پاسخ اجمالی:
اهل سنت، رواياتى در مورد خلافت خلفاء نقل كرده اند كه خود به جعلی بودن آنها تصريح نموده اند. علاوه بر ضعف سندی این روایات، با مراجعه به تاريخ پى مى بريم كه حتی خود خلفا، قبل و بعد از خلافتشان هرگز به اين گونه روايات استدلال نكردند و اين بهترين شاهد و قرينه اى است كه اين احاديث بعد از خلافت آن ها و به جهت تقويت قلوب مردم و مشروعيت بخشيدن به خلافت آنان جعل شده است.
پاسخ تفصیلی:
در مورد خلافت خلفاء، اهل سنت رواياتى نقل كرده اند كه خود به جعل و وضع آن تصريح نموده اند. در اینجا به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:
1 ـ به طور مرفوع از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند كه فرمود: ابوبكر بعد از من متولّى امور امت من خواهد شد.
ذهبى بعد از نقل حديث مى گويد: اين خبرى دروغ است.(1)
2 ـ و نيز مرفوعاً نقل كرده اند كه جبرائيل فرمود: ابوبكر وزير تو در زمان حيات و خليفه تو بعد از وفات تو است.
ذهبى اين حديث را از موضوعات و جعليّات ابوهارون اسماعيل بن محمّد فلسطين برشمرده، مى گويد: ابن جوزى آن را با سندى تاريك نقل كرده و گفته: ابو هارون، كذّاب است.(2)
3 ـ خطيب بغدادى از عبدالله بن جراد نقل كرده كه گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اسبى را آورد و بر آن سوار شد و فرمود: سوار بر اين اسب مى شود كسى كه خليفه و جانشين بعد از من است. آن گاه ابوبكر سوار بر آن شد.
سيوطى اين حديث را از جعليات شمرده است.(3)
4 ـ عايشه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: ائمه خلافت بعد از من ابوبكر و عمر و... مى باشند.
ذهبى بعد از ذكر اين حديث مى گويد: خبرى باطل است و متّهم به وضع آن على بن صالح انماطى است.(4)
5 ـ ابن عباس در تفسير آيه «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً» گفته: پيامبر به طور سرّى به حفصه فرمود: همانا ابوبكر ولىّ امر بعد از من است. و عمر جانشين بعد از ابوبكر است. اين مطلب را به عايشه نيز گفت.(5)
ذهبى اين حديث را از حرف هاى باطل خالد بن اسماعيل مخزومى كذّاب دانسته است.(6)
6 ـ ابوهريره نقل كرده: هنگامى كه جبرئيل با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود ناگهان ابوبكر گذر كرد. حضرت فرمود: اين ابوبكر است، اى جبرئيل! آيا او را مى شناسى؟ گفت: همانا او در آسمان مشهورتر است تا در زمين، ملائكه او را حليم قريش مى نامند. و همانا او وزير تو در حيات و جانشين تو بعد از وفاتت مى باشد.
ابن حبان اين حديث را از طريق اسماعيل بن محمّد بن يوسف نقل كرده و او را دزد حديث ناميده كه احاديث او قابل احتجاج نيست. و ابن طاهر او را كذّاب معرفى كرده است.(7)
7 ـ كار را به جايى رساندند كه حتى به امام على(عليه السلام) نسبت داده اند كه ابوبكر را به عنوان خليفه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) توصيف كرده است... نقل مى كنند كه ابوبكر به على(عليه السلام)گفت: جلو بيا و نماز گزار. حضرت فرمود: نه به خدا من جلو نمى ايستم، تو خليفه رسول خدايى...
ذهبى اين حديث را از مصائب عبدالله بن محمّد قدامى دانسته،(8) و ابن عدى مى گويد: عموم احاديث او قابل حفظ نيست.(9)
علاوه بر ضعف سندی این روایات با مراجعه به تاريخ پى مى بريم كه خلفا قبل و بعد از خلافتشان براى تشويق مردم و ميل آن ها به سوى خود هرگز به اين گونه روايات استدلال نكردند و اين خود بهترين شاهد و قرينه اى است كه دلالت بر جعل و وضع اين احاديث بعد از خلافت آن ها به جهت تقويت قلوب مردم و مشروعيت بخشيدن به خلافت آنان از راه شرع بوده است.
در ضمن اگر رواياتى را كه اهل سنت در فضايل و خلافت خلفا نقل مى كنند صحيح بود چرا ابوبكر در مرض موت خود چنين آرزو مى كند كه دوست داشتم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سؤال مى كردم كه امر خلافت از براى كيست تا كسى در آن نزاع نكند. و دوست داشتم كه از آن حضرت سؤال مى كردم كه آيا براى انصار در امر خلافت سهم و نصيبى است؟(10)
و نیز اگر نصّ صحيح بر خلافت خلفا و فضايل آن ها بود چرا ابوبكر هنگام وفات خود عمر را خواست و به او گفت: من تو را به عنوان جانشين خود بر اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قرار مى دهم. و در نامه اى كه به اميران جنگ نوشت اشاره كرد كه من عمر را بر شما والى گرداندم...(11)
خود ابوبكر در سخنانش تصريح مى كند كه نصّى براى خلافت او نبوده است. ابن قتيبه در حديثى از او نقل كرده كه گفت: همانا خداوند محمّد(صلى الله عليه وآله) را نبى و براى مؤمنين ولى قرار داد. خداوند متعال به مقام او بين ما منّت گذارد تا اين كه او را اختيار نمود. پيامبر نيز امر مردم را به خودشان واگذار كرد تا آن كس را كه به مصلحت خودشان است با اتفاق و بدون اختلاف انتخاب كنند، و مردم نيز مرا به عنوان والى خود انتخاب نمودند...(12)
اشكالات ديگر
اگر نصّ براى ابوبكر بود چرا عمر گفت: اگر خليفه معين نكنم به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اقتدا كرده و اگر معين كنم به ابوبكر اقتدا كرده ام؟(13)
چرا ابوبكر در سقيفه پيشنهاد بيعت با عمر يا ابوعبيده جراح را داد؟(14)
چرا ابوبكر بعد از آن كه به خلافت رسيد از مردم خواست كه او را از خلافت عزل كنند زيرا بهتر از او وجود دارد؟(15)
چرا عمر براى بعد از خود خلافت را شورائى نمود و گفت: هر كس با اميرى بدون مشورت با مسلمانان بيعت كند بيعتش صحيح نيست؟(16)
چرا عمر درباره خلافت ابوبكر گفت: بيعت با او بدون فكر و تأمل بود و خدا مردم را از شر آن حفظ نمود؟(17)
چرا عده اى از صحابه از بيعت با ابوبكر امتناع كردند؟ و گفتند: ما به جز با على(عليه السلام) بيعت نمى كنيم؟(18)
چرا حضرت على(عليه السلام) از بيعت با ابوبكر مخالفت ورزيد؟ و با عمل به سيره عمر و ابوبكر در حكومت دارى در روز شورا مخالفت نمود؟ (19). (20)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.