پاسخ اجمالی:
اناجيل كنونى حكم شديدى درباره «طلاق» صادر كردهاند كه نه شباهتى به احكام آسمانى و نه به قوانين حساب شده بشرى دارد و با هيچ منطقى تطبيق نمىكند و آن حكم ممنوعيّت مطلق طلاق است. از عبارات اناجيل به خوبى استفاده مىشود كه طلاق از نخست مشروع نبوده است و موسى(ع) به جهت سنگدلى مردم اجازه طلاق داده است. طلاق به جز برای زنا به هيچ وجه جايز نيست و این عبارات صريح اناجيل سبب شده تا مسيحيان طلاق را ممنوع بدانند.
پاسخ تفصیلی:
در اناجيل كنونى حكم شديدى درباره طلاق ديده مىشود كه نه شباهتى به احكام آسمانى و نه به قوانين حساب شده بشرى دارد و با هيچ منطقى تطبيق نمىكند و آن حكم ممنوعيّت مطلق طلاق است. در انجيل لوقا مىخوانيم: «هر كس زن خود را طلاق دهد و ديگرى را نكاح كند زانى بوده و هر كس زن مطلّقه مردى را به نكاح خويش درآورَد زنا كرده باشد»(1) نظير همين حكم در انجيل مرقس(2) و انجيل متّى(3) آمده است.
جالب توجّه اينكه انجيل متّى مىگويد: جمعى از بنىاسرائيل به مسيح(عليه السلام) ايراد كردند كه موسى(عليه السلام) اجازه طلاق داده، چرا تو نهى مى كنى؟ او جوابى داد كه مطالب مختلفى را در اين زمينه روشن مىسازد. اينك عين عبارت انجيل:
«به وى [يعنى عيسى] گفتند: پس از بهر چه موسى امر فرمود كه زن را طلاق نامه بدهند و جدا كنند؟ ايشان را گفت: موسى به سبب سنگدلى شما، شما را اجازت داد كه زنان خود را طلاق دهيد ليكن از ابتدا چنين نبوده و به شما مىگويم هر كس زن خود را به غير علّت زنا طلاق دهد و ديگرى را نكاح كند زانى است و هر كس زن مطلّقه را نكاح كند زنا كرده است. شاگردانش به او گفتند: اگر حكم شوهر با زن چنين باشد نكاح نكردن بهتر است. ايشان را گفت: تمامى خلق اين كلام را نمىپذيرند مگر به كسانى كه عطا شده است؛ زيرا كه خصيها ميباشند كه از شكم مادر چنين متولّد شدهاند و خصىها هستند كه از مردم خصى شدهاند و خصىها مىباشند كه به جهت ملكوت خدا خود را خصى نمودهاند آن كه توانايى قبول دارد بپذيرد [هر كس قابليّت آن را دارد آن را قبول نمايد ـ ترجمه ديگر]».(4)
از عبارات فوق به خوبى چند موضوع استفاده مىشود:
الف) طلاق از نخست مشروع نبوده است.
ب) موسى به جهت سنگدلى مردم اجازه طلاق داد.
ج) طلاق به غير علّت زنا به هيچ وجه جايز نيست.
د) كسانى كه توانايى دارند زن نگيرند بهتر است (زيرا مسيح قول شاگردانش را تصديق كرد و گفت: ولى تمام مردم نمىتوانند از ازدواج خوددارى كنند مگر كسانى كه مشمول لطف و عنايت خدا شدهاند و سپس براى تأييد اين سخن افراد خصى را سه دسته مىكند: خصى مادرزاد و خصى به واسطه طرق مخصوصى كه در ميان مردم رايج است، خصى به خاطر خدا و ملكوت! ممكن است عدم ازدواج روحانيان مسيحى، يك بخش از آن مربوط به الهام گرفتن از همين گفتار شاگردان مسيح و خود او باشد).
