پاسخ اجمالی:
خداوند در قرآن تمام مؤمنان جهان را به صلح و آرامش دعوت مى كند و جنگ را برخلاف تعليمات اسلام مي داند. قرآن مى گويد: «هنگامى كه نشانه هاى معقول صلح طلبى آشكار شد به آن پاسخ مثبت بده؛ و بر خدا توكل كن». پايان درگيرى در داخل كشورهاى اسلامى نيز يك اصل اساسى است و جنگ آخرين راه است! پايه حكومت اسلامى بر صلح است و قرآن آن را به عنوان يك اصل در همه جا و براي بيگانگان، دوستان و حتّى درون خانه و آحاد مردم پذيرفته؛ ولى بايد مسلمانان آمادگى جنگى داشته باشند و صلح آنها ذليلانه و از موضع ضعف نباشد.
پاسخ تفصیلی:
خداوند در سوره «بقره» تمام مؤمنان جهان را به صلح و آشتى و آرامش دعوت مى كند؛ و جنگ را جزء خطوات و گام هاى شيطان مى شمرد، و فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگى در صلح و آشتى وارد شويد؛ و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد كه او دشمن آشكار شما است)؛ «يَا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلمِ كَافَّةً وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطَانِ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوّ مُبِينٌ».(1)
در اين آيه از يك سو مؤمنان مخاطب شده اند، و اين نشان مى دهد كه صلح و سلام جز در سايه ايمان ميسّر نيست و از سوى ديگر تكيه بر واژه «كافة»؛ (همگى) نشان مى دهد كه هيچ گونه استثنايى در قانون صلح نيست؛ و جنگ برخلاف تعليمات اسلام و قرآن است و جز به شكل تحميلى تصوّر نمى شود. و از سوى سوّم تعبير به «خُطُوَاتِ الشَّيطَانِ» اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه عوامل جنگ بطور تدريجى فراهم مى شود و شياطين جن و انس، انسانها را گام به گام به سوى اين درياى آتش مى برند، و مطابق ضرب المثل معروف عرب: «اِنَّ بَدْوَ الْقِتَالِ اللِّعامُ!»؛ (آغاز[گر] يك جنگ خونين، يك سيلى است!) بنابراين بايد در همان گام هاي نخستين، جنگ را متوقّف كرد.
و از سوى چهارم استفاده مى شود كه هر كارى كمك به بر هم زدن صلح و آرامش کند، يك عمل شيطانى است؛ چرا چنين نباشد؛ در حالى كه جنگ آتش سوزانى است كه تمام نيروهاى مادّى و معنوى، انسانى و غير انسانى را در كام خود فرو مى برد، و خاكستر مى كند، مخصوصاً در عصر و زمان ما كه جنگ ها از هر زمان وحشتناك تر و ويرانگرتر و پر هزينه تر است؛ و طبق محاسبه آمارگران، گاه يك قرن تمام طول مى كشد كه جبران خسارت يك جنگ خونين حاصل شود، آن هم يك جبران اقتصادى، ولى مسائل انسانى آن قابل جبران نيست؛ و شايد به همين دليل هنگامى كه خداوند به فرشتگان خطاب كرد كه مى خواهم آدم را بيافرينم، مهم ترين عيبى كه فرشتگان براى اين مخلوق برشمردند، همان جنگ و خونريزى و فساد در زمين بود: «قَالُوا اَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ»(2) معلوم مى شود عيبى مهم تر از آن وجود نداشته است.
اين نكته نيز قابل توجّه است كه ارباب لغت تصريح كرده اند كه «سلم» و «سَلم» هر دو به معنى «صلح» است و از مادّه سلامت گرفته شده، و يكى از نام هاى خدا «سلام» است؛ چرا كه ذات پاكش منبع صلح و آرامش و سلامت است، و به گفته «التحقيق» مادّه سِلم، در اصل نقطه مقابل خصومت است، و لازمه آن رهايى از آفات و بلاها و وصول به سلامت و عافيت مى باشد؛ و اسلام را از آن رو اسلام ناميده اند؛ كه مايه صلح و سلامت در دنيا و آخرت است. (و در ضمن سُلَّم به معنى نردبان است كه انسان به كمك آن مى تواند سالم به نقطه بالايى برود و بازگردد!)
شگفت آور اينكه بعضى از مفسّران بزرگ در تفسير واژه «سِلْمْ» در اين آيه احتمالاتى داده اند كه هيچ كدام با ظاهر آيه سازگار نيست.
خداوند در سوره «انفال» نيز به گروه هايى كه در حال پيكار با مسلمين هستند اشاره مى كند و مى فرمايد: (اگر آنها تمايل به صلح نشان دهند تو نيز از در صلح در آى؛ و بر خدا توكل كن كه او شنوا و دانا است)؛ «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ».(3)
قابل توجه اينكه اين آيه در سوره «انفال» بعد از آيه اى قرار گرفته كه دستور آماده باش دائمى و فراهم ساختن هر گونه قوّه و نيرو براى ترساندن دشمن مى دهد؛ يعنى هدف نهايى جنگ نيست، و اين هم به منظور تقويت پايه هاى صلح است؛ چرا كه اگر آمادگى كامل براى جنگ نباشد، هواى برترى جويى و توسعه طلبى بر سر دشمن مى زند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه «جَنَجُوا» از مادّه جَناحْ به معنى خضوع و تمايل و حركت به سوى چيزى است؛ و مفهومش اين است كه حتى از گفتگوهاى ابتدايى صلح نيز استقبال كن.
