پاسخ اجمالی:
در اواخر سوره «بقره» داستان «عُزَير پيامبر(ع)» بيان شده كه از كنار يك آبادى مى گذشت در حالى كه ديوارهايش به روى سقف ها افتاده و استخوان هاى اهل آن در هر سو پراكنده بود. با خود گفت: چگونه خدا اين ها را زنده مى كند؟ خداوند يكصد سال او را ميراند و سپس زنده كرد. او خيال مي كرد كه يك روز يا كمتر خوابيده در حاليكه صد سال مرده بود. آنگاه خدا فرمود به غذا و نوشيدنيت بنگر كه تغيير نكرده و به الاغ خود نگاه كن كه چگونه از هم متلاشى شده و اين براى آن است كه تو را نشانه اى در امر معاد براى مردم قرار دهيم!
پاسخ تفصیلی:
در اواخر سوره «بقره» اين داستان عجيب در يك آيه خلاصه شده كه در واقع يك پاسخ تاريخى به منكران معاد است مى فرمايد: «اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلَى قَرْيَة وَ هِىَ خاويَةٌ عَلى عُروشِها قالَ اَنَى يُحْيِى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاَماتَهُ اللهُ مِأَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً اَوْ بَعْضَ يَوْم قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِأَةَ عام فَانْظُرْ اِلَى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّه وَ انْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ الله عَلى كُلِّ شَيء قَديرٌ»(1)؛ (آيا نديدى [آگاهى ندارى] آن كس را كه از كنار يك آبادى مى گذشت در حالى كه ديوارهايش به روى سقف هاى آن فرو ريخته بود؟ [و اجساد و استخوان هاى اهل آن در هر سو پراكنده بود، او با خود] گفت: چگونه خدا اين ها را پس از مرگ زنده مى كند؟ خداوند يكصد سال او را ميراند و سپس زنده كرد. به او فرمود: چقدر درنگ كردى؟ عرض كرد: يكروز يا قسمتى از يك روز. فرمود: [نه] بلكه توقف تو يكصد سال بود، نگاه كن به غذا و نوشيدنيت، ببين هيچ گونه تغيير نيافته؟ [و بدان خدايى كه چنين مواد سريع الفسادى را در طول اين مدت حفظ كرده بر همه چيز قادر است] ولى نگاه به الاغ خود كن [كه چگونه از هم متلاشى شده] اين براى آن است كه تو را نشانه اى [در امر معاد] براى مردم قرار دهيم! اكنون نگاه به استخوان هاى [مركب سوارى خود] كن كه چگونه آنها را بلند كرده به هم پيوند مى دهيم، سپس گوشت بر آن مى پوشانيم؟! هنگامى كه [اين حقايق] بر او آشكار شد، گفت مى دانم كه خداوند بر هرچيزى قادر است).(2)
در اينجا چند نكته قابل دقت است:
1- اين مرد چه كسى بوده؟ و آن قريه (توجه داشته باشيد قريه به معناى روستا نيست، بلكه به معناى مركز اجتماع مردم است خواه شهر باشد يا روستا) در كجا قرار داشته؟ قرآن شرحى درباره آن بيان نكرده است، همين اندازه از لحن آيه استفاده مى شود. او مردى بوده كه با وحى الهى سر و كار داشته يعنى پيامبرى از پيامبران خدا. ولى مفسّران با تكيه بر روايات و تواريخ نام او را معين كرده اند: در بسيارى از روايات و كلمات مفسّرين آمده است كه او «عُزَيْر» پيامبر معروف بنى اسرائيل بود، در بعضى نيز آمده است كه او «اِرْميا» يكى ديگر از پيامبران بنى اسرائيل بود، بعضى هم نام او را «خِضْر» و بعضى «إشْعيا» ذكر كرده اند.(3) ولى مسلّم است او هر كه باشد تأثيرى در معنا و محتواى آيه ندارد، و اينكه بعضى احتمال داده اند او فرد غير مؤمنى بوده كه در قيامت شك داشته سخن نادرستى است، زيرا آيه به خوبى دلالت بر اين دارد كه وحى بر او نازل مى شد و آن «قريه»، طبق بسيارى از روايات، «بيت المقدس» بوده و اين ماجرا بعد از ويرانى آن به وسيله «بخت النصر» واقع شد.
2- آيا اين مرد الهى (هر كه بود) به راستى مرد يا در خواب عميقى فرو رفت؟ ظاهر آيه فوق، اين است كه او به راستى از دنيا رفت، و بار ديگر به فرمان خدا بعد از گذشتن يكصد سال زنده شد، بسيارى از مفسّران نيز بر همين عقيده اند، در حالى كه بعضى مايلند كه تعبير به «موت» را در اينجا به معناى خواب عميق شبيه مرگ تفسير كنند، شبيه خواب عميقى كه در بعضى از جانداران امروز ديده مى شود كه مثلا تمام فصل زمستان را به خواب فرو مى روند، و به هنگام بهار بيدار مى شوند، و به حركت درمى آيند، در اين گونه خواب ها فعاليت هاى حياتى، بسيار كند مى شود و انرژى لازم براى آن فوق العاده كم مى گردد، ولى به هر حال شعله حيات خاموش نمى شود.