در هر صورت اين عبارات صريح اناجيل سبب شده كه مسيحيان طلاق را ممنوع بدانند، ولى امروز بسيارى از ملل مسيحى به حكم ضرورت زندگى، اين قانون را شكسته و در كشورهاى خود طلاق را قانونى ساختهاند.
اكنون به بررسى اين حكم مىپردازيم:
1. نخستين چيزى كه در اينجا به نظر مىرسد اين است: مسيح كه خودش مدّعى است براى تكميل آيين تورات آمده نه براى تغيير آن، چگونه چيزى را كه در آيين موسى(عليه السلام) جايز بوده است به كلّى ممنوع ساخته؟
در انجيل متّى مىخوانيم: «گمان مبريد كه آمدهام تورات يا صحف انبيا را باطل سازم، نيامدهام تا باطل نمايم بلكه تا تمام كنم زيرا هر آينه به شما مىگويم تا آسمان و زمين زايل نشود همزه و نقطهاى از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع شود، پس هر كس يكى از اين احكام كوچكترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود».(5)
همين مطلب در انجيل لوقا نيز آمده است: «ليكن آسانتر است كه آسمان و زمين زايل شود از آنكه يك نقطه از تورات ساقط گردد».(6)
روشن است كه منظور از عدم زوال يك نقطه از تورات، نقوش و كتابت آن نيست؛ زيرا آن هم با گذشت زمان از بين مىرود؛ بلكه منظور معانى اين نقوش است. يعنى مطالب و احكام آن هرگز نسخ نمىگردد (البتّه به عقيده كسانى كه به اناجيل كنونى ايمان دارند).
اتّفاقاً «نسخ» در لغت به معنى زايل كردن است و شايد تعبير صحيحتر در ترجمه اين عبارات انجيل همان تعبير به نسخ باشد.
سؤال: ممكن است كسانى سؤال كنند كه اين حكم شايد يك حكم موقّت در لسان موسى(عليه السلام) بوده است، نه جزءِ احكام شريعت و تورات او.
پاسخ: اين حكم صريحاً در تورات كنونى كه مورد قبول مسيحيان نيز هست آمده و به صورت يك حكم شرعى مسلّم مانند ساير احكام شريعت موسى(عليه السلام) ذكر شده است. در پنجمين كتاب تورات كه به سفر تثنيه معروف است(7) چنين مىخوانيم:
«چون كسى زنى را به نكاح خود درآورد اگر در نظر او پسند نيايد از اينكه چيزى ناشايسته در او بياید آن گاه طلاق نامه نوشته، به دستش دهد و او را از خانهاش رها كند و از خانه او روانه شده، برود زن ديگرى شود و اگر شوهر ديگر نيز او را مكروه دارد طلاقنامه نوشته به دستش بدهد و او را از خانهاش رها كند».(8)
يك حكم غيرمنطقى
2. بى ترديد پيمان زناشويى پيمان مقدّسى است و بايد كوشيد كه تا پايان عمر ادامه يابد، امّا بىشك ضرورتهايى پيش مىآيد كه ادامه اين پيمان قابل تحمّل نيست و توليد انواع مفاسد يا ناراحتىهايى براى طرفين مىكند. ما هرگز نمىتوانيم اصرار كنيم كه اين پيمان در اين موارد ادامه يابد هر چند توليد ناراحتى و مفسده كند. به عنوان نمونه چند مورد را يادآور مىشويم:
