پاسخ اجمالی:
خداوند در سوره «شمس» از الهام شدن شر و خیر به نفس آدمی خبر می دهد و به منبع الهام بخش وجدان اخلاقى و آگاهى انسان از فجور و تقوا اشاره مى كند. در سوره «انبیاء» هم از بازگشت بت پرستان به خویشتن خویش و تامل در پرستش های مشرکانه شان خبر می دهد. در سوره «لقمان» و «عنکبوت» و «بقره» و «روم » باز همين معنا تعقيب مى شود.
پاسخ تفصیلی:
خداوند در سوره شمس بعد از سوگند به آفرينش روح انسان و خداوندى كه روح را با استعدادهاى فراوان نظام بخشيده، به منبع الهام بخش وجدان اخلاقى و آگاهى انسان از فجور و تقوا اشاره مى كند؛ و مى فرمايد: «سوگند به روح آدمى و آن كس كه آن را [آفريده و] موزن ساخته ـ سپس فجور و تقوايش [شرو خيراش] را به او الهام كرده است».
نظير اين معنا در آيه ديگر بعد از اشاره به آفرينش انسان نيز آمده است: «وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ » ؛ (و او را به راه خير و شر هدايت كرديم).
بايد توجّه داشت كه «نجد» در لغت در اصل به معناى مكان مرتفع است در مقابل «تهامه» (بر وزن علاقه) كه به معناى سرزمين پست است؛ و در اين جا به قرينه آيات قبل و بعد و همچنين پاره اى از روايات كه در تفسير آن وارد شده است كنايه از خير و شر و عوامل خوشبختى و بدبختى است.(1)
آيه «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً» (2)؛ (ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد [وپذيرا گردد] و يا ناسپاس) نيز ممكن است اشاره به همين معنا بوده باشد. حدّاقل هدايت فطرى در مفهوم كلّى هدايت كه در اين آيه آمده است مندرج مى گردد.
آیه 64 سوره انبیاء هم ناظر به ماجراى بت شكنى ابراهيم(عليه السلام) قهرمان توحيد و محاكمه او از سوى بت پرستان بابل است؛ هنگامى كه آنها ابراهيم(عليه السلام) را در ميان جمعيّت حاضر ساختند و از او پرسيدند: «آيا تو با خدايان ما چنين كرده اى؟» او در پاسخ گفت: «بلكه بزرگشان چنين كرده باشد، از آنها سؤال كنيد، اگر سخن مى گويند!».
در اين جا آيه مورد بحث مى فرمايد: «آنها به [وجدان] خويش باز گشتند؛ و به خود گفتند: «حقا كه شما ستمكاريد [هم به خويشتن ستم كرده ايد، هم به جامعه اى كه در آن زندگى مى كنيد، هم نسبت به ساحت قدّس پروردگار آفريننده خود و بخشنده همه نعمت ها]).
گرچه بعضى از مفسّران احتمال داده اند كه منظور از جمله «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ» اين است كه آنها يكديگر را ملامت و سرزنش كردند، ولى اين تفسير با ظاهر آيه موافق نيست، و معناى اوّل صحيح تر به نظر مى رسد.
آرى اين وجدان است كه حتى بت پرستان مغرور و خودخواه را زير ضربات تازيانه ملامت مى گيرد و آنها را صريحاً محكوم مى كند.
تعبير به «نفس لوامه» در آيه شريفه «وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» (3) (و سوگند به نفس ملاتگر [و وجدان بيدار كه رستاخيز حق است!]) مخصوصاً با توجّه به اين كه آن را قرين روز قيامت قرار داده است، اشاره روشنى به همين دادگاه درون و وجدان فطرى است.
همچنین در سوره لقمان بعد از اشاره به وضع مشركان عرب كه وقتى به آنها گفته مى شد: از آيات الهى پيروى كنيد؛ مى گفتند: ما از نياكانمان پيروى مى كنيم؛ مى فرمايد: «و هر گاه آنان سوال كنى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟ به يقين مى گويند خداوند يگانه». و عجب اين است كه در مقابل اين خالق بزرگ سر تعظيم فرود نمى آورند؛ و به جاى آن در مقابل مجسّمه ها يا عكس هايى كه با دست خود ساخته يا ترسيم كرده اند سجده مى كنند! زهى نادانى و بى خبرى «الْحَمْدُ للهِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ» .
