پاسخ اجمالی:
مهمترین دلیل برای لزوم تحقیق در عقاید دینی دلیل عقلی است. انسان به دلیل قاعده «دفع ضرر محتمل»، باید به دنبال شناخت جهان و تکلیف خود در این مجموعه هستی باشد. ضمن اینکه در تقلید اگر دلیلی برای ترجیح یک عقیده بر سایر عقاید نداشته باشیم ترجیح بلا مرجح پیش می آید. علاوه بر این اعتماد به قرآن و سخن پیامبران و علما و... فرع بر حجیت آنهاست که با تحقیق حاصل می شود و گرنه دور و تسلسل پیش خواهد آمد. آیات قرآن نیز تقلید در عقاید را نکوهش کرده است.
پاسخ تفصیلی:
مشهور ميان علماى اسلام از فريقين اين است كه اصول دين و احكام اعتقادى تقليد ناپذير هستند و بايد در اين ارتباط تحقيق كرد و به يقين، يا اطمينان رسيد. هر چند گروهى تقليد در اصول دين را نيز جايز شمرده اند كه استدلال آنها خواهد آمد.
ادلّه لزوم تحقیق در عقاید دینی:
عمده ترين دليل، دليل عقلى است؛ چرا كه به دليل «قاعده دفع ضرر محتمل»، انسان بايد براى دفع ضرر محتمل، به دنبال حقايق جهان آفرينش و شناخت جهان آفرين باشد و تكليف خود را در اين مجموعه هستى بداند. لذا در برابر سخنان پيامبران و مناديان توحيد و داعيان به خير و صلاح و بهشت و پاداش الهى، نمى توان آرام نشست؛ چرا كه عقل حدّاقل اين احتمال را مى دهد كه ما تكليفى داريم و در برابر خالق جهان هستى مسئوليم، بايد سعادت و شقاوت خود را بشناسيم و از عذابى كه وعيدش را مى دهند، خود را حفظ كنيم.
براى گريختن از ضرر محتمل و يافتن سعادت موعود نمى توان از ديگران تقليد كرد. چرا كه اديان، افكار و مذاهب گوناگونى وجود دارد و هر كدام راهى را به بشر نشان داده و فقط عقيده خود را بر حق مى دانند، اينجاست كه بايد مركب عقل را به كار گرفت و با تحقيق و كنكاش، نه تقليد و تبعيّت، جهان بينى خود را ترسيم كرد و ايدئولوژى خود را شناخت و بر آن اساس منش و رفتار خود را بنا نهاد.(1)
ضمن اینکه خداوند به همه انسانها قدرت اندیشیدن داده است؛ اگر مکلف بخواهد - با توجه به گوناگونی عقاید و مذاهب - برای رسیدن به حقیقت از دیگران تقلید کند، در این صورت یا اجتماع متنافیین پیش می آید و یا منجر به ترجیح بلا مرجح می شود. اجتماع متنافیین در صورتی است که بین آنچه به ذهن خودش می رسد و بین آنچه از دیگران با تقلید اخذ کرده و با عقیده او مخالف است، بخواهد به هر دو معتقد باشد. ترجیح بلا مرجح نیز در صورتی است که بین یک عقیده و عقیده ای که با تقلید اخذ کرده است بخواهد یکی را بدون دلیل ترجیح دهد؛ و اگر یکی از آن دو را با دلیل ترجیح دهد، همان دلیل مرجح خواهد بود و دیگر مقلّد به حساب نمی آید.(2)
علاوه بر آن، تقليد در مسائل اعتقادى، موجب دور و تسلسل نیز می شود. دور در صورتی پیش می آید که علت حجیت عقاید ما حجیت سخنان خدا و پیامبران باشد که خود جزئی از عقاید ما می باشد و باید اثبات شود، و تسلسل در صورتی است که برای اثبات هرکدام از عقاید دینی به عقیده دیگری که خود نیاز به اثبات دارد تمسک کنیم و این سلسله تا بی نهایت ادامه داشته باشد که امری محال است.