تعبير به «تَوَكَّل عَلَى اللهِ»؛ (توكل بر خدا كن)، گويا اشاره به اين نكته است كه به هنگام اظهار تمايل دشمن به صلح، افرادى شروع به منفى بافى مى كنند و هر تمايل به صلحى را فريب و نيرنگ شمرده و با آن مخالفت مى نمايند و لااقل وسوسه هايى در آنها پيدا مى شود.
قرآن مى گويد: «هنگامى كه نشانه هاى معقول صلح طلبى آشكار شد به آن پاسخ مثبت بده؛ و بر خدا توكل كن، و در عين رعايت موازين احتياط در برابر دشمن به وسوسه ها اعتنايى مكن!».
اين آيه از آياتى است كه صلح طلبى را به عنوان يك اصل اساسى به حكومت هاى اسلامى توصيه مى كند؛ و اينكه بعضى گفته اند اين آيه به وسيله آيات جهاد نسخ شده(4)، پندارى بى اساس است كه هيچ دليلى بر آن نيست؛ چرا كه هيچ منافاتى ميان آيات جهاد و اين آيه نمى باشد و ضرورتى براى اعتقاد به نسخ، وجود ندارد.
هم چنين در سوره «نساء» به گروهى از كفّار جنگ طلب اشاره كرده و مى فرمايد: (اگر آنها از شما كناره گيرى كردند و پيكار ننمودند، بلكه پيشنهاد صلح كردند، خدا براى شما راهى براى تعرض قرار نداده است)؛ «فَاِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوا اِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلاً».(5)
تعبير به «فَمَا جَعَلَ اللهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً»؛ (خداوند هيچ راهى براى شما بر ضدّ آنها قرار نداده است) تأكيد كامل بر قبول دعوت صلح از سوى دشمن است، صلحى كه شرافتمندانه و راستين باشد نه ذليلانه و دروغين.
قابل توجّه اينكه در شأن نزول اين آيه آمده كه آيه ناظر به طائفه «اشجع» است؛ كه گروهى از آنان به سركردگى مسعود بن رجيله به نزديكى مدينه آمدند؛ پيامبر نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف سفرشان باخبر شود، آنها گفتند: «ما آمده ايم پيمان ترك مخاصمه با محمّد ببنديم[و در منازعات شما با ديگران بى طرف بمانيم] پيامبر دستور داد مقدار زيادى خرما به عنوان هديه براى آنها ببرند، و پيمان ترك تعرّض را با آنها امضا فرمود».
بديهى است مفهوم آيه يك قانون كلّى و جاودانه است؛ هر چند شأن نزول خاصّى داشته باشد؛ زيرا چنانكه مى دانيم شأن نزول ها مفهوم عام آيات را محدود نمى كنند.
در سوره «حجرات» نيز سخن از جنگ هايى است كه احتمالا در داخل كشور اسلامى ميان جناح هاى متخاصم واقع مى شود و به اصطلاح دو طايفه از مؤمنان درگيرى پيدا مى كنند؛ در اين آيه دستور مؤكّد بر برقراري صلح در ميان آنها مى دهد، و اگر تمام راه ها بسته شد؛ و تنها طريق ممكن براى برقراري صلح، جنگ با ظالمان باغى بود آن را واجب مى شمرد، و مى فرمايد: (هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم جنگ و نزاع كنند در ميان آنها صلح برقرار سازيد)؛ «وَ اِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا».(6)
سپس مى افزايد: (اگر يكى از آن دو به ديگرى تجاوز كند با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا بازگردد)؛ «فَاِنْ بَغَتْ اِحْدَاهُمَا عَلَى الاُخْرى فَقَاتِلُوا الَّتِى تَبْغِى حَتّى تَفِىءَ اِلَى اَمْرِ اللهِ».
و در پايان به مسأله صلح باز مى گردد، و مى افزايد: (هر گاه[طايفه ظالم] بازگشت كند، در ميان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازيد؛ و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد)؛ «فَاِنْ فَاءَتْ فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ اقْسِطُوا اِنَّ اللهِ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ».
از صدر اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه پايان درگيرى و برقرار ساختن صلح در داخل كشورهاى اسلامى نيز يك اصل اساسى است؛ كه حتّى جنگ را هم به عنوان آخرين راه چاره براى وصول به آن تجويز كرده است!
و از ذيل آن نيز به خوبى استفاده مى شود كه صلح بايد عادلانه باشد، نه ظالمانه و نه ذليلانه؛ چرا كه چنين صلح هايى هميشه متزلزل و ناپايدار است و در درون خود نطفه جنگ را مى پروراند.
