پاسخ اجمالی:
اولا: اگر محدوديّتى در خدا باشد بايد از سوی يك عامل بيرونى ایجاد شده باشد؛ چرا که ذات خودش اقتضای محدودیت ندارد. لازمه اين سخن، آن است كه خداوند واجب الوجود نباشد، چرا كه از نظر حدّ وجودى خود مخلوق ديگر و معلول ذات ديگرى است.
ثانیا: اگر خداوند محدود باشد قابل شمارش خواهد بود و تصوّر وجود شریکی برای او امکان پذیر است؛ در نتیجه یگانگی او که براهین متعدّدی بر آن ارائه شده نیز اعتباری نخواهد داشت.
ثالثا: از آنجایی که واجب الوجود باید کمال مطلق باشد، یعنی واجد همه کمالات باشد، لازمه آن عدم محدودیّت است؛ زیرا اگر واجب الوجود محدود باشد، لازمه اش ترکیب از وجود و عدم است.
رابعا: حقّ تعالی، «وجود محض» و واقعیّت محض است و صفتی زائد بر ذات ندارد، و محدودیت یعنی ترکیب از وجود و عدم؛ بنابراین «وجود محض» با «محدودیّت» نمی سازد و مطلق کمال نمی تواند دارای محدودیّت باشد.
پاسخ تفصیلی:
معنای بی نهایت بودن خدا؟
قبل از پاسخ به این سؤال باید معنای بی نهایت بودن خدا و رابطه موجودات عالم با خدا روشن گردد.
معنای نامتناهی بودن خداوند این است که ذات خداوند ذاتی بی نهایت از هر جهت، و دارای تمام کمالات است(1) و وجود او از هر جهت که فرض کنیم نامحدود است؛ جایی نیست که نباشد؛ زمانی نیست که خالی از وجودش باشد؛ و کمالی نیست که دارا نباشد.(2) بنابراین، ذات خدا هیچ حدّ و مرزی ندارد و به فرموده قرآن کریم «وَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْضِ»(3) و «أَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»(4)، خدا در همه جا وجود داشته و محدود به حدّ و مرزی نیست.
البته معنای نامتناهی بودن خداوند این نیست که خدا همه مکان ها را اشغال کرده باشد بلکه اساسا هیچ مکانی را اشغال نکرده است؛ زیرا این جسم (موجود دارای ابعاد سه گانه طول، عرض، ارتفاع) است که مکانی را اشغال می کند.
نفی جسمیّت از خداوند، به خاطر این است که هر جسمی محدود است؛ محدود از نظر زمان، مکان، کیفیات و خواص و آثار؛ و هر جسمی ابعاد معیّنی دارد؛ در حالی که ذات خداوند وجودی است از هر نظر بی پایان و نامحدود؛ و بدیهی است چنین وجودی را نمی توان در ابعاد جسم و در زندان زمان و مکان محصور کرد.(5)
اما در پاسخ به این سؤال که: «چرا خداوند از حیث زمان و مکان و تمام کمالات نامحدود و نامتناهی است؟ باید گفت:
اولا: اگر واجب الوجود محدود باشد نیازمند علّتی از بیرون ذات خود خواهد بود و این با فرض واجب الوجود بودن او منافات دارد. برای اثبات این امر بايد امور زير مورد توجّه قرار گيرد:
1. محدوديّت وجود يعنى آلوده بودن به عدم؛ چرا كه اگر پاى عدم در ميان نباشد محدوديّت مفهومى نخواهد داشت. مثلا ما مى گوييم: «عمر انسان محدود است» يعنى عمر او سرانجام به عدم منتهى مى گردد و آلوده به نيستى می شود.
2. وجود ضد عدم است و اگر چيزى ذاتاً مقتضى وجود باشد، نمى تواند مقتضى عدم گردد.
3. در «برهان علّت و معلول» ثابت شده كه سلسله علّت و معلول در اين جهان بايد به يك نقطه ثابت و ازلى برسد كه آن را واجب الوجود مى ناميم. يعنى وجودش از درون ذات او است نه از بيرون؛ بنابراين علّت نخستين جهان ذاتاً اقتضاى وجود دارد.
يكبار ديگر اين سه مقدّمه را با دقّت بخوانيد و در آن خوب بينديشيد؛ با توجّه به اين مقدّمات روشن مى شود اگر محدوديّتى در ذات واجب الوجود حاصل شود بايد از بيرون وجود او باشد. چرا كه محدوديّت طبق مقدّمات فوق به معناى آلودگى به عدم است، و چيزى كه ذاتش اقتضاى هستى دارد هرگز مقتضى عدم و نيستى نخواهد بود. پس اگر محدوديّتى در او باشد بايد از سوی يك عامل بيرونى ایجاد شده باشد. لازمه اين سخن، آن است كه خداوند واجب الوجود نباشد، چرا كه از نظر حدّ وجودى خود مخلوق ديگر و معلول ذات ديگرى است.