در نتیجه درمورد عقاید دینی اعتماد به سخنان خداوند در كتابش و يا سخن پيامبر خدا(صلى الله عليه و آله) و يا اوليا و بزرگان دين در ارتباط با مسائل اعتقادى، فرع بر حجيّت سخنان آنان و مقبوليّت گفتارشان است و اين زمانى ثابت مى شود كه در مرحله قبل با دليل عقل خدا را بشناسى، نبوّت را اثبات كنى و حجيّت قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى؛ و حجيّت اقوال عالمان دينى را به اثبات برسانى، تا بتوانى به سخن آنان استدلال نمايى. به همين دليل، اصول اعتقادى را بايد با موازين قطعى عقلى شناخت، تا بتوان از آنها در ديگر مسائل بهره گرفت.
قرآن نيز كفّار و مشركان را به خاطر «تقليد از گذشتگان» و «پیروی از گمان» در مسائل اعتقادى، نكوهش کرده و «تقليد از گذشتگان» را به احتمال «نادان، نا آگاه و هدایت نایافته بودن» گذشتگان، امری مذموم و نامعقول می داند. بطور مثال در آیه 170 سوره بقره می فرماید: «وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَلَوْ کانَ آباؤُهُمْ لايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لايَهْتَدُونَ» ؛ (و هنگامى که به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده است، پیروى کنید». مى گویند: «نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروى مى نماییم». آیا اگر پدران آنها، چیزى نمى فهمیدند و هدایت نمى یافتند [باز هم باید از آنها پیروى کنند]؟!). در آیه 104 سوره مائده نیز می فرماید: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَايَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلَايَهْتَدُونَ» ؛ (هنگامى که به آنها گفته شود: «به سوى آنچه خدا نازل کرده، و به سوى پیامبر بیایید»، مى گویند: «آنچه پدران خود را بر آن یافته ایم، ما را بس است»؛ آیا اگر پدران آنها چیزى نمى دانستند، و هدایت نیافته بودند، [باز هم باید از آنها پیروى کنند]؟!).
در آیه 27- 28 سوره نجم نیز آمده است: «إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى* وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً» ؛ (كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، فرشتگان را دختر [خدا] نامگذارى مى كنند * آنها هرگز به اين سخن دانشى ندارند. تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اينكه «گمان» هرگز انسان را از حق بى نياز نمى كند). از آنجا که مسأله اعتقاد به فرشتگان و دادن چنين نسبتى به آنان، در واقع يك مسأله اعتقادى است، خداوند در این آیات آنها را نكوهش مى كند كه چرا از روى حدس و گمان چنين نسبتى مى دهند و بدون علم و يقين سخن مى گويند. از اين آيه و آيات مشابه به دست مى آيد كه از ظن و گمان نبايد پيروى كرد، مگر در مواردى كه با دليل قطعى، پيروى از آن مجاز شمرده شد و مسائل اصول اعتقادى در اين دايره داخل نيست و پيروى مظنونانه درباره آن داده نشده است.
فخر رازى در ارتباط با عدم جواز تقليد در اصول دين مى نويسد: تحصيل علم در اصول دين بر رسول خدا واجب است پس بر ما نيز واجب است. اما وجوبش بر رسول خدا از آيه 19 سوره محمد استفاده مى شود كه خداوند خطاب به پيامبر فرمود: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» ؛ و بر ما نيز به دليل آيه 158 سوره اعراف: «وَ اتَّبِعُوهُ» لازم است از پيامبر تبعيت كنيم و در اصول دين به علم و يقين برسيم و تقليد را كافى ندانيم.(3) در جاى ديگر مى گويد: قرآن از تقليد مذمّت كرده است و از طرفى تقليد در شرعيّات جوازش ثابت شده است؛ بنابراين، مذمتها فقط مربوط به اصول دين است.(4)
برخى ديگر از عالمان اهل سنّت براى عدم جواز تقليد در اصول دين علاوه بر استدلال به برخى از آيات، دو دليل ديگر نيز آورده اند:
1. همه عالمان بر وجوب معرفت خداوند اجماع دارند و مى دانيم اين معرفت با تقليد به دست نمى آيد؛ چرا كه ممكن است آن كس كه از خدا (و ديگر اصول اعتقادى) خبر مى دهد، دروغ بگويد. لذا نمى توان از راه تقليد خدا را شناخت.(5)
اين سخن قابل نقد است، زيرا معرفت دو گونه است: معرفت يقينى و معرفتى كه از ظنون عقلايى حاصل مى شود؛ بنابراين، براى افراد عوام كه در اصول دين پيروى از عالمانى مى كنند كه به آنها از نظر علم و عدالت و صداقت اعتماد دارند، نوعى معرفت حاصل مى شود، هر چند معرفت صد درصد قطعى نيست و اين ادعا كه چنين معرفتى كافى نمى باشد، بدون دليل، قابل پذيرش نخواهد بود و به تعبير علما مصادره به مطلوب است.
