پاسخ اجمالی:
با بررسي تاريخ بشر مي بينيم كه مفهوم پرستش و نیایش از قدیم با زندگی بشر همراه بوده و صنعتی شدن زندگي انسان نتوانسته دین را از زندگی و رفتار مردم جدا سازد. ديگر اينكه رويدادهايى در طول تاريخ بشر به چشم مي خورد كه نشان دهنده كشش ويژه انسان به مسائل مذهبى است، تا آن جا كه گاهى همه امكانات خود را فداى آن كرده است. آری اگر مذهب يك نمود غير اصيل بود، مي بايست در چهارچوبه انگيزه هاى مادّى محدود گردد.
پاسخ تفصیلی:
درباره اصالت «حسّ مذهبى» در برابر «حسّ راستى»، «نيكى» و «زيبايى»، قراينى در دست داريم كه اصالت آن را تأييد مي كند كه به مهمترين آنها اشاره مي كنيم:
1. تاريخ بشر از قديمي ترين ايّام تا امروز نشان مي دهد كه مفهوم «مقدّس» يا مفهوم «پرستش و نيايش» هميشه با زندگى انسانها آميخته بوده است و جامعه اى را در جهان - چه در گذشته و چه در حال - نمي توان يافت كه اين مسائل به نوعى در آن منعكس نباشد و يا حدّاقل بسيار نادر است. يكى از مورّخين معروف معاصر در فصل چهارم كتاب خود «مشرق زمين، گاهواره تمدّن» مي نويسد: «اگر دين را به معناى پرستش نيروهاى برتر از طبيعت تعريف كنيم، از همان ابتداى بحث بايد اين نكته را در نظر بگيريم كه بعضى از ملّت هاى ابتدايى در ظاهر هيچ دينى نداشتند. بعضى از كوتوله هاى آفريقايى هيچ نوع عبادت و شعاير دينى ندارند و در نزد آنان «توتم» و بتها و خدايان ديده نمي شود، مردگان خود را بدون هيچ تشريفات به خاك مي سپارند. كوتوله هاى «كامرون» فقط به خدايان شرّ عقيده دارند و هرگز در صدد آن نيستند كه با اجراى اعمال، اين خدايان را راضى نگه دارند ... قبيله «وداه» در جزيره «سيلان» به خدايان و جاودانه بودن روح عقيده دارند، ولى براى اين خدايان نه عبادتى انجام مي دهند و نه قربانى مي كنند» و بعد از ذكر نمونه هايى از اين قبيل چنين ادامه مي دهد: «با وجود اين، مطالبى كه ذكر كرديم، جزء حالات نادر است و اين اعتقاد كهن كه دين نمودى است كه عموم افراد بشر را شامل مي شود، با حقيقت توافق دارد ... اين قضيّه در نظر شخص فيلسوف يكى از قضاياى اساسى تاريخ و روانشناسى به شمار مي رود، او به دانستن اين نكته قانع نمي شود كه همه اديان از مطالب لغو و باطل آكنده است؛ بلكه به اين مسئله توجّه دارد كه دين از قديم الايّام با تاريخ همراه بوده است» و در پايان اين بحث با يك جمله پر معنا گفتار خود را خاتمه مي دهد و مي گويد: «آيا منبعِ اين تقوايى كه به هيچ وجه از دل انسان زدوده نمي شود در كجا قرار دارد؟»(1)
همان طور كه مي بينيم، نامبرده پس از ذكر گواهى جمعى از مورّخان داير بر عدم وجود مذهب در پاره اى از جوامع و يا عدم وجود تشريفات مذهبى در آنها، اعتراف مي كند كه اينها همه جزء حالات نادر است كه نمي تواند قانون كلّى «همگانى بودن مذهب» را نقض كند. منتها به اين سؤال كه سرچشمه اصلى اين حسّ مذهبى كه هميشه در درون جان انسان وجود داشته چيست؟ پاسخ نمي گويد؛ امّا به عقيده ما پاسخ آن چندان پيچيده نيست و آن اين است كه اين حسّ يكى از ابعاد روح آدمى است، حسّ اصيلى كه مانند حسّ نيكى، راستى و زيبايى از چيز ديگرى مشتق نشده است. نامبرده در بحث ديگرى در زمينه وجود مذهب در دوران هاى قبل از تاريخ چنين مي گويد: «اگر ما براى مذهب، ريشه هايى در دوران پيش از تاريخ تصوّر نكنيم، هرگز نمي توانيم آنها را در دوران تاريخى چنان كه هست بشناسيم».(2)
نه تنها در جوامع گذشته از آغاز شروع تاريخ بشر، مذهب به عنوان يك نمود هميشگى جزء بافت اجتماعات بوده؛ بلكه قراين مختلف نشان مي دهد كه در دوران هاى قبل از تاريخ نيز، انسانها براى خود مذاهبى داشته اند؛ زيرا آثارى كه از انسان هاى پيشين در كاوشها به دست آمده، نشان مي دهد كه ايمان مذهبى به اشكال گوناگونى در ميان آنان رسوخ داشته است.