نكته قابل ملاحظه اين است كه در اين آيه گاه تعبير به «عدل» و گاه به «قسط» شده، عدل به گفته راغب در «مفردات» لفظى است كه مفهوم مساوات را در بردارد، و قسط به معنى نصيب عادلانه است، منتهى هر گاه اين واژه به صورت ثلاثى مجرد بكار رود به معنى گرفتن نصيب ديگرى است؛ بنابراين مفهوم ظلم را مى دهد؛ و گاه به صورت باب افعال(اقساط ) استعمال مى شود كه مفهومش دادن نصيب و سهم ديگرى است، و آن معنى عدالت را مى رساند.
مطابق اين بيان و تعبيرات ديگرى كه نامبرده دارد كلمه قسط و عدل از نظر معنى و مفهوم يكسان است، ولى ممكن است اين تفاوت ميان آن وجود داشته باشد كه واژه قسط و اقساط در مواردى به كار مى رود كه گروهى در چيزى شريك باشند و اگر نصيب و بهره هر كدام به طور كامل پرداخت شود اين عمل قسط است؛ ولى اگر در ميان آن تبعيض كنند جور است.
ولى عدالت كه نقطه مقابل آن ظلم است مفهوم گسترده ترى دارد هم در موارد شركت و هم در غير موارد آن به كار مى رود؛ بنابراين اگر مالى حقّ مسلّم كسى باشد و آن را به او بدهند عدالت است، و اگر بگيرند ظلم است.(7)
علاوه بر اين، آيه 128 سوره نساء، ناظر به اختلافات شخصى و خصوصى است. دستور مى دهد كه اگر ميان زن و مرد در زندگى خانوادگى اختلافى پيدا شود صلح در ميان آنها برقرار سازيد، مى فرمايد: «هر گاه زنى از طغيان يا اعراض و روى گردانى شوهرش بيم داشته باشد مانعى ندارد كه صلح كنند(و هر كدام به خاطر صلح از پاره اى حقوق خود صرف نظر نمايند) سپس مى افزايد: (صلح بهتر است)؛ «وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ».
درست است كه مورد اين جمله صلح در اختلافات خانوادگى است، ولى مفهوم جمله بسيار وسيع و گسترده است كه هر گونه صلح و صفا را ميان دو نفر يا دو گروه يا دو ملّت و كشور را شامل مى شود. (دقّت كنيد)
قابل توجّه اين كه در اين آياتى كه پشت سر يكديگر ذكر شد، صلح در سه صورت مورد تأكيد واقع شده است:
صلح ميان مسلمانان و دشمنانى كه خواهان صلح اند.
صلح ميان گروه هاى متخاصمين از مسلمين.
و صلح ميان دو فرد كه گرفتار نزاع اند.
صلح آبرومندانه و عادلانه در تمام اشكالش مطلوب است و اسلام از آن دفاع مى كند. وظيفه حكومت اسلامى نيز همين است كه پايه هاى صلح را در هر سه مرحله تقويت كند!
در آيه 205 سوره «بقره» نيز مستقيماً به مسأله صلح اشاره نمى كند؛ ولى پيام گويايى به طور غير مستقيم در بر دارد؛ زيرا در مذمّت بعضى از منافقان چنين مى گويد: ([نشانه آن ها، اين است كه] هنگامى كه روى بر مى گردانند[و از نزد تو خارج مى شوند]، در راه فساد در زمين، كوشش مى كنند، و كشتزارها و چهارپايان را هلاك و انسان ها را نابود مى سازند؛ [با اينكه مى دانند] خدا فساد را دوست نمى دارد)؛ «وَ اِذا تَوَلّى سَعَى فِى الاَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ و النَّسْلَ وَ اللهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ» و در آيه بعد از آن كه در همين سوره بقره است اين گونه افراد را به عذاب سخت الهى در جهنم تهديد مى كند.
بديهى است جنگ ها جز فساد در زمين و نابودى امكانات و سرمايه ها اعم از كشاورزى و دامدارى و غير آن ثمرى ندارد، به همين دليل از نظر اسلام منفور است، و تا موجبى براى جنگ پيدا نشود هرگز نبايد به سراغ آن رفت و به تعبير ديگر «صلح يك اصل است و جنگ يك استثناء».
از مجموع آنچه در آيات بالا آمد به خوبى استفاده مى شود كه پايه حكومت اسلامى بر صلح و صفا و دوستى است و قرآن مجيد آن را به عنوان يك اصل در همه جا شناخته؛ در مورد بيگانگان، و در مورد دوستان و حتّى در درون خانه و خانواده و آحاد مردم؛ و اگر موجباتى براى تحميل جنگ پيش نيايد هرگز جنگ را تصويب نمى كند.
ولى اين به آن معنا نيست كه مسلمانان آمادگى جنگى خود را از دست دهند تا دشمن تشويق به تهاجم گردد و نيز به آن معنا نيست كه صلح ذليلانه و از موضع ضعف را توصيه مى كند، چرا كه اين هر دو از عوامل جنگ است نه صلح ريشه دار و عادلانه.(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.