پاسخ اجمالی:
رفتار امام(ع) با خلفا در دو زمینه باید بررسی شود: 1- به رسمیت شناختن خلافت آنان. که موضع امام در این مورد منفى بود؛ زیرا امامت حق شخصى امام نبود که از آن چشم پوشى کند، بلکه حکم الهى بود، امام دست بیعت به سوى خلفا دراز نکرد، و خود را شایسته خلافت مى دانست و بارها در سخنانش به آن اشاره کرده. 2- همکارى امام با دستگاه خلفا در حل معضلات دینى و مشکلات سیاسى که موضع امام در این مورد مثبت بود.
پاسخ تفصیلی:
رفتار امام على(علیه السلام) با خلفا را باید در دو زمینه مورد بررسى قرار داد:
1. به رسمیت شناختن خلافت آنان.
2. همکارى امام با دستگاه خلفا در حل معضلات دینى و مشکلات سیاسى؛
و این دو مطلب باید از یکدیگر تفکیک شود.
به صورت قاطعانه مى گوییم که موضع امام در مورد اوّل کاملًا منفى بود و در مورد دوم مثبت.
در مورد دلایل منفى بودن موضع امام در مورد نخست باید گفت:
اوّلًا، على(علیه السلام) چگونه مى تواند خلافت دیگران را به رسمیت بشناسد، در حالى که وى از جانب خدا در مواضع مختلف وبالأخص روز غدیر، به عنوان ولىّ مسلمانان و سرپرست آنان معرفى شده است؟ ولایت امام، یک حکم آسمانى بود که جز خدا، هیچ فردى نمى تواند آن را دگرگون سازد، چنان که مى فرماید:
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ».(1)
(هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبر او درباره امرى حکمى کنند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد).
امامت امام، حق شخصى وى نبود که از آن چشم پوشى کند، بلکه حکم الهى بود که هیچ کسى قادر بر تغییر آن نیست، امّا اگر شرایط براى اجراى این حکم فراهم نباشد، مصلحت ایجاب مى کند که درباره آن سکوت کند، نه این که دیگرى را جاى خود بنشاند.
ثانیاً: تاریخ سقیفه و زندگى امام(علیه السلام) ، حاکى است که آن حضرت با وجود شدیدترین فشارها، ( با اختیار ) دست بیعت به سوى خلفا دراز نکرد.
معاویه در یکى از نامه هاى خود به على(علیه السلام) مى نویسد: «تو همان کسى هستى که به سان شتر افسار زده به سوى بیعت کشیدند»؛ و این جمله بیانگر آن است که فشار براى بیعت به حدى بود که امام را به زور از خانه خود بیرون کردند و به مسجد بردند.
امام(علیه السلام) در پاسخ نامه معاویه، این بى حرمتى را انکار نمى کند، ولى تصریح مى کند که این نشانه مظلومیت اوست، آنجا که مى فرماید:
«وقلتَ أن کنتُ اقادُ کما یُقاد الجَملُ المَخشُوشُ حتى أُبایعَ ولَعَمرُ اللّهِ لَقَد أردتَ أنْ تَذمَّ فمدحتَ وأن تفضحَ فافتضحتَ وما على المُسْلِم من غِضاضة مِنْ أنْ یکونَ مَظلوماً ما لم یَکُن شاکّاً فى دینه ولا مُرتاباً بِیَقینه»(2)
؛ (گفتى که همچون شتر، افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم، عجبا- به خدا سوگند خواستى مذمت کنى ولى ناخود آگاه ستودى، خواستى رسوا کنى ولى رسوا شدى. براى یک مسلمان نقص نیست که مظلوم واقع شود، مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند).
ثالثا: کلمات امام در موارد مختلف حاکى از آن است که او تا آخرین لحظات زندگى، خود را شایسته خلافت مى دانست و این که خلافت حق مسلم او بود که از وى گرفته شد. در این مورد، علاوه بر خطبه «شقشقیه» که همه با او آشنا هستیم، سخنان دیگر او حاکى از غصب خلافت و عقب زدن او است که ما در این جا به برخى از سخنان او اشاره مى کنیم:
االف. «فَوَاللّه ما زلتُ مدفوعاً عن حقّى مُستأثراً علىَّ منذُ قبضَ اللّهُ نبیَّه(صلى الله علیه و آله) حتّى یَوم الناسِ هذا».(3)
(به خدا سوگند از روزى که خدا جان پیامبر خویش را تحویل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است).
