پاسخ اجمالی:
دو عامل در تربيت و پرورش افراد جامعه نقش مؤثر دارد؛ يكي ايمان به مبدا است كه باعث مي شود خدا را در هر حال مراقب خود بدانيم و ديگري ايمان به معاد است كه به ما مي فهماند همه چيز در قيامت بر اساس عدل الهي محاسبه مي شود و به هيچ كس ظلمي نمي شود. نبود ايمان به مبدا باعث توجيه كشتار مردم ژاپن مي شود و بودن اين عامل باعث اصلاح رفتار علي بن يقطين و عذرخواهي او از ابراهيم جمال مي شود.
پاسخ تفصیلی:
در تربيت و پرورش آحاد جامعه دو عامل اساسى نقش مؤثرى را ايفا مى كنند: 1. ايمان به مبدا؛ 2. ايمان به معاد.
ايمان به مبدا هشدار مى دهد كه در هر زمان و هر مكان، خدا مراقب تو است و او از تو به تو نزديك تر است: «نَحْنُ أَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِيدِ»(1) به طورى كه هر نيّتى را اول خداوند متوجه مى شود و بعد خود انسان، زيرا «اَنَّ اللهَ يَحُولُ بَينَ المَرءِ وَ قَلْبِهِ»(2)؛ (مسلماً خدا حائل بين انسان و قلب [عقل] او است). اگر اين مطالب به مرحله باور رسيد و درك شد كه خداوند هميشه با ما است، «هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَمَا كُنتُم»(3)؛ (او با شماست هر كجا كه باشيد) يا حتى احتمال اين مسئله را داديم و به اين احتمال ارج نهاديم، هرگز مرتكب خلاف نخواهيم شد. اگر دزد در شب شبحى را ببيند و احتمال دهد كه پليس است هرگز دست به ارتكاب جنايت نمى زند، اگر انسانى مراقب باشد ولو كودكى كه خوبى و بدى را تشخيص مى دهد ناظر اعمال انسان باشد، هرگز دست خود را به گناه نمى آلايد.
ايمان به معاد هم تذكّر مى دهد كه همه چيز در جهان آخرت بر اساس ضوابط الهى دور مى زند، پرونده ها هرگز اشتباه نخواهند شد، مأمورين الهى جز عدالت به چيزى نمى انديشند و غير از آن عملى انجام نمى دهند، مواقف آن عالم هرگز محكوم بوروكراسى و كاغذبازى نخواهد بود. اگر دنيا و هر چه در آن است به ملائكه الهى به عنوان رشوه داده شود سر سوزنى حكم را تغيير نخواهند داد؛ زيرا آن جهان، جهان كسر و انكسار و دار تكليف نيست. آن عالَم، عالَمى است كه «لَا عَن قَبِيحٍ يَستَطِيعُونَ اِنْتِقَالاً وَ لَا فِى حَسَنٍ يَسْتَطِيعُونَ اِزْدِيَاداً»(4)؛ (نه مى توانند كار زشتى را برگردانند و نه مى توانند كار نيكى را در حسنات بيفزايند). آرى اگر اين تذكرات مؤثر افتد و به مرحله باور و حتى احتمال مورد اعتنا برسد براى تربيت انسانى كفايت است. گفتم احتمال هم كافى است زيرا دفع ضرر متحمل، حكمى عقلى و واجب است.
ايمان به مبدا و معاد دو ركن اساسى از اصول دين است، اگر اصول دين نباشد، ساقه ها و برگ ها و گل هاى بدون ريشه و اصل، دوامى ندارند، لفظ عمل صالح بعد از لفظ ايمان بسيار در قرآن استعمال شده است و تنها بيش از 50 مورد قرآن با عبارت «اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» با مردم سخن گفته است. چرا؟ زيرا عمل صالح ميوه درخت ايمان است، اگر دست و پا و زبان و چشم و گوش آلوده است به خاطر سستى ريشه هاى آن درخت است. اين كه بعضى ادعا كرده اند ما مى توانيم بدون ايمان، به بشر وجدان بدهيم سخنى گزاف و بيهوده رانده اند؛ خيلى تلاش كرده اند؛ ولى نشد، اخلاق منهاى ايمان و بدون پشتوانه مذهبى، فقط ميراث برنده اسمى از اخلاق است.
بر سر وجدان با توجيه گرى مى شود كلاه گذارد اگرچه موقتى باشد. در جنگ جهانى دوم رئيس جمهور وقت آمريكا دو بمب اتمى در ژاپن مى اندازد و بعد هم كه از او سؤال مى شود وجدانتان ناراحت نيست مى گويد نه! من كارى اخلاقى كردم، زيرا با اين عمل به اتمام و خاتمه جنگ كمك كردم تا مردم در زير چتر صلح آسوده بيارمند. اين غافل چه كلاهى بر سر وجدانش مى گذارد، بزرگ ترين جنايت را رنگ اخلاقى مى زند، آرى با اين منطق هر جنايتى قابل توجيه است.
اين مسئله عيناً در انسان هم به همين نحو است؛ با علم و تربيت و غيره شايد بتوان در مواردى انسان را كنترل كرد، ولى مؤثرترين عامل بازدارنده، باور داشتن و ايمان به مبدا و معاد و تهذيب نفس است؛ براى اين ادعا شاهدى تاريخى از زمان امام كاظم(عليه السلام) مى آوريم تا كارايى ايمان كاملاً واضح شود. مرحوم علامه مجلسى(ره) در «بحارالانوار» از كتاب «عيون المعجزات» روايت كرده كه: «على بن يقطين _ يكى از شيعيان و ارادتمندان امام هفتم و وزير هارون الرشيد _ روزى ابراهيم جمّال كه ساربان و شتردار بود بر او وارد شد و چون مناسب مقام وزارت نبود حاضر نشد با آن ملاقات كند، اتفاقاً آن سال على بن يقطين به مكّه رفت در مدينه به خدمت امام رسيد، حضرت او را راه ندادند، فرداى آن روز حضرت را در كوچه ديد و علت را جويا شد. حضرت فرمودند: چون تو به برادرت ابراهيم جمال راه ندادى حقّ تعالى سعى تو را قبول نفرمود مگر اين كه او را راضى كرده و تو را عفو نمايد. على بن يقطين شبانگاه جهت جلب رضايت ابراهيم به درب خانه ابراهيم رسيد، و در زد. ابراهيم گفت: كيست؟ گفت: على بن يقطين، ابراهيم گفت: على بن يقطين اين وقت شب درب خانه من چه مى كند؟ على او را قسم داد تا به او اجازه دخول دهد، اجازه داد. وى گفت: آقا و مولاى من امتناع كرد كه عمل من قبول شود مگر اين كه تو از من بگذرى گفت: «غَفَرَ اللهُ»؛ (خدا تو را عفو كند)، على راضى نشد گفت من صورت خود را روى خاك در برابر تو مى گذارم و تو كف پايت را بر چهره ام بگذار تا خدا از من راضى شود او از اين كار امتناع كرد، على او را قسم داد و او چنين كرد. در همين حال على مى گفت: «اَللّهُمَّ اِشهَد»: (خدايا تو شاهد باش [كه من صورتم را به خاك پاى او زينت دادم و به قدرى خود را كوچك كردم كه جوابگوى آن تكبرم باشد]). سپس بيرون آمده و سوار شد و همان شب به مدينه بازگشت اين بار امام او را پذيرفتند».(5)
از اين واقعه تاريخى مى توان استنباط كرد كه ايمان چه مى كند؟ نيرويى است كه قامت ايستاده وزير هارون را خم كرده و صورتش را به خاك مى مالد.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.