به عبارت ديگر: بدون شك واجب الوجودى داريم ـ چرا كه سخن از توحيد و يگانگى، بعد از اثبات واجب الوجود است ـ حال اگر واجب الوجود نامحدود باشد مدّعاى ما ثابت است، و اگر محدود باشد اين محدوديّت هرگز مقتضاى ذات او نيست، چون ذات او مقتضى وجود است، نه عدم. پس بايد از بيرون بر آن تحميل شده باشد و مفهوم اين سخن آن است كه علّتى در بيرون او وجود دارد و او معلول آن علّت است، در اين صورت واجب الوجود نخواهد بود؛ در نتيجه، او وجودى است نامحدود از هر نظر.(6)
ثانیا: اگر خداوند محدود باشد قابل شمارش خواهد بود و تصوّر وجود شریکی برای او امکان پذیر است؛ در نتیجه یگانگی او که براهین متعدّدی بر آن ارائه شده نیز اعتباری نخواهد داشت.
امیر المؤمنین(علیه السلام) در بیانی بسیار زیبا می فرمایند: «سرآغاز دين معرفت او است، و كمال معرفتش تصديق ذات او، و كمال تصديق ذاتش توحيد و شهادت بر يگانگى او است، و كمال توحيد و شهادت بر يگانگي وی اخلاص است، و كمال اخلاصش آن است كه او را از صفات ممكنات پيراسته دارند، چه اين كه هر صفتى گواهى مى دهد كه غير از صفت موصوف است، و هر موصوفى شهادت مى دهد كه غير از صفت است. آن كس كه خداى را (به صفات ممكنات) توصيف كند وى را به چيزى مقرون دانسته، و آن كس كه وى را مقرون به چيزى قرار دهد، تعدّد در ذات او قائل شده، و هر كس تعدّد در ذات او قائل شود، اجزائى براى او تصور كرده، و هر كس اجزائى براى او قائل شود وى را نشناخته است و كسى كه او را نشناسد، به سوى او اشاره مى كند، و هر كس به سويش اشاره كند، برايش حدّى تعيين كرده، و آن كه او را محدود بداند، وى را به شمارش در آورده، و آن كس كه بگويد خدا در كجا است؟ وى را در ضمن چيزى تصور كرده، و هر كس بپرسد بر روى چه قرار دارد؟ جائى را از او خالى دانسته [و او نيز خدا را محدود شمرده، چرا كه مناطق ديگر را از او خالى پنداشته است. لازمه اين سخن نيز محدوديّت ذات پاك اوست كه با واجب الوجود بودن سازگار نيست و بنا بر اين تمام كسانى كه او را بر فراز عرش يا در آسمان ها و يا در هر جاى ديگر مى پندارند، موحّد خالص نيستند و در واقع پرستش مخلوقى مى كنند كه با فكر خود ساخته و نام «اللّه» بر او نهاده اند]».(7)
ثالثا: از آنجایی که واجب الوجود باید کمال مطلق باشد، یعنی واجد همه کمالات باشد، لازمه آن عدم محدودیّت است؛ زیرا اگر واجب الوجود محدود باشد، لازمه اش ترکیب از وجود و عدم است. در حالی که «ترکیب» نشان از نیازمندی و احتیاج است و لازمه احتیاج نیز امکان است؛ و حال آنکه چنین مطلبی در ذاتی که ما برای خدا ثابت کردیم ـ که او واجب الوجود است ـ راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.(8)
رابعا: حقّ تعالی، «وجود محض» و واقعیّت محض است و صفتی زائد بر ذات ندارد، و محدودیت یعنی ترکیب از وجود و عدم؛ بنابراین «وجود محض» با «محدودیّت» نمی سازد و مطلق کمال نمی تواند دارای محدودیّت باشد. برهان مذكور با بيان لطيفى در روايتى از امام سجاد(عليه السلام) نيز نقل شده است: «إِنَّ اللهَ لاَ يُوصَفُ بِمَحْدُودِيَّة عَظُمَ رَبُّنَا عَنِ الصِّفَةِ فَكَيْفَ يُوصَفُ بِمَحدُوديّة مَنْ لا يَحُدُّ»(9)؛ (خداوند به هيچ محدوديّتى وصف نمى گردد [و ذات پاكش هيچ حدّى را نمى پذيرد] او برتر از چنين توصيفى است و چگونه ممكن است كسى كه هيچ حدّى ندارد، وصف به محدوديّت شود).
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.