ب: «شخصى در حضور جمعى به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حریصى؛ من گفتم:
«بَلْ أَنْتُمْ وَاللّهِ لأَحْرصُ وَأَبْعَدُ وَأَنَا أَخَصُّ وَأَقْرَبُ، وَإِنّما طَلَبْتُ حَقّاً لِى وَأَنْتُمْ تَحُولُونَ بَیْنِى وَبَیْنَهُ وَتَضْرِبُونَ وَجْهى دُونَهُ، فَلَمّا قَرَعتُه بالحُجّةِ فِى الْمَلاءِ الحاضرینَ هَبَّ کَأَنَّهُ بُهِتَ لا یَدْرى ما یُجیبُنى بِهِ»».(4)
(به خدا قسم شما حریص تر و از پیغمبر دورترید و من از نظر روحى و جسمى نزدیک ترم، من حق خود را طلب کردم و شما مى خواهید میان من و حق خاص من حائل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید. آیا آن که حق خویش را مى خواهد حریص تر است یا آن که به حق دیگران چشم دوخته است؟ همین که او را در برابر حاضران با نیروى استدلال کوبیدم به خود آمد و نمى دانست در جواب من چه بگوید).
معلوم نیست اعتراض کننده چه کسى بوده و این اعتراض در چه وقت مطرح شده است. ابن ابى الحدید مى گوید: اعتراض کننده سعد وقاص بوده، آن هم در روز شورا. سپس مى گوید: ولى امامیه معتقدند که اعتراض کننده ابوعبیده جراح بوده و در روز سقیفه چنین اعتراض کرده است.
حضرت در ادامه مى فرماید:
«اللّهُمَّ إِنّى أَسْتَعدیکَ عَلى قُرَیش وَمَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمى وَصَغَّرُوا عَظیمَ مَنْزِلَتى وَأَجْمعُوا عَلى مُنازَعتى أَمْراً هُوَ لِى».(5)
(خدایا از ظلم قریش، و همدستان آنها به تو شکایت مى کنم، اینها با من قطع رحم کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقیر نمودند، اتفاق کردند که در مورد امرى که حق خاص من بود، بر ضد من قیام کنند).
تا این جا روشن گردید که امام هرگز در مسأله خلافت و امامت با خلفا مصالحه نکرده و پیوسته از مظلومیت خود سخن مى گفت و نسل ها را از حقایق آگاه مى ساخت.
نکته دوم، همکارى امام با خلافت در مسائل دینى و سیاسى و حل مشکلات خلفا است که موضع امام در این مورد کاملًا مثبت بود، ایشان در یکى از نامه هاى خود، علت همکارى با دستگاه خلافت را به روشنى بیان مى کند، اینک ترجمه متن نامه امام را در این جا مى آوریم:
«به خدا سوگند هرگز فکر نمى کردم و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب بعد از پیامبر؛ امر امامت و رهبرى را از اهل بیت او بگردانند (و در جاى دیگر قرار دهند و باور نمى کردم) آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزى که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان... بود که با او بیعت کنند، دست بر روى دست گذاردم تا این که با چشم خود دیدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دین محمد(صلى الله علیه و آله) را نابود سازند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم، شاهد نابودى و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن براى من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود، چرا که این بهره دوران کوتاه زندگى دنیا است که زایل و تمام مى شود. همان طور که «سراب» تمام مى شود و یا همچون ابرهایى که از هم مى پاشند. پس براى دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پا برجا و محکم گردید».(6)
این نامه به روشنى بیان مى کند که امام در عین انتقاد از خلافت، براى صیانت اسلام تا آنجا که امکان داشت با آنان همکارى داشت و معضلات علمى و سیاسى آنان را به نحو احسن، حل و فصل مى کرد.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.