گرديد و به عصر قبل از تاريخ پايان داد.
شكّى نيست كه در اين عصر بسيار طولانى، انسان مسئله «هدف» و «نظم» را مي شناخته و به عنوان مثال هنگامى كه وارد يك غار مي شد، ميان خطوط نامنظّمى كه بر ديوار غار بود و نقّاشي هاى حيوانات كه ديگران كشيده بودند، تفاوت مي گذاشت؛ و يا ميان پلى كه از افتادن يك تنه يا شاخه درخت بر روى رودخانه به وجود آمده، با يك پل چوبى مرتّبى كه از چندين قطعه چوب با ميخ هاى چوبى و طناب هايى كه از الياف درختان بافته شده بود، تفاوت مي گذاشت. از روى هم چيدن سنگ هاى منظّم به صورت چند ديوار و سپس پوشانيدن سقف آن با چوب هاى پربرگ درختان مي فهميد كه انسان باهوشى به منظور ايجاد پناهگاه آن را ساخته است، هر چند كلبه محقّرى بيش نبود.
ما نيز با اين كه از آن دوران هاى طولانى كه دهها هزار سال طول كشيده، چيزى جز مقدارى سنگ هاى تراشيده، ابزارهاى سنگ صيقلى، كنده كارى ديوارهاى غار و تعدادى ظروف سفالين در دست نداريم، از وجود اين اقوام و بسيارى از كارهاى آنها تا حدودى با خبر شده و زندگى و سرگذشت آنها را پىگيرى كرده، و ادوار آن را كشف نموده و در كتب تاريخ خود آورده ايم، با اين كه هيچ گاه آنها را نديده ايم و تنها چيزى كه ما را با آنها پيوند مي دهد همين آثار ساده بوده است؛ و به اين ترتيب هم در قرون قبل از تاريخ و هم امروز، آثارى را كه نمايانگر نظم و هدفى است - هر چند ساده باشد - دليل بر وجود يك مبدأ عقل، هوش، اراده و هدف مي دانيم.
2. رابطه «نظام» و «علم»
براى ساختن يك اثر مفيد كه هدف معيّنى را تأمين كند به طور قطع از همه گونه «مواد» با هر «كيفيّت» و «كمّيّت» نمي توان استفاده كرد؛ بلكه بايد از ميان موادّ مختلف موجود در جهان، موادّ خاصّى را آن هم با كيفيّت مخصوصى، از ميان كيفيّت هاى مختلفى كه ممكن است به خود بگيرد انتخاب كرد، كمّيّت آن هم بايد به مقدار معيّنى باشد. به عنوان مثال براى ساختن مادّه اى مانند «خون» كه نه چندان رقيق باشد كه از جدار رگها بيرون بريزد و نه چندان غليظ كه در رگ هاى مويين حركت نكند، نه آن قدر چرب كه در رگ هاى بسيار ريز رسوب كند و نه فاقد چربى كه ارزش غذايى خود را از دست دهد، نه چندان قند آن زياد باشد كه سلّولها قادر به جذب آن نباشند و نه فاقد قند كه سوخت و سوز سلّولها را تأمين نكند، نه چندان اوره آن زياد باشد كه آدمى را به حالت اغما در آورد و نه چندان كه كارهاى حياتى بدن را مختل سازد، نه آن قدر گلبول هاى سفيدش زياد باشد كه جا را بر گلبول هاى قرمز تنگ كند، و نه آن قدر كم باشد كه بدن قدرت دفاعى خود را از دست بدهد، نه آن قدر گلبول هاى قرمزش زياد باشد كه شكلى از سرطان خون به وجود آورد و نه چندان كم باشد كه از تغذيه سلولها عاجز ماند؛ و دهها اعمال حياتى ديگر كه كوچكترين بهم خوردگى تعادل تركيبى، آنها را مختل مي سازد، سلّولها بيمار و پژمرده مي شوند و نموّشان متوقّف مي گردد و يا قدرت فعّاليّت را از دست مي دهند.