2. اصول دين را به اركان اسلام قياس مى كنيم؛ يعنى همانگونه كه تقليد در وجوب نماز و زكات و حج و صيام جايز نيست، در اصول دين نيز به طريق اولى جايز نمى باشد.(6)
اين استدلال نيز مى تواند مورد ترديد قرار گيرد؛ چرا كه عدم تقليد در اركان اسلام به سبب ضرورى بودن آن در اسلام است. يعنى آن قدر روشن و واضح است كه نيازى به تقليد ندارد. وگرنه مردم عامى واجب بودن اين اركان را نيز از عالمان دينى شنيده اند؛ نه آنكه خود به منابع اصلى براى اثبات وجوب آنها مراجعه كرده باشند.
ابن حجر عسقلانى در فتح البارى، پس از بحثى طولانى پيرامون جواز تقليد در اصول دين و يا عدم جواز آن، مى گويد: عدّه اى معتقدند بايد در اصول دين، از ادلّه اى كه در علم كلام مطرح شده است، استفاده كرد و جز آن كافى نيست و از سوى ديگر جمعى معتقدند كه در اثبات وجود خدا، تقليد محض كافى است. آنگاه خود وى با استناد به كلام يكى از دانشمندان مى گويد: حق آن است كه ما قائل به تفصيل شويم و بگوييم: آن كس كه نمى تواند ادلّه كلامى را بفهمد ولى با اين حال به يقين رسيده است، يا به سبب اين كه در يك محيط مذهبى پرورش يافته، يا به خاطر نورى كه خدا در قلبش وارد كرده است، براى او همين مقدار در اصول اعتقادات كافى است. ولى آن كس كه توان استدلال را دارد، از او ايمانش جز با دليل پذيرفته نمى شود. با اين حال، دليل هركس به حسب توان و فهم اوست. در پايان مى گويد: آنان كه معتقدند ايمان مقلّد كافى نيست، به كلامش نبايد توجّه شود. زيرا لازمه اين قول آن است كه اكثر مسلمين - كه ايمانشان تقليدى است - مؤمن نباشند.(7)
به نظر مى رسد سخن پايانى ابن حجر جاى تأمّل دارد، زيرا اكثر مسلمين، اصول مهم اعتقاداتشان تقليد صرف نيست؛ بدين معنا كه ممكن است برخى از توده هاى مردم، در ابتداى كار اساس اعتقاد خويش را از پدران گرفته باشند- همانگونه كه احكام فرعى را نيز به تبعيّت آنان انجام مى دهند- ولى پس از رشد كافى عقلانى، مى توانند براى اصول مهم اعتقادى، استدلالى در حدّ فهم خويش داشته باشند و اگر بگويند چون پدران ما گفته اند خدايى هست و يا خداوند يكتاست و ما پذيرفتيم، اين مقدار كفايت نمى كند.
شوكانى نيز در «ارشاد الفحول» اين بحث را مطرح مى كند كه اگر كسى بدون شناخت دليل خداشناسى به خدا اعتقاد پيدا كرده، حكمش چيست؟ مى گويد: اكثر بزرگان او را مؤمن مى دانند، هر چند به خاطر ترك استدلال وى را فاسق مى شمرند. آنگاه مى گويد: اشاعره و همه معتزله معتقدند: تا كسى در اصول دين از زمره مقلّدان خارج نشود، به او مؤمن گفته نمى شود.