جامعه شناس معروف «ساموئيل كينگ» در بعضى از سخنان خود تصريح مي كند كه: «اسلاف انسان امروزى يعنى «نئاندرتالها» كه آثار آنها در غارها به دست آمده داراى مذهب بوده اند، به دليل اين كه مرده هاى خود را به وضع مخصوصى به خاك مي سپردند و ابزار كارشان را در كنارشان مي نهادند و بدين طريق عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مي رساندند».(3) بنابراين حتّى «نئاندرتالها» كه دهها هزار سال قبل مي زيسته اند و در آن زمان نه خط اختراع و نه تاريخ بشر آغاز شده بود، مذهب و عقايد مذهبى جزء بافت زندگاني شان بود.
به گواهى مورّخان بزرگ(4)، در ميان ملل دنيا، تاريخ «ملّت مصر» از همه قديمى تر است؛ زيرا وقايعى را ذكر مي كند كه در زمانى دورتر از پنج هزار سال پيش واقع شده است. همين تواريخ گواهى مي دهند كه مصرىها از مذهبي ترين مردم دنيا بوده اند و بخش مهمّى از زندگانى اجتماعى آنان را مذهب، ترسيم مي كرده است.
امّا امروز با اين كه به ظاهر «ماترياليسم» بر قسمتى از جوامع بشرى سايه افكنده و در ظاهر اين دسته از جوامع، مذهب را از زندگى خود - البتّه با فشار حكومتها و از طريق تبليغات پى گير و وقفه ناپذير آنان - حذف كرده اند باز اشكالى از مذهب در همان پوسته ماترياليسم، خودنمايى مي كند. به عنوان مثال كمونيستها گرچه به ظاهر، مذهب را به كلّى نفى مي كنند و آن را مربوط به تاريخ گذشته مي دانند كه در جامعه كمونيستى نمي تواند جايى داشته باشد ولى همانها برداشتى كه از مكتب «ماركسيسم» دارند، بي شباهت به يك «برداشت مذهبى» نيست و مي توان آن را يك نوع بت پرستى (انسان پرستى) دانست.
آنها اصول كمونيسم را «خدشه ناپذير» و قطعى مي دانند، با سران خود (همانند لنين و ماركس) چنان كه گفتيم چنان رفتار مي كنند كه گويى آنها معصومانى هستند خالى از هر گونه خطا و اشتباه و به همين دليل تجديد نظر در اصول مكتب آنها، گناه نابخشودنى و در سرحدّ ارتداد است. در جوامع كمونيستى همه موظّف بودند اين اصول را به طور «دگم» بپذيرند و در آن چون و چرا نكنند، و همانند پيروان مذاهب آسمانى براى آن قداست و ابديّت قائل باشند، هر چند در ميان افراد جامعه آنها مغزهايى تواناتر از مغزهاى ماركس و لنين يافت شود، مغزهايى كه بتواند نقطه هاى اشتباه آنان را روشن سازد، امّا حتّى گفتن اين سخن هم براى آنها اعجاب آور و غير قابل تحمّل بود.