الف) در موارد ناسازگارى قطعى كه روحيّه زن و مرد به عللى چنان با هم اختلاف دارد كه هيچ گونه اميدى به سازش آنها نيست و اگر علىرغم اين عدم توافق، آنها را به حكم اجبار وادار به ادامه زندگى زناشويى كنيم ممكن است اقدام به خودكشى يا فرار از خانه نمايند يا بيم آن برود كه يكديگر را نابود كنند. آيا در چنين فرضى كه وقوع آن هيچ بعيد نيست معقول است كه آنها را به ادامه زناشويى مجبور كنيم اگرچه منتهى به اين امور شود؟ و آيا صحيح است كه حقّ طلاق را در اين موارد مطلقاً از مرد سلب نماييم؟
ب) در موارد اضطرار، مانند اينكه مرد و زن هر دو به علّت عدم قدرت بر زندگى در يك محل (به اين ترتيب كه ـ مثلاً ـ مزاج يكى ايجاب مىكند در منطقه گرم و خشك و ديگرى در منطقه سرد و مرطوب زندگى كند) يا شغل مرد به گونهاى است كه جز در مناطقى كه با وضع زن سازگار نيست نمىتواند بماند، آيا در چنين مواردى مىتوان گفت زن و مرد مجبورند تا پايان عمر بر همان ازدواج سابق بمانند و اگر مرد اقدام به طلاق و ازدواج جديد كند زنا كرده است؟
ج) در مواردى كه امراض غير قابل علاج يا ديوانگى و جنون براى يكى از طرفين، يا بيمارىهايى كه مانع از هرگونه عمل جنسى است يا مفقودالاثر شدن يكى از زوجين پيش آيد، آيا مىتوان طرف ديگر را به حكم اجبار در زندان اين ازدواج تا ابد محبوس كرد؛ ازدواجى كه هيچ سودى ندارد و جز ضرر نتيجهاى از آن عايد نمىشود.
اصولاً اصرار بر ادامه زوجيّت در اين گونه موارد، اغلب منجر به ارتكاب زنا مىشود؛ همان عملى كه ترس از آن باعث جعل چنين حكمى شده؛ زيرا بديهى است كمتر كسى حاضر مىشود يك عمر در چنين حالى به سر بَرد.
ممكن است كسى بگويد پس از يك بار زنا، طلاق جايز و محذور برطرف مىشود و تا آخر عمر ادامه نمىيابد. ولى بايد توجّه داشت كه اوّلاً: اين حكم فقط در مورد زنا كردن زن است نه مرد، بنابراين، اگر زنى ديوانه يا مفقودالاثر يا مبتلا به مرضى شود كه مانع از هر گونه عمل جنسى است و شوهرش جوان باشد بايد تا آخر عمر همسرش صبر كند اگرچه مرتكب دهها عمل منافى عفّت شود. آيا بهتر اين نيست كه او را طلاق دهد و زندگى جديدى براى خود فراهم سازد؟
ثانياً: معناى اين سخن اين است كه اوّل او را رها كنيم تا زنا كند و سپس به او اجازه طلاق بدهيم. آيا بهتر اين نيست كه همان اوّل بدون ارتكاب اين عمل خلاف به او اجازه طلاق داده شود؟
از اين رو مشاهده مىكنيم در محيطهايى كه پايبند به قانون منع طلاق هستند آلودگى زيادى وجود دارد كه حتّى كشيشان مسيحى هم به آن اعتراف كردهاند. به عنوان نمونه:
پروفسور «بى سى شل»، استاد علوم الهى دانشگاه مانهاتان كه از كشيشان مورد احترام كاتوليكهاست، در مقالهاى نوشته است: «خشونت و سختگيرى كليساى كاتوليك در جلوگيرى از طلاق، نادرست و باعث انحراف اخلاقى زن و شوهرانى مىشود كه ناچارند از هم جدا زندگى كنند».(9)
گذشته از اين، خود اين مطلب ـ كه تنها مجوّز طلاق، زنا كردن زن است ـ شوهران و زنانى را كه ميل و رغبت به ادامه زوجيّت ندارند تشويق مىكند كه براى رسيدن به مقصود خود از اين وسيله استفاده كنند و مرتكب اين عمل شوند تا آزاد گردند.