براى تأمين چنان هدفى بايد از ميان آن همه عناصر تشكيل دهنده جهان، تنها بيست و چند فلز و شبه فلز را انتخاب كرد و بدون شك انتخاب اين مواد را نمي توان كوركورانه انجام داد؛ بلكه بايد آنها را با علم و آگاهى از ميان بقيّه برگزيد. سپس مسئله «كميّت» لازم از هر يك از اين مواد به ميان مي آيد كه فوق العادّه اهمّيّت دارد و در انتخاب آن، ميلى گرم و گاهى حتّى ميكروگرم نيز واجد اهمّيّت است. بديهى است اين انتخاب نيز نمي تواند زاييده يك سيستم تصادفى باشد. بعد از آن مسئله «كيفيّت» مطرح است؛ زيرا اين مواد ممكن است به اشكال مختلف، صدها و گاهى به هزاران شكل و كيفيّت در آيد كه همه آنها براى تأمين هدف مزبور كافى نيستند و حتّى گاهى خطرناكند. اين مرحله نيز بايد با دقّت و هوشيارى كامل صورت گيرد. عبور از اين گذرگاه هاى سه گانه (موادّ لازم، كمّيّت لازم، كيفيّت لازم) نه تنها براى رسيدن به تركيب يك خون سالم و زنده لازم است؛ بلكه براى ساختن هر مادّه شيميايى، يا ابزار فيزيكى و مكانيكى، و حتّى ساختن يك ابزار ساده و يك كلبه محقّر در عصر حجر نيز لازم بوده است و اين است رمز اين حقيقت كه هر سازمان منظّمى انسان را خواه ناخواه به ياد مبدئى از عقل و دانش و هوش مي اندازد كه هيچ گاه او را نديده است.
3. نظام جهان نزد انسان هاى نخستين
انسان هاى عصر حجر جديد و قديم و يا عصر مس، مفرغ و آهن، هر قدر از اسرار سازمان هاى اين جهان بي خبر بوده باشند و اطّلاعات شان از ساختمان طبيعى موجودات، كم و ناچيز بوده باشد؛ ولى بسيارى از نظامات اين جهان را كه نظر هر بيننده اى را به خود جلب مي كند، خواه ناخواه، مي ديدند. آنها هرگز تركيب خون و اعمال حياتى آن را نمي دانستند؛ ولى مي ديدند كه هر سال از خاكِ مرده، انواع گياهان زيبا، رنگارنگ، دل انگيز، با چهره و ساختمانى ظريف و دقيق مي رويد. بسيارى از درختان ميوه در آن روز به طور وحشى با طعم و چهره هاى متفاوت وجود داشتند كه همه از يك آب ساده و خاك تيره مايه مي گرفتند. آنها مي ديدند كه نظام طلوع و غروب ماه و خورشيد و ستارگان و تغيير تدريجى شب و روز و فصول چهارگانه با دقّت خاصّى همه روزه يا همه ساله تكرار مي گردد و جهان طبيعت را در يك گردش حياتى منظّم پيش مي برد. انسان آن روز به اعضاى پيكر خود كه نگاه مي كرد، ساختمان ظاهرى اعجاب آور چشم، گوش، زبان، دست و پا را به اجمال مي فهميد، به خصوص در مقايسه آن با جنين هاى سقط شده نارس كمى به فكر فرو مي رفت كه اين نظامات شگرف كه با يك نظر سطحى، گوش هايي از آن را مي توانست دريابد، با مقايسه نظام هاى ساده اى كه خودش در ساختن يك ابزار ساده سنگى يا فلزى به كار برده بود بسيار با اهمّيّت است و نمي تواند بدون مبدأ عاقل و با شعورى صورت پذيرد و مجموعه اين مشاهدات، انگيزه گرايش به مذهب و ايمان به يك مبدأ دانا و توانا در او شده است.
البتّه ما نمي توانيم تصوّرى را كه او از آفريدگار داشت به درستى دريابيم، كه آيا او را در اجسام يا حيوانات يا اجرام آسمانى مي پنداشت و براى آنها روح فوق العاده اى فكر مي كرد و يا وجودى را فوق طبيعت با يك تصوّر مبهم درك مي نمود؛ ولى هر چه باشد در بحث ما، يعنى گرايش به مذهب از طريق درك عقلانى از نظام آفرينش، تفاوتى نمي كند. او هرگز نمي ديد يك ابزار ساده با كارايي هاى ناچيز، يا يك كلبه محقّر، ضمن يك تصادف به وجود آمده باشد؛ بلكه شايد براى پيدايش يكى از آنها هفته ها يا ماهها زحمت مي كشيد، با اين حال چگونه مي توانست پيدايش تصادفى و كوركورانه اين نظامات هستى را بپذيرد؟! براستى چرا دانشمندان مادّى يك چنين تفسير روشن و واضحى را براى انگيزه گرايش به مذهب رها نموده و در چنان بيراهه ها سير كرده اند؟ جز اين كه بگوييم پيشاپيش قول داده بودند براى مذهب يك تفسير صد در صد مادّى پيدا كنند!
در هر حال گرايش به مذهب در پرتو درك عقلانىِ انسان در گذشته و امروز، منطقي ترين و طبيعي ترين راهى است كه براى تفسير اين موضوع مي توان يافت.(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.