سپس شوكانى به اين سخن سخت مى تازد و مى گويد: بنابراين، بايد اكثريّت مردم- كه عوام هستند و نمى توانند در اصول دين دليل اقامه كنند- مؤمن نباشند.(8)
يقيناً مراد ايشان نيز از عدم اقامه دليل، ادلّه تفصيلى است كه متكلّمان مطرح مى كنند؛ وگرنه اكثريّت عوام- هركس در حد فهم خود- قادر به استدلال ساده اى مى باشد.
به عقيده ما بهترين و اساسى ترين دليل بر بطلان تقليد در اصول دين، اين است كه تقليد از ديگرى احتياج به دليل دارد و اين دليل منحصر به فروع دين است؛ زيرا از يك سو بناى عقلا بر اين است كه در هر علمى به متخصّصان آن فنّ مراجعه مى كنند و فروع فقهى از اين معنا مستثنا نيست و از سوى ديگر، بسيارى از مردم قدرت استنباط احكام فروع دين را از ادلّه اربعه ندارند و اگر پيروى از عالمان دين نكنند راه وصول به احكام به روى آنها به كلّى بسته مى شود. ولى اصول دين اينگونه نيست؛ زيرا امور فطرى محدودى است كه هركس به فراخور عقل خويش مى تواند دليلى براى آن داشته باشد، چنانچه نسبت به دليل خداشناسى داستان آن عرب بيابانى معروف است که وقتى از او دليل خداشناسى خواسته شد، گفت: «البعرة تدلّ على البعير؛ و أثر الاقدام على المسير، السماء ذات أبراج، و الأرض ذات فجاج، لا تدلّان على اللطيف الخبير؟»(9)؛ (آثار به جاى مانده از شتران، دليل بر عبور آنها از آن راه است و همچنين جاى پاى انسانها دلیل بر عبور آنها می باشد. آيا آسمان پرستاره، و زمين داراى (كوه ها و) درّه ها، دلالت بر خداوند آگاه و خبير ندارد؟). دليل نبوّت نيز معجزات متواتره و قرآن و دليل بر معاد نيز مسأله عدل الهى است و با دسترسى به دليل يقينى نوبتى به تقليد نمى رسد.
ادله قائلین به جواز تقلید در اعتقادات:
طبق نقل فخر رازی بسیاری از علمای اهل سنت تحقیق در اعتقادات را لازم ندانسته و معتقدند، مى شود در اصول دين نيز تقليد كرد.(10) حتّى برخى از آنها مى گويند: تقليد در اين مسائل بر مكلّف واجب است و نظر و تفكّر و اجتهاد در اين گونه مسائل بر مكلّف حرام است.(11) آنها برای جواز تقلید در اعتقادات به برخی از آیات مثل آیه 4 سوره غافر، «ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا» ؛ (در آيات خداوند، جز كافران جدال نمى كنند) و ایمان اعراب عامى که با تقلید از پیامبر(صلی الله علیه وآله) شهادتین را بر زبان جاری می کردند و... استدلال کرده اند.
در حالیکه منظور از آیاتی که نفی جدال کرده جدال باطل است و در اعتقادات می توان جدال احسن داشت، و اعراب عامی نيز دليل ساده اى براى اثبات عقيده خود در اختيار داشتند.
در پایان تذكر اين نكته لازم است كه اصول دين بر دو قسم است، در بخشى از آنها كه ريشه هاى اصلى اعتقادى است، تقليد جايز نيست و به استدلال و اجتهاد (هركس به فراخور استعداد و دانش خويش) نياز است. همانند اثبات وجود خدا، وحدانيّت حضرت حق، اصل لزوم ارسال رسل و نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) و قيامت و مانند آن؛ ولى بخشى از اصول اعتقادى است كه رجوع در آن به عالمان و كارشناسان دينى جايز است؛ همانند برخى از ويژگى هاى قيامت، جانشينان پيامبر(صلى الله عليه و آله) و شرح صفات پروردگار.
اين امور هر چند از اصول اعتقادى است، ولى اعتقاد به آنها با تكيه بر دلايل نقلى (كتاب و سنّت) ممكن است. يعنى پس از پذيرش خدا و پيامبر و اعتقاد به كتاب آسمانى، از گزارش ها و اخبار آنها، در پاره اى ديگر از اصول اعتقادى، بهره مى گيريم.(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.