پاسخ اجمالی:
سه عقيده متفاوت درباره امکان شناخت فطری اظهار شده است: 1- انسان همه معلومات را در درون جان خود دارد و آنچه را در اين دنيا ياد مى گيرد در حقيقت تذكر و يادآورى آن معلومات است، نه تعليم جديد. 2- انسان هيچ گونه شناخت و معرفت فطرى ندارد. 3- قسمتى از معلومات ما ريشه فطرى دارد در حالى كه قسمتى ديگر جنبه اكتسابى دارد و آن ادراكات اكتسابى متّكى به همان پايه هاى فطرى است. دلايل منطقى عقلى و دلايل نقلى از آيات و روايات اسلامى اين نظر را اثبات مى كند.
پاسخ تفصیلی:
با اين كه هركس اجمالا وجود چنين منبعى را در خود احساس مى كند؛ يعنى يك سلسله پيام هاى درونى و الهام هاى باطنى و يا به تعبير ديگر ادراكاتى كه نياز به معلّم و استاد ندارد در وجود خود مى يابد؛ ولى با اين حال بعضى از فلاسفه (مخصوصاً ماديّين) در اصل وجود چنين منبع شناختى ترديد كرده اند. روى هم رفته سه عقيده متفاوت در اين جا اظهار شده است:
الف. نظريه كسانى كه مى گويند: انسان همه معلومات را بدون استثناء در درون جان خود دارد و آنچه را در اين دنيا ياد مى گيرد در حقيقت تذكر و يادآورى آن معلومات است، نه تعليم جديد!؛ اين عقيده ایست كه از افلاطون و پيروان او نقل شده.(1)
ب. نظريه كسانى كه مى گويند: انسان هيچ گونه شناخت و معرفت فطرى ندارد، هرچند استعداد و آمادگى براى يادگيرى مسائل مختلف دارد. آنها همه ادراكات فطرى انسان را بازتاب تجربيات، نيازها، و ضرورت هاى اجتماعى او مى دانند.
«فرويد» روانكاو معروف، وجدان اخلاقى را مجموعه منهيات اجتماعى و تمايلات سركوفته اى مى داند كه در ضمير مخفى انسان وجود دارد. او مى گويد: وجدان اخلاقى نماينده يك عمل ذاتى و عميق روح بشرى نيست؛ بلكه درون بينى ساده منهيات اجتماعى مى باشد. نه در تاريخ بشريت و نه در تاريخ فرد، تصوّرات ابتدايى خوب و بد وجود ندارد، اين تصوّرات منحصراً از خارج يعنى محيط اجتماعى منشعب مى شوند!(2)
طرفداران مكتب ماترياليسم و دياليك تيك نيز طبق اصل مشهور خود كه همه چيز را مولود وضع اقتصادى مى دانند؛ مسائل فطرى را از همين راه تفسير مى كنند.
ج) عقيده كسانى كه معتقداند: قسمتى از معلومات ما ريشه فطرى دارد در حالى كه قسمتى ديگر جنبه اكتسابى دارد، و ادراكات اكتسابى ما متّكى به همان پايه هاى فطرى است. دلايل منطقى عقلى و دلايل نقلى از آيات و روايات اسلامى اين نظر را اثبات مى كند. زيرا:
اوّلا: همان گونه كه اگر در رياضيات يك سلسله اصول مسلّم و بديهى نداشته باشيم هيچ قضيه رياضى قابل اثبات نيست؛ در مسائل استدلالى ديگر نيز حتماً نياز به يك سلسله از بديهيات است كه با فطرت درك شود، و بر پايه آن استدلالات نظرى بنا گردد.
به عبارت ديگر: اگر ما اصول فطرى را به كلّى منكر شويم هيچ گونه جهان بينى نمى توانيم داشته باشيم و تمام مسائل عقلى، مشكوك مى شود و در درّه سفسطه سقوط خواهيم كرد.
فى المثل اگر ما به وسيله حس و تجربه يا يك دليل عقلى ثابت كرديم كه فلان موضوع وجود دارد؛ اگر اصل عدم اجتماع نقيضين را كه از بديهى ترين اصول است با وجدان خود نپذيرفته باشيم؛ ممكن است بگوييم چه مانعى دارد كه آن موضوع هم موجود باشد و هم موجود نباشد!
اگر بخواهيم اين اصول بديهى را نيز از طريق تجربه و استدلال اثبات كنيم سر از دور و تسلسلى بيرون مى آوريم كه بر كسى مخفى نيست.
ثانياً: از اين گذشته ما همان گونه كه در مقابل سوفسطايى ها كه وجود همه چيز را منكراند، و ايده آليست ها كه وجود اشياء خارجى را انكار مى كنند و تنها معتقد به وجود ذهن هستند، تكيه بر وجدان مى كنيم و مى گوييم وجدان ما گواه بر بطلان اين گونه عقايد است، چون ما به روشنى، هستى خويش و جهان خارج را درك مى كنيم؛ همين ضرورت وجدانى نيز نشان مى دهد كه بسيارى از ادراكات در درون جان ما هست.
و همان گونه كه ما خواسته هاى جسمى و روحى بسيارى را در خود احساس مى كنيم - نيازهاى جسمى همچون نياز به غذا و خواب، و نيازهاى روحى همانند تمايل و علاقه به علم، نيكى و زيبايى و پرستش و قداست، كه به گفته بعضى از روانشناسان بزرگ ابعاد چهارگانه روح انسانى را تشكيل مى دهد - همين وجدان به ما مى گويد كه نيكى و عدالت خوب است؛ و ظلم و تعدّى و تجاوز، بد. و در اين گونه ادراكات خود را نيازمند به هيچ منبعى اعم از منابع اجتماعى و اقتصادى و غير آن نمى بينيم.
عذر امثال فرويد و ماركس نيز معلوم است، آنها يك اصل را با پيش داورى خود قبلا پذيرفته اند كه مثلا همه پديده هاى فكرى و اجتماعى به علاقه جنسى يا مسائل اقتصادى باز مى گردد؛ سپس اصرار دارند همه چيز را با آن توجيه كنند.
ثالثاً: مطلب از نظر جهان بينى توحيدى وضوح بيشترى دارد، زيرا هنگامى كه پذيرفتيم كه انسان بر طبق يك سنّت الهى براى پيمودن راه تكامل آفريده شده است، بدون شك انگيزه ها و وسايل لازم براى پيمودن اين راه در درون وجود او بايد آماده شده باشد، و آنچه انبياء و كتب آسمانى مى آورند هماهنگ با ساختار تكوينى او است.
به اين ترتيب جهان تكوين و خلقت با جهان وحى و تشريع هماهنگ مى شود.
يا به تعبير ديگر: عصاره و خلاصه و خمير مايه اين تعليمات در درون جان انسان وجود دارد و آنچه در شرايع آسمانى آمده، شرح مفصّلى براى اين خلاصه است.
لذا در وجود شناخت هاى فطرى نمى توان ترديد داشت كه هم دليل عقل و هم جهان بينى توحيدى آن را تأييد مى كند.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.