نويسنده «المنار» و همچنين «مراغى» و نويسنده «اعلام قرآن» اين احتمال را انتخاب كرده اند، حتى در اعلام قرآن آمده كه مِأةَ عام لزوماً به معناى يكصد سال نيست؟ بلكه مى تواند به معناى يكصد روز يا ساعت باشد! اين گروه روشنفكران هستند كه قبول امور خارق عادت بر آنها گران است، لذا هرجا به اين گونه امور برخورد مى كنند، سعى در توجيه آن دارند، در حالى كه هيچ ضرورتى براى اين امر وجود ندارد. قرآن مجيد و روايات مسلّم اسلامى، و در يك كلمه، محتواى مذاهب آسمانى آميخته با انواع خوارق عادات است كه نمى توان آنها را انكار كرد، و نه اقدام به توجيه همه آنها نمود، هنگامى كه ما قدرت خداوند را بر خوارق عادات بپذيريم قبول اين مسائل بسيار ساده است، منتها هرگز در اين امر، راه اغراق را نمى پوئيم و از حدّ خارج نمى شويم، و هر كارى را به اعجاز يا خوارق عادات نسبت نمى دهيم. حتى از نظر علماى مادى خوارق عاداتى كه از طرق شناخته شده علمى قابل تفسير نيست فراوان است، پس چه ضرورتى دارد كه ما به هر خارق عادتى برخورد مى كنيم آن را از شكل اصليش بيرون آورده و مسخ كنيم! در ماجراى فوق، گذشته از آن مرد الهى كه مُرد و زنده شد، و گذشته از اينكه هدف ارائه نمونه احياى مردگان در قيامت است، مسأله مركب سوارى او كه قرآن مى گويد: مرده بوده و استخوان هايش متلاشى شده بود، نيز مطرح است، زيرا آيه تقريباً صريح است. در اينكه به فرمان خدا استخوان ها جمع شد، و بار ديگر گوشت بر آنها روئيد و زنده گشت، آيا بايد همه اينها را توجيه كرد؟
3- در اين كه اين ماجرا در كدامين سرزمين واقع شده بسيارى را عقيده بر اين است كه در بيت المقدس بوده كه بعد از حمله «بخت النصر» ويران شد، ويرانى كاملى كه قرآن از آن تعبير مى كند «خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها»؛ يعنى سقف ها فرو ريخته بود و ديوارها به روى سقف ها! بعضى نيز گفته اند: محلّى بوده نزديك بيت المقدس، و سئوال آن مرد الهى از خود كه چگونه خداوند اينها را زنده مى كند، نه از روى انكار يا حتّى تعجّب و شك و ترديد بوده، بلكه دوست داشته كه زنده شدن مردگان را به صورت يك شهود عينى ببيند، همان چيزى كه ابراهيم در ماجرايى كه بعداً به آن اشاره خواهد شد از خدا خواست. و نيز مى تواند اين تقاضا براى نشان دادن يك نمونه عينى به منكران يا شكاكان باشد، زيرا گاه استدلالات عقلى گروهى از مردم را قانع نمى كند، حتّى نداى وجدان نيز براى آنها قانع كننده نيست، اصرار دارند نمونه هاى عينى را ببينند تا مسأله جنبه حسى پيدا كند و تمام وسوسه ها از قلب و جان زدوده شود.
4- در اين كه طعام و نوشيدنى كه با او بوده چه بوده؟ قرآن صريحاً مطلبى نگفته است، ولى از جمله «لَمْ يَتَسَنَّه» كه از ماده «سَنَه» به معناى سال است و مفهومش آن است كه با گذشتن سال ها فاسد نشده بوده، چنين برمى آيد كه هر دو از غذاهاى فاسد شدنى بوده، بعضى از مفسّران گفته اند غذاى همراه او «انجير» و «انگور» و نوشيدنيش «آب ميوه» يا «شير» بوده است. جالب اين كه خداوند براى قدرت نمايى اين مواد سريع الفساد را همچنان به حال خود نگه داشت، در حالى كه مركب سوارى او با آن استقامت به كلى از هم متلاشى گشته بود، تا نشانه اى باشد برگذشتن يكصد سال و دليل ديگرى باشد بر امكان حيات بعد از مرگ، تا آن مرد الهى اين حقيقت را با چشم خود در هر دو قسمت (وجود خودش و وجود مركبش) ببيند.
5- از جمله «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ»؛ (هدف اين است كه ترا آيت و نشانه اى براى مردم قرار دهيم) نشان مى دهد كه فايده اين حادثه تنها براى آن مرد الهى نبوده، بلكه نفعش عام بود، زيرا مردم از روى قرائن مختلفى «عُزير» را شناختند، و باور كردند كه بعد از يكصد سال، حيات نوينى يافته است، اگر نسل معاصر عزير از دنيا رفته بود نسل هاى بعد از او حقيقت را دريافتند، و با در دست داشتن اطلاعاتى از پدران خود به حقيقت امر واقف گشتند.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.