اتّفاقاً اين موضوع مكرّر واقع شده است. آيا چنين قانونى كه عملاً افراد را به آلودگى دعوت مىكند مىتواند يك قانون آسمانى و كتاب محتوى آن، كتاب آسمانى باشد؟
3. موضوع ديگرى كه در اينجا جلب توجّه مىكند اين است كه در عباراتى كه از انجيل درباره طلاق نقل كرديم اين جمله به چشم مىخورد كه: «موسى به سبب سنگدلى شما، شما را اجازت داد كه زنان خود را طلاق دهيد». در اينجا اين پرسش پيش مىآيد كه آيا مىتوان بر اثر سنگدلى جمعيّتى، حكمى را بر خلاف آنچه مصلحت بوده و خواهد بود تغيير داد و به فرض كه اين مطلب را به صورتى توجيه كنيم، باز اين پرسش باقى مىماند كه آيا جمعيّت بنىاسرائيل كه در آن زمان موظّف به پذيرفتن آيين مسيح شدند سنگدلى خود را از دست داده بودند، يا به شهادت اناجيل، بزرگترين سنگدلى را در مورد مسيح و ياران او انجام دادند؟
مبارزه با يك امر طبيعى
4. از همه اينها گذشته از عباراتى كه از باب نوزدهم انجيل متّى درباره اقسام سه گانه «خصى»ها نقل كرديم و از عبارات قبل و بعد آن به خوبى بر مىآيد كه اگر انسان بتواند خود را براى ملكوت خدا خصى كند افتخارى است؛ ولى همه كس قدرت آن را ندارند. اگر منظور از خصى كردن، معناى واقعى آن باشد كه راستى دستور عجيبى است و ايراد آن بر همه كس روشن و اگر منظور، ترك ازدواج به طور مطلق باشد آن نيز امرى است برخلاف قانون آفرينش و خلقت و هم برخلاف منطق عقل و مصالح اجتماع و هم برخلاف پارهاى از مندرجات صريح كتب عهد جديد.
مىدانيم كه قوانين دينى بايد همواره مكمّل قوانين آفرينش باشد. به عبارت ديگر، دستگاه تشريع بايد دستگاه تكوين را تكميل كند. پس چگونه ممكن است خداوند از طريق آفرينش، غرايز خاصی را در وجود انسان بيافريند و از طريق قوانين مذهبى به كلّى جلوى آن را بگيرد نه اينكه آن را رهبرى و تعديل نمايد؟
كدام منطق و عقل اجازه مىدهد يك طبقه پرجمعيّت، براى هميشه ترك يك امر فطرى كنند به خصوص كه اين طبقه ـ يعنى روحانيان ـ از طبقات ممتاز جمعيّت باشند و فرزندانى ممكن است از آنها به وجود آيد كه هم به حكم وراثت و هم به حكم محيط تربيتى، هوش و ذكاوت و استعداد قابل توجّهى براى احراز مقام رهبرى معنوى مردم داشته باشند.
«جان الدر» نويسنده كتاب «تاريخ اصلاحات كليسا» كه خود از طرفداران مذهب پروتستان است، ضمن اعتراض به رسم زندگى مجرّد و اجرا و تحميل آن بر طبقه وعّاظ و كشيشان مىگويد: «در ممالك پروتستان به تجربه ثابت شده است كه اولاد واعظان بيست مرتبه بيشتر از اولاد ساير طبقات مردم، استعداد احراز مقامات عالى و مهم را دارند».(10)
به علاوه اين مطلب با آنچه در رسالههاى پولس از كتب عهد جديد ميخوانيم وفق نمىدهد. در رساله اوّل پولس به قرنتيان مىخوانيم: «آيا اختيار نداريم خواهر دينى را به زنى گرفته، همراه خود ببريم مثل ساير رسولان و برادران خداوند؟»(11) از اين بيان به خوبى استفاده مىشود كه پولس و ساير شاگردان مسيح و رسولان و برادران مسيح نيز ازدواج كردند و بر چنين مطلبى وقعى ننهادند.
