پاسخ اجمالی:
عصاره فريضه غریزی بودن وحی، اين است كه وحى، نوعى معرفت ناخودآگاه شبيه غرايز، و مادون معرفت خودآگاه است، و با تكامل تفكّر و عقل، دستگاه وحى ضعيف مى شود و عقل جاى آن را مى گيرد و خاتمه يافتن نبوّت به وسيله پيامبر اسلام(ص) نيز از همين جا سرچشمه مى گيرد. اما در پاسخ باید گفت: وحى از نظر قرآن نوعى ارتباط با علم خداوند است؛ عقل و دانش بشرى هر قدر هم پيش برود ضعيف تر و ناتوان تر از آن است كه بتواند مسير سعادت را بدون هدايت وحى به انسان نشان دهد.
پاسخ تفصیلی:
بعضى از متفكّران اسلامى تحت تأثير افكار دانشمندان غربى در زمينه وحى فرضيه اى اظهار داشته اند كه از نظر اصولى با آنها يك سان است هرچند از نظر ظاهر متفاوت مى باشد.
اين فرضيه بر اصول زير مبتنى است:
1. «وحى» در لغت به معناى آهسته و به نجوى سخن گفتن است و در قرآن مفهوم گسترده اى دارد كه شامل انواع هدايت هاى مرموز، از هدايت جماد و نبات و حيوان گرفته تا هدايت انسان به وسيله وحى مى باشد.
2. وحى چيزى از نوع غريزه است و هدايت وحى چيزى جز هدايت غريزى نيست.
3. وحى هدايت انسان است از نظر جمعى. يعنى جامعه انسانى از نظر آن كه يك واحد است، و راه و مسير و قوانين و حركتى دارد، نيازمند است كه هدايت شود و «نبى» آن دستگاه گيرنده اى است كه به طور غريزى آنچه مورد نياز نوع بشر است مى گيرد.
4. جانداران در مراحل اوّلى به وسيله غريزه هدايت مى شوند و هرچه در درجات تكامل بالا مى روند و نيروى حسّ و تخيّل و انديشه در آنها رشد مى كند از قدرت غريزه كاسته مى شود و در حقيقت حسّ و انديشه جانشين غريزه مى گردد از اين رو حشرات بيشترين و قوى ترين غرايز را دارند و انسان كمترين آنها را.
5. جامعه انسانى از نظر اجتماعى در يك مسير تكاملى است و همان طور كه حيوانات در مراحل ابتدايى نيازمند به غريزه بوده اند و تدريجاً كه نيروى حسّ و تخيّل و احياناً تفكر در آنها رشد يافته هدايت هاى حسّى و فكرى جانشين هدايت غريزه شده است؛ جامعه انسانى نيز در مسير تكاملى خود كم كم به جايى رسيده است که نيروى تعقل در او رشد يافته و به همين جهت سبب ضعف غريزه (وحى) شده است!
6. جهان بشريت دو دوره اساسى دارد: دوره هدايت وحى و دوره هدايت تعقّل و تفكّر در طبيعت تاريخ.
7. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه پيامبرى به او پايان رسيده هم به جهان قديم تعلّق دارد و هم به جهان جديد. از جهت منبع الهامش كه وحى است نه مطالعه تجربى طبيعت و تاريخ، به جهان قديم تعلّق دارد، و از جهت روح تعليماتش كه دعوت به تفكّر و تعقّل و مطالعه طبيعت و تاريخ است و با تولّد اين امور كار وحى متوقف مى شود، به جهان جديد تعلّق دارد!(1)
عصاره اين فريضه اين است كه وحى نوعى معرفت ناخودآگاه شبيه غرايز، و مادون معرفت خودآگاه است كه از طريق حسّ و تجربه و عقل به دست مى آيد و با تكامل تفكّر و عقل، دستگاه وحى ضعيف مى شود و عقل جاى آن را مى گيرد و خاتمه يافتن نبوّت به وسيله پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز از همين جا سرچشمه مى گيرد!
اين فرضيه با اين كه از سوى يك نويسنده اسلامى اظهار شده است از جهاتى از فرضياتى كه دانشمندان و نويسندگان غربى در زمينه وحى دارند ضعيف تر و پايين تر است هرچند از نظر فقدان دليل تفاوتى با آنها ندارد و مى توان گفت بدترين نظريه اى است كه تاكنون درباره وحى داده شده است، زيرا:
اولا: دانشمندان غربى وحى را مافوق درك حسّى و عقلى انسان مى دانستند در حالى كه طبق اين فرضيه، دستگاه وحى مادون حس و عقل است، و اين راستى پندار عجيبى است.
ثانياً: متفكران غربى هرگز وحى را از جنس غريزه موجود در حيوانات نمى شمردند، در حالى كه طبق اين فرضيه از همان جنس است!
ثالثاً: براى يك مسلمان كه آشنا به قرآن است اين مطلب كاملا واضح است كه وحى از نظر قرآن نوعى ارتباط با علم خداوند است و دريافت معارف فوق العاده عظيمى كه انسان هرگز نمى تواند با پاى عقل به آن برسد از اين درياى بي كران است.
وحى از نظر قرآن يك هدايت كاملا خودآگاه به درجات بالاتر از هدايت عقلى است و همان گونه كه در يك تشبيه ساده گفتيم، هدايت عقلى را اگر به منزله يك چراغ فروزان بدانيم هدايت وحى به منزله خورشيد جهان افروز است.
قرآن از يك سو انسان ها را مخاطب ساخته مى گويد: «وَمَا أُوتِيتُمْ مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلا»(2)؛ (شما جز بهره كمى از علم و دانش نداريد)، از سوى ديگر دامنه علم خدا را آن چنان گسترده معرفى مى كند كه اگر تمام اقيانوس ها مركب شوند، و تمام درخت ها قلم، هرگز نمى توانند آن علم بى پايان را بنگارند.(3)
وحى نبوّت ارتباطى است با اين علم بى پايان؛ و لذا قرآن با صراحت مى گويد كه معلّم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خدا است: «وَأَنزَلَ اللهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ»(4)؛ (خداوند كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمى دانستى به تو تعليم داد).
عقل و دانش بشرى هر قدر هم پيش برود ضعيف تر و ناتوان تر از آن است كه بتواند مسير پر پيچ و خم سعادت را بدون هدايت وحى به انسان نشان دهد، و انحرافات عجيب و غريبى كه دامن جمعى از فلاسفه را گرفته است دليل زنده اين معنا است.
حقيقت اين است جمعى از كسانى كه به عنوان متفكر اسلامى معروف شده اند بيش از آنچه متفكّر اسلامى هستند متفكر غربى مى باشند! و نظرات آنها رنگ تند و زننده اى از افكار آنها دارد، به همين دليل هميشه تلاش و كوشش آنها اين است كه براى حقايق مافوق طبيعى توجيهات طبيعى درست كنند.
اگر غربى ها اصرار بر اين معنا دارند دليل اش آن است كه جهان ماوراى طبيعت را منكرند؛ ولى هيچ مسلمانى با داشتن ديدگاه اسلامى و ايمان به عالم وسيع ماوراى طبيعت نبايد از آنها دنباله روى كرده و اصرار بر توجيه طبيعى براى همه اين مسائل داشته باشند.
متأسّفانه آثار سوء اين دنباله روى در بسيارى از نوشته هاى امروز كه عمدتاً متعلّق به كسانى است كه تحصيلات خود را در غرب گذرانده اند و اطلاعات اسلامى آنها نسبت به آن ضعيف تر است ديده مى شود.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.