پاسخ اجمالی:
علماى اخلاق براى جهاد با نفس امورى را بيان كرده اند كه التزام به آنها لازم است؛ یکی از آنها «مشارطه» است. مشارطه یعنی عقل انسان با نفس او شرط می کند که مواظب سرمایه عمر باشد و در بازار دنیا طوری معامله کند که به سود مفید که همان بهشت و همنشینی با پیامبران و اولیاء است برسد. آری انسان باید در هر روز یا بعد از هر نماز با نفسش شرط کند که او عمرش را ضایع نکند و به اعضاء بدنش بگوید که گناه نکنند و سرمایه اش را از دست ندهند.
پاسخ تفصیلی:
علماى اخلاق براى جهاد با نفس امورى را بيان كرده اند كه التزام به آنها لازم است و یکی از آنها «مشارطه» است. درباره «مشارطه» فرموده اند عقل انسان مثل تاجر است، عمر و وقت خود را مى دهد تا اعمال صالح و نيكو كسب كند، و اين اعمال صالح با تزكيه نفس حاصل مى شود، ربح و سود او تزكيه نفس است؛ زيرا به سبب آن به فلاح و رستگارى مى رسد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا * وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»(1)؛ (رستگار شد كسى كه نفس را تزكيه و پاك كرد، و متضرّر شد كسى كه آن را تباه كرد).
در اين معامله عقل شريكى دارد به نام نفس و بايد مثل شريكها در معاملات دنيوى با او برخورد شود: اول از همه بايد با او شروطى در نظر گرفت كه مبادا خيانت كند و سرمايه را به باد فنا دهد، چنانكه شريك جنايتكار ممكن است در امور دنيوى چنين كند و اين شرط كردن، [همان] مشارطه است.
اين تجارت سودش بهشت و رسيدن به «سدرة المنتهى» و بودن با انبياء و شهدا است. پس دقت در محاسبه و دقت در كار اين شريك نفسانى، بايد بيشتر از دقت در ربح و سود دنيوى باشد؛ زيرا سودها قابل مقايسه نيست. ربح اخروى، خيرى است كه دوام دارد و ربح دنيوى دوام ندارد، و گفته اند: «لَا خَيرَ فِى خَيرٍ لَايَدُومُ بَل شَرٌّ لَايَدُومُ خَيرٌ مِنْ خَيرٍ لَايَدُومُ»؛ (در امر خيرى كه دوام ندارد خير و بركتي نيست؛ بلكه شرّى كه دوام ندارد بهتر از خيري است كه دوام ندارد)؛ زيرا شرّى كه دوام ندارد وقتى قطع شد، شادى به همراه دارد، چون شرّ پشت سر گذاشته شد، ولى خيرى كه دوام ندارد، تأسف را به خاطر انقطاعش به همراه دارد!
پس هر صاحب نفسى نبايد غافل باشد كه هر نَفَسى از عمر، گوهر گرانبهائى است كه عوض ندارد و ممكن است گنجى از گنج هاى بهشتى با آن به دست آيد كه نعمتش ابدى است.
بنابراين هر شخصى بايد وقتى از نماز صبح فارغ شد، ساعتى با نفسش خلوت كند، براى «مشارطه» آن چنانكه تاجر با شريكش مى كند و به نفس بگويد به جز كالاى عمر چیز دیگری ندارم، و اگر آن [كالا] از بين رود، سرمايه ام از بين رفته، و از تجارت مأيوس مى شوم، و ربحى و سودى به دست نمى آورم. خداوند امروز را به من مهلت داده، و اگر مى مُردم از خدا مى خواستم مرا به اندازه يك روز به دنيا برگرداند، تا عمل صالح انجام دهم، پس فرض كن مُرده اى و امروز برگشته اى، و به تو مهلت داده شده، پس بپرهيز از اينكه اين روز پرقيمت را ضايع كنى.
در احوال يكى از زهاد است كه گويند قبرى كنده بود و صبح ها در آن مى خوابيد و آيه «رَبِّ ارجِعُونِى * لَعَلِّى اَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكتُ»(2) را مى خواند؛ يعنى سخن كسانى را كه در قيامت از خدا مى خواهند به دنيا برگردند، و عمل صالح انجام دهند را مى گفت و بلند مى شد، و به خود مى گفت: تو امروز به دنيا برگردانده شدى، برو ببينم چه کار مى كنى!
در خبرى آمده «براى بنده در هر شبانه روز بيست و چهار خزانه پشت سر هم است كه خزانه اى از آن باز مى شود، و مى بيند پر از نور است كه در اثر اعمال صالح است كه در آن موقع انجام داده، خوشحال مى شود، به قدرى كه اگر آن خوشحالى را بين اهل آتش توزيع كنند، به وحشت مى افتند، سپس خزانه و جعبه ديگرى باز مى شود كه سياه و تاريك است، و بوى بد از آن بلند مى شود، و آن ساعتى است كه عصيان خدا كرده و آنچنان ترس و فزعى به او دست مى دهد كه اگر بين اهل بهشت تقسيم شود، عيش آنها را از بين مى برد، و جعبه اى ديگر باز مى شود كه خالى است، نه مايه خوشحالى و نه ناراحتى است(3) و آن ساعتى است كه خوابيده و غافل بوده يا مشغول به مباحات دنيوى بوده، پس حسرت مى خورد و متضرّر مى شود».
به نفس بگو امروز خزائن بيست و چهارگانه را خالى مگذار، و مرا به كسالت و بيحالى مينداز و مغبون و حسرت بارم مكن، كه خداوند فرموده: «يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذَلِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ»(4)؛ (روزى شما را جمع مى كند براى روز جمع شدن[كه روز قيامت باشد] و آن، روز خسران و ضرر است).
اين سفارشات براى خود نفس بود، سپس سفارشى به نفس در مورد اعضاء هفتگانه كند: چشم و گوش و زبان و شكم و فرج [كنايه از شهوت جنسى] و دست و پا به اين كه اينها خدمتكاران و رعيّت تو هستند كه با اينها تجارت مى كنى. براى جهنم هفت درب است كه براى هر دربى عده اى از مردم مشخص شده اند كه وارد شوند، و اين هفت درب براى كسانى است كه با اعضاء هفتگانه عصيان كنند.
پس چشم را از نظر به نامحرم بپوشان و نظر تحقیرآمیز به مؤمنى مكن، بلكه نظرى زائد بر ضرورت مكن. خداوند همچنان كه از كلام زيادى بازخواست كند، از نظر زيادى نيز سؤال كند، و همين طور براى هر عضوى خصوصاً زبان و شكم توصيه به نفس كند.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.