پاسخ اجمالی:
در مورد «قناعت» سعدی حکایت کرده که: «از حاتم طائی پرسیدند بلندهمت تر از خود دیده ای؛ گفت میهمانی بزرگی ترتیب دادم و به صحرا رفتم. از خاركنى پرسیدم چرا به مهمانى حاتم نرفتی؟ گفت: هر كه نان از عمل خویش خورد *منّت از حاتم طائى نبرد». در حکایت دیگر آمده: «شبی با بازرگانی با بار تجاری بزرگی همراه شدم که تا صبح حرص دنیا خورد و حرف های پریشان زد؛ بعد مرا گفت که سخنی بگویم؛ گفتم: آن شنيدستى كه در اقصاى غور* بار سالارى بيفتاد از ستور* گفت چشم تنگ دنيا دوست را * يا قناعت پر كند يا خاك گور».
پاسخ تفصیلی:
مفهوم والا و ارزشمند «قناعت» جایگاه ویژه ای در فرهنگ و ادبیات فارسی دارد؛ برای پی بردن به این جایگاه به چند حكايت در مسئله «قناعت» از گلستان و بوستان شيخ شيراز سعدى مى نگريم:
حاتم طائى را گفتند: از خود بلند همت تر در جهان ديده اى يا شنيده اى؟ گفت: بلى. روزى چهل شتر قربان كرده بودم و امراى عرب را به مهمانى خوانده پس به گوشه صحرائى به حاجتى رفته بودم، خاركنى را ديدم، پشته خارى فراهم آورده گفتمش به مهمانى حاتم چرا نروى كه خلقى بر سماط [سفره] او گرد آمده اند گفت:
هر كه نان از عمل خويش خورد *** منّت از حاتم طائى نبرد
انصاف دادم و او را به همت و جوانمردى بيش از خود ديدم.
بازرگانى را ديدم كه صد و پنجاه بار داشت و چهل بنده و خدمتكار. شبى در جزيره كيش مرا به حجره خويش برد و همه شب نياراميد از سخن هاى پريشان گفتن، كه فلان انبارم به تركستان است و فلان بضاعت به هندوستان و اين كاغذ قباله فلان زمين و فلان چيز را فلان ضمين [كفيل و ضامن]، گاه گفتى كه خاطر اسكندريّه دارم كه هوائى خوش است و گاه گفتى كه درياى مغرب مشوّش است و باز گفت سعديا سفرى در پيش است اگر آن كرده شود، بقيّت عمر خوش به گوشه اى بنشينم و ترك تجارت كنم، گفتم آن سفر كدام است؟
گفت گوگرد پارسى به چين خواهم برد، شنيدم كه آنجا قيمت عظيم دارد و از آنجا كاسه چينى به روم آرم و ديباى رومى به هند و پولاد هندى به حلب و آبگينه حلبى به يمن و برد يمانى به پارس و از آن پس ترك تجارت كرده و به دكّانى بنشينم، چندان از اين ماليخوليا فرو خواند كه بيش از آن طاقت گفتنش نماند!! پس گفت: اى سعدى تو نيز سخنى بگوى، از آنچه ديده و شنيده اى. گفتم:
آن شنيدستى كه در اقصاى غور(1) *** بار سالارى بيفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنيا دوست را *** يا قناعت پر كند يا خاك گور
موسى(عليه السلام) درويشى را ديد كه از برهنگى به ريگ اندر شده؛ گفت: اى موسى دعائى كن تا خداوند عزوجل مرا كفافى دهد كه از بى طاقتى به جان آمده ام. موسى(عليه السلام) دعا كرد و رفت، پس از چند روز كه باز آمد، او را ديد كه گرفتار و خلقى بر وى گرد آمده، حالش پرسيد گفتند: خمر خورده و عربده كرده و كسى را كشته و اكنون به قصاص او وى را داشته اند.
آنكه هفت اقليم عالم را نهاد *** هر كسى را هر چه لايق بود داد
گُربه مسكين اگر پر داشتى *** تخم گنجشك از جهان برداشتى
وان دو شاخ گاو اگر خر داشتى *** یک شکم در آدمی نگذاشتی
موسى(عليه السلام) به حكمت و عدل جهان آفرين اقرار كرد و از تجاسر خويش استغفار. «وَ لَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِى الاَرْضِ»(2)؛ (اگر خداوند روزى و رزق را براى بندگانش پهن كرده و بگستراند [هر آينه] در زمين ظلم و عصيان كنند).(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.