پاسخ اجمالی:
از ابن حجر هیتمى و ديگران نقل شده: مأمون مى خواست دخترش را به امام جواد(ع) تزويج کند. بنى عباس، معترض شده، گفتند: او کودک است و هنوز علم و کمالى کسب نکرده، اگر صبر کنى که کامل شود و بعد از آن با او وصلت نمایى بهتر است؛ مامون براي اثبات مقام علمي امام در کودکي، مباحثه علمي بين ايشان و علماي بزرگ و نامدار از جمله يحيى بن اکثم بر قرار نمود که در آن مجلس، مباحث عالمانه و حکيمانه امام همگان را شگفت زده نمود.
پاسخ تفصیلی:
ابن حجر هیتمى و دیگران نقل کرده اند: «مأمون مى خواست دختر خود را به حضرت جواد(علیه السلام) تزویج کند. بنى عباس، از شنیدن این قضیه معترض شده و به او گفتند: خلافت هم اکنون به دست بنى عباس است؛ به چه جهت قصد دارى آن را به بنى هاشم منتقل کنى؟
مأمون در جواب گفت: علت آن، کثرت علم و فضل او است با وجود کمى سنش.
آنان جواب دادند: او کودکى خردسال بوده و هنوز علم و کمالى کسب نکرده است. اگر صبر کنى که کامل شود و بعد از آن با او وصلت نمایى، بهتر است. مأمون گفت: شما ایشان را نمى شناسید. علم ایشان از جانب حق تعالى است و کوچک و بزرگ آنان از دیگران افضلند. اگر مى خواهید این امر بر شما ثابت شود، علما را جمع کنید و با او مباحثه نمایید. عباسیان قبول نموده، اتفاق کردند که یحیى بن اکثم، قاضى القضات آن عصر، با او بحث کند. لذا در روزى معین، در مجلس مأمون حاضر شدند و یحