پاسخ اجمالی:
روزى علی(ع) به او فرمود: تو به دار آویخته می شوى و حربه به تو خواهند زد و و سومین روز از سوراخ هاى بینى و دهانت خون باز شود که ریشت را رنگین نماید. سپس درختی که به آن آویخته می شود را به او نشان داد. میثم تا زنده بود به پاى آن درخت می آمد و نماز می خواند. عبید اللَّه که به کوفه آمد، دستور داد که او را زنده به دار بیاویزند. چون سه روز از به دار آویختن او گذشت حربه به میثم زدند در حالی که تکبیر می گفت و در آخر آن روز از بینى و دهانش خون سرازیر شد و به شهادت رسید.
پاسخ تفصیلی:
میثم تمّار برده ی زنى از طایفه بنى اسد بود که امیر المؤمنین(علیه السلام) او را از آن زن خرید و آزادش کرد. به او فرمود: نامت چیست؟ عرض کرد سالم، امیرالمؤمنین فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به من خبر داده که آن نامى که پدر و مادرت تو را در عجم به آن نامیده اند، میثم است؟ عرض کرد: خدا و رسولش راست گفته اند و تو نیز اى امیرمؤمنان(علیه السلام) راست گفتى، به خدا نام من همین است. سپس فرمود: به همان نام که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) تو را نامید باز گرد و نام سالم را واگذار، پس به نام میثم بازگشت و کنیه اش را ابو سالم نهاد. روزى امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به او فرمود: همانا تو پس از من گرفتار خواهى شد آنگونه که به در خانه عمرو بن حریث به دار آویخته می شوى و حربه (چوب) به تو خواهند زد و وقتی سومین روز (به دار کشیدنت) شود از سوراخ هاى بینى دهانت خون باز شود که ریشت را رنگین نماید. پس چشم به راه آن خضاب (رنگین شدن) باش. تو دهمین نفر هستی که در آنجا به دار آویخته می شوی و چوبی که تو را (بر آن به دار زنند) کوتاهتر از آنان است، و از آنان به وضوء خانه نزدیکتر خواهى بود. سپس امیر المؤمنین درخت خرمائى که قرار بود او را به تنه آن به دار بکشند نشانش داد؛ میثم تا زنده بود به پاى آن درخت می آمد و نماز می خواند و می گفت: چه فرخنده درختى هستى، من براى تو آفریده شده ام، و تو به خاطر من و همواره با آن درخت دیدار تازه می کرد تا آنکه آن را بریدند و جایی که بر آن او را در کوفه به دار زدند شناخت (یعنی بر درخت بریده دار زده شده، همان درختی که در حال حیات و رشد آن را می شناخت). راوى می گوید: میثم گاهى که عمرو بن حریث را دیدار می کرد به او می گفت: همانا من همسایه تو خواهم شد با من حق همسایگى را خوب به جاى آور، عمرو می گفت: آیا اراده دارى خانه ابن مسعود یا خانه ابن حکیم را (که در همسایگى او بود) خریدارى کنى؟ و نمی دانست مقصود میثم چیست! و میثم در همان سالى که او را کشتند حجّ بجا آورد، و (در مدینه) به خانه ام سلمة رضى اللَّه عنها رفت، ام سلمة به او گفت: تو کیستى؟ گفت: من میثم هستم، گفت: بخدا سوگند چه بسیار رسول خدا(صلی الله علیه وآله) تو را یاد می کرد و سفارش تو را در نیمه هاى شب به على(علیه السّلام) می فرمود: میثم از ام سلمة احوال حسین(علیه السّلام) را پرسید؟ گفت: در خانه اش می باشد، میثم گفت: او را آگاه کن که من دوست دارم بر او سلام دهم و ما ان شاء اللَّه تعالى نزد پروردگار جهانیان یک دیگر را دیدار خواهیم کرد. پس ام سلمة عطرى طلبید و محاسن میثم را خوشبو کرد (این عمل از آداب مهمان نوازى در آن زمان بوده است) و به او گفت: آگاه باش که بزودى این محاسن تو به خون رنگین خواهد شد. پس میثم به کوفه آمد، عبید اللَّه بن زیاد دستور داد او را گرفته به نزدش آوردند، به عبید اللَّه گفتند: این مرد از نیکوکارترین مردمان (و نزدیک ترین آنان) در نزد على(علیه السّلام) بود، گفت: واى بر شما این مرد عجمى (چنین بود)؟