آيا اين گونه افكار شكل ديگرى از مذهب را كه در بطن ماترياليسم نفوذ كرده نشان نمي دهد؟ در غير جوامع كمونيستى با تمام مبارزاتى كه بر ضدّ مذهب شده، كه ريشه هاى آن به قرون وسطى و مبارزه بي دليل و بي رحمانه كليسا با علما و دانشمندان علوم مي پيوندد ... و با تمام دگرگوني هاى اجتماعى در زندگى ماشينى، باز مذهب پا برجا مانده است. وجود چنين نمود مستمرّى را در سراسر تاريخ و حتّى دوران پيش از تاريخ، در شكلى همگانى و جاودانى، نمي توان معلول عادات و رسوم دانست و يا با نياز مادّى پيوند داد؛ بلكه به طور كامل منطقى به نظر مي رسد كه براى آن ريشه اى در اعماق روح آدمى قائل شويم؛ همان گونه كه اصالت سه حسّ ديگر آدمى را از نمودهاى عمومى و مستمرّ آنها مي شناسيم كه هيچ حدّ و مرزى را به رسميّت نمي شناسد. چگونه ممكن است حسّ مذهبى يك حسّ اصيل و يكى از ابعاد روح انسانى نباشد؛ در حالى كه در همه جوامع انسانى با تمام ويژگي ها و تفاوت هايى كه دارند، ريشه دوانده و عليرغم طوفان هاى مختلفى كه در دل تاريخ بشر همواره مي وزد و همه چيز را دگرگون مى سازد، رنگ ابدى به خود گرفته است، حتّى در جوامعى كه آن را از در بيرون كرده اند، از روزنه ديگري وارد شده، و به شكلى كه براى آنان ناآشنا نباشد خود را نشان داده است!
گرچه شعارهاى دوران رنسانس حكايت از اين داشتند كه با آغاز دوران انقلاب «علوم طبيعى» جايى براى مذهب باقى نمي گذارد؛ امّا تأسيسات وسيع مذهبى كنونى در اروپا و آمريكا و گرايش هاى تازه اى كه نسبت به مذهب، در شكل عرفانى، و يا اشكال ديگر، ديده مي شود، و مناطق جديدى را كه مذهب هاى شرقى در قارّه اروپا و آمريكا تسخير مي كنند، نشان مي دهد كه اين شعارها تا چه اندازه حساب نشده بوده اند. در حقيقت تقسيماتى براى تاريخ بشر، همچون تقسيم به دوران «افسانه ها» و سپس دوران «مذهب» و بعد دوران «فلسفه» و سرانجام دوران «علم»، تقسيماتى خيالى بيش نيست كه در برابر واقعيّت هاى تاريخى، ارزش خود را از دست مي دهند؛ زيرا بر خلاف آن چه آنها پنداشته اند مذهب، سيطره و نفوذ خود را در تمام اين ادوار، حفظ كرده و امروز هم در همه جوامع با تفاوت هايى وجود دارد. بنابراين واقعيّات موجود، همگى حكايت از عموميّت مذهب، و عموميّت مذهب حكايت از اصالت حسّ مذهبى مي كند.
البتّه براى كسانى كه از دور قضاوت مي كنند و ظواهر بي بند و بارى مذهبى عدّه اى را مي بينند، ممكن است چنين اشتباهى پيش بيايد كه امروز دنيا به سرعت از مذهب فاصله مي گيرد؛ ولى اگر نزديكتر بياييم و توسعه و گسترش فعّاليّت هاى مذهبى و معابد گوناگون و بناهاى بزرگ و جديد مذهبى و حتّى نفوذ آن را در دانشگاه هاى جهان ببينيم، قضاوت خواهيم كرد كه افكار مذهبى در حال توسعه است.
2. پديده هاى مذهبى دليل ديگرى بر اصالت حسّ مذهبى است. در بحث گذشته ديديم كه چگونه همگانى و جاودانى بودن مذهب در طول تاريخ بشر، دليل بر اصالت حسّ مذهبى است. در اين بحث همان مسئله از طريق ديگرى - طريق پديده ها - تعقيب مي شود.