و در رساله اوّل پولس به تيموتاوس مىخوانيم: «اسقف بايد بىملامت و صاحب يك زن و هوشيار و خردمند و صاحب نظام و مهمان نواز و راغب به تعليم باشد».(12)
قابل توجّه اينكه در همان رساله در باب چهارم مىخوانيم: «ولى روح صريحاً مىگويد: در زمان آخر بعضى از ايمان برگشته، به ارواح مضلّ و تعاليم شياطين اصغا خواهند نمود به رياكارى دروغگويان كه ضماير خود را داغ كردهاند كه از مزاوجت منع مىكنند و حكم مىنمايند به احتزاز از خوراكهايى كه خدا آفريد براى مؤمنين و عارفين به حق تا آنها را به شكرگزارى بخورند».(13)
از اين عبارت به خوبى بر مىآيد كه منع از ازدواج از بدعتهايى است كه در زمانهاى بعد به وجود خواهد آمد و اين بر اثر اغواى شياطين و ارواح گمراه كننده است.
اين بيانات با آنچه از انجيل متّى بر مىآيد متناقض است و قابل جمع نيست؛ در ضمن از آنچه گفته شد اين حقيقت روشن گرديد كه تجرّد هميشگى كه از جملههاى انجيل متّى مربوط به عدم تشريع طلاق استفاده مىشود و كليساى كاتوليك الان هم آن را به عنوان يك قانون اجبارى براى كشيشان مىشناسد، هم بر خلاف مندرجات كتب مقدّسه عهد جديد است و هم برخلاف عقل و مصالح اجتماع.
از اينها گذشته، مصلحت دستگاه روحانيّت مسيحيّت كاملاً برخلاف چنين قانونى است، زيرا اين موضوع سبب مىشود كه روحانيّت كاتوليك كه طرفدار تجرّد اجبارى كشيشان است آلودگىهاى فراوانى پيدا كند، چه اينكه مىدانيم غريزه جنسى از سركشترين غرايز بشر است و محدود ساختن آن در يك عمر براى اغلب افراد ميسّر نيست و طغيان آن موجب بروز رسوايى مىشود و اين موضوع در روحانيّت مسيحيّت بارها اتّفاق افتاده و جنجالهاى عجيبى آفريده است.
«جان الدر» در كتاب «تاريخ اصلاحات كليسا» نيز به اين معنى اعتراف كرده است، آنجا كه مىگويد: «در عين حال اين نكته را بايد با كمال پوزش متذكّر شد كه عهد و ميثاق و سوگند مجرّد ماندن و دورى كردن از زن، كراراً از طرف كشيشان در عصر لوتر نقض گرديد و نقض چنين پيمانى خود به مثابه يك افتضاح و رسوايى بين المللى بود».(14)
افزون بر آنچه گفته شد، سركوب يك غريزه نيرومند و عدم اشباع آن از راههاى صحيح، اغلب همراه با واكنشهاى شديد و آزاردهنده روحى و جسمى است. ازاين رو بسيارى از جوانانى كه در سنّ ازدواج اقدام به اين كار نمىكنند گرفتار ناراحتىهاى روانى و اضطراب و كج خلقى و پراكندگى فكر و بىاعتنايى به زندگى و نوميدى و بدبينى و امثال آن مىشوند؛ البتّه پس از ازدواج همه اين آثار برطرف شده و جاى خود را به آرامش كامل مىسپارد.
قرآن مجيد نيز به اين حقيقت علمى اشاره كرده و مىفرمايد: «وَ مِنْ ءَايَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا»(15)؛ (از نشانههاى او [خدا] اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد). آيا با اين حال صحيح است جمعى از مردم ـ به خصوص علما و روحانيان و مبلّغان مذهبى كه نيازمند آرامش روحى و آسودگى خاطر بيشترى هستند ـ به عملى دست بزنند كه مايه عدم آرامش و پراكندگى فكر و سوءِ خُلق است؟(16)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.