گفته شد: آرى! عبید اللَّه به او گفت: خداى تو کجاست؟ میثم گفت: در کمین هر ستمکارى است و تو یکى از ستمکاران هستى، پسر زیاد گفت: تو عجمى را این جرأت رسیده که هر چه خواهى بگوئى! آقایت (على) درباره کردار من نسبت به تو چه گفته است؟ گفت: به من خبر داده که تو مرا (زنده) به دار می کشى و من دهمین نفر هستم و چوبى که مرا بر آن بدار زنى کوچکتر از همه و به وضوء خانه نزدیکتر است، ابن زیاد گفت: هر آینه ما بر خلاف گفته او عمل خواهیم کرد، گفت: چگونه با او مخالفت می کنى، به خدا سوگند آن حضرت به من خبر نداده است جز آنچه از پیغمبر(صلی الله علیه وآله) شنیده و او از جبرئیل و او از خداى تعالى خبر داده، و تو چگونه می توانى مخالفت اینان را (که گفتم) بنمائى، من آن جایى که به دار کشیده می شوم در کوفه می شناسم، و من نخستین مردى هستم که در اسلام لگام بر دهانم زنند! پس عبید اللَّه او را با مختار بن ابى عبیدة به زندان افکند، میثم (در زندان) به او گفت: همانا (بدان که) تو آزاد خواهى شد و براى انتقام خون حسین(علیه السّلام) خروج خواهى کرد و این مرد که اکنون ما را می کشد نیز خواهى کشت، (ابن زیاد پس از اندک زمانى تصمیم به کشتن هر دوى آنها گرفت و دستور داد هر دو را نزدش حاضر کنند) وقتی تصمیم به کشتن مختار گرفت، نامه ای از یزید براى عبید اللَّه آمد که در آن نامه به او دستور داده بودند که مختار را آزاد کنید! پس عبید اللَّه مختار را آزاد کرد و دربارۀ میثم دستور داد که او را زنده به دار بیاویزند، وقتی او را براى انجام چنین دستوری بردند، مردى در راه او را دید، به او گفت: اى میثم چیزى نبوده که تو را از این جریان بی نیاز کند (و جلو کشتن تو را بگیرد) میثم خندید و اشاره به تنه درخت خرما کرد و گفت: من براى این درخت آفریده شده ام و این درخت به خاطر من خوراک خورده است، وقتی او را بالاى آن به دار آویختند، مردم بر در خانه عمرو بن حریث جمع شدند، عمرو گفت: به خدا سوگند به من می گفت: همانا من همسایه تو خواهم بود، و چون به دارش آویختند، به کنیزش دستور داد: زیر آن را آب و جارو کند و به آن درخت بخور (چیزهای خوشبو مثل عود و اسفند) بدهد. میثم نیز شروع به بیان فضائل بنی هاشم کرد، پس به ابن زیاد خبر دادند که این بنده عجمى شما را رسوا کرد. ابن زیاد گفت: لگام به دهان او بزنید (که دیگر نتواند سخن بگوید). او اولین کسى بود که در دنیاى اسلام لگام بر او زدند و کشته شدن میثم (رحمة اللَّه) ده روز پیش از آمدن حسین بن على(علیه السّلام) به عراق بود. چون سه روز از به دار آویختن او گذشت حربه به میثم زدند در حالی که تکبیر می گفت. در آخر آن روز از بینى و دهانش خون سرازیر شد (و به شهادت رسید).
و این از جمله اخبار غیبى است که از امیر المؤمنین(علیه السّلام) رسیده و داستانش معروف و گروه بسیارى از دانشمندان نقل کرده اند.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.