توضيح اين كه رويدادهايى در طول تاريخ بشر به چشم مي خورد كه نشان دهنده كشش ويژه انسان به مسائل مذهبى است، تا آن جا كه گاهى همه امكانات اقتصادى و مادّى و آرزوهاى خود را فداى آن مي كرده است. اگر مذهب يك نمود غير اصيل بود، مي بايست در چهارچوبه انگيزه هاى مادّى آن محدود گردد، و تا آن جا كه در مسير آنها قرار دارد باقى بماند، در حالى كه در بسيارى از رويدادهاى تاريخى، مذهب را حاكم بر همه روابط مي بينيم.
ممكن است براى قسمتى از اين رويدادها تفسيرهاى مادّى اعمّ از اقتصادى و غير اقتصادى پيدا كنيم، ولى به طور قطع اين كار براى همه آنها ميسّر نيست. نه تنها افرادى را مي يابيم كه همه امكانات مادّى خود را بي دريغ فداى عواطف مذهبى كرده و با فداكارى و گذشت كم نظيرى همه آنچه را داشته اند در پاى مذهب خود ريخته اند و حتّى جان خود را بر سر اين كار نهاده اند؛ بلكه در جامعه ها نيز چنين فداكارىها و گذشتها در طول تاريخ كم نيست و تاريخ مذاهب پر است از اين نمونه ها؛ آيا مي توان براى همه آنها تفسير مادّى پيدا كرد؟
شهيدانى كه در ميدان هاى جنگ دينى و براى پيشبرد اهداف الهى، شربت شهادت را با شوق و عشق نوشيده اند، حتّى آن بودايى و بت پرستى كه براى دفاع از مذهبش خود را آتش مي زند و با نهايت آرامش در ميان شعله هاى آتش، خونسردى خود را حفظ مي كند و مانند شمع مي سوزد و خاكستر مي شود، آيا مي توانند انگيزه هاى مادّى داشته باشند؟ شب زنده دار بيدار دلى كه در نيمه هاى شب، كه همه چشمها در خواب است، نغمه مناجات را سر مي دهد و در گوشه خلوت و تنهايى با خداى خود راز و نيازها دارد و همه چيز خود را در آن ديدار معنوى بر پاى دوست مي ريزد، آيا انگيزه مادّى دارد؟
اينها همه روشنگر اصالت حسّ مذهبى در ضمير آدمى است. البتّه انكار نمي كنيم كه يك مذهب اصيل و زدوده از خرافات مي تواند عاملى براى وحدت يك جامعه در برابر پراكندگي هاى ناشى از اختلاف هاى نژادى و منطق ها و تفاوت هاى ديگرى گردد كه سرچشمه جدايي ها و دسته بندي هاست. همچنين مي تواند مايه آرامش و تسلّى خاطر در برابر مصائبى باشد كه زندگى بشر، خواه ناخواه با آن آميخته است و نيز تكيه گاهى براى انسان در برابر مشكلات و يا از دست دادن تكيه گاه هاى موجود گردد، و نيازهاى ديگرى از اين قبيل را تأمين كند؛ ولى با تمام اينها باز در وراى اين نيازها كششى به مذهب وجود دارد كه در موقع لزوم نيازها را نيز فداى آن مي كند، همان طور كه در ساير احساساتِ اصيلِ آدمى عين اين جريان ديده مي شود؛ يعنى «حسّ راستى» ممكن است در بيشتر موارد انسان را به سوى علوم و دانش هايى دعوت كند كه چرخ هاى زندگى مادّى او بدون آن نمي گردد و يا «حسّ نيكى» كه سرچشمه مسائل اخلاقى است، در مسير اخلاق اجتماعى قرار گيرد كه موجب بقا و دوام جامعه و منافع مختلف فردى و اجتماعى است. همچنين حسّ زيبايى ممكن است الهام بخش فنونى گردد كه منافع مادّى به بار آورد؛ ولى با اين حال مي دانيم كه قلمرو هيچ يك از اين احساسات منحصر به موارد تأمين منافع فردى و اجتماعى نيست؛ بلكه گاه نسبت به منافع انسان بي تفاوت و گاهى حتّى منافع مادّى را قربانى خود مي كند. در مورد حسّ مذهبى نيز، پس از مطالعات تاريخى و جامعه شناسى به همين واقعيّت مي رسيم كه قلمرو حكومت آن فراتر از مرزهاى منافع مادّى است، و حتّى گاهى منافع مادّى فداى آن مي شود.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.