اين پاسخى است كه آنها درباره آفريننده آسمان ها و زمين مى دهند ممكن است از فطرت آنها برخواسته باشد، و بيانگر اين حقيقت گردد كه تجلّى اين نور الهى در سرشت همه انسان ها است، آنها اين حكم فطرى را ناديده مى گيرند و در بيراهه ها سرگردان مى شوند.
در سوره عنکبوت باز همين معنا تعقيب مى شود و براى روشن ساختن توحيد فطرى كه در بحرانى ترين حالات در درون جان انسان ها تجلّى مى كند به سراغ مثال گويايى مى رود؛ مى فرمايد: «هنگامى كه سوار بر كشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند [و غير او را فراموش مى كنند]؛ امّا هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات دهد، باز مشرك مى شوند» اينجا است كه پرده هاى تقاليد و رسوم خرافى و تعليمات غلط و تربيت هاى نادرست كنار مى رود، و فطرت خدا جويى نمايان و شكوفا مى گردد، و بى اختيار به ياد خدا مى افتند و او را با اخلاص كامل مى خوانند.
امّا همين كه طوفان فرو نشست و به ساحل نجات رسيدند بار ديگر افكار شرك آلود به قلب آنها هجوم مى آورد و بت ها در درون وجودشان جان مى گيرند، چرا پرده ها مجدداً بر فطرت آنها فرو مى افتد.
علاوه بر این در سوره بقره بعد از آن كه توحيد را آيين ابراهيم(عليه السلام) و انبياى بزرگ ديگرى همچون اسماعيل و اسحاق و يعقوب و عيسى(عليهم السلام) مى شمرد؛ مى فرمايد: «رنگ خدايى [بپذيريد: رنگ ايمان و توحيد و السلام] و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟! تنها او را عبادت مى كنيم».
مسيحيان مشرك كه خدايان سه گانه را به جاى توحيد گذارده بودند كودكان خود را بعد از تولّد غسل تعميد مى دادند. گاه ادويه مخصوص زرد رنگى به آن اضافه مى كردند و نوزاد را به نام «اب» و «ابن» و «روح القدس» غسل داده، و مى گفتند: اين غسل باعث تطهير نوزاد از گناهان است؛ گناهى كه از آدم(عليه السلام) به ارث برده اند!(4)
قرآن خط بطلان بر اين افكار كشيده، مى فرمايد: بجاى اين رنگ هاى خرافى رنگ توحيد، رنگ خدايى را بپذيريد، تا روح و جانتان را از هرگونه شرك و بت پرستى و گناه پاك سازد.
در روايات متعدّدى همان گونه كه در بالا گفتيم آمده است كه منظور از رنگ الهى همان اسلام و رنگ ولايت است.(5) و اين تأكيدى است بر وجود الهامات فطرى در ذات انسان.
بار دیگر، در سوره الرحمن و علق بعد از اشاره به خلقت انسان سخن از تعليم بيان به وسيله پروردگار است، و تعليم آنچه را انسان نمى دانسته و لازم داشته است.
در جاى ديگر نيز معلّم انسان در نويسندگى خدا معرّفى شده است «الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» .(6)
به اين ترتيب او هم معلّم بيان است، و هم معلّم قلم، و هم معلّم امورى كه انسان از آن آگاهى نداشته است. اين تعليمات ممكن است اشاره به تعليمات فطرى باشد كه به صورت خلاصه و سربسته در درون جان انسان است، و نيز ممكن است اشاره به وجود ابزار و اسباب و مقدماتى باشد كه خدا در انسان آفريده، و او را قادر بر اختراع زبان و خط و كشف ساير واقعيات جهان هستى كرده است.
در صورت اوّل گواه بحث ما است.
در سوره روم نیز سخن از آيين فطرت است. به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد كه: «روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن. اين سرنوشت الهى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آئين استوار؛ ولى اكثر مردم نمى دانند».
جالب اين كه: قرآن در اين جا نمى گويد خداشناسى فطرى است؛ بلكه مى گويد: دين و آيين به طور كلّى و در تمام ابعادش يك امر فطرى است.
البتّه از نظر هماهنگى دستگاه تكوين و تشريع بايد چنين باشد، يعنى آنچه در عالم تشريع به صورت مفصّل و گسترده آمده است، در عالم تكوين و نهاد آدمى به صورت مجمل و خلاصه نهاده شده، و هنگامى كه نداى فطرت با نداى انبياء و شريعت هماهنگ مى شود انسان را در مسير حق رهبرى مى كند و در راه صحيح قرار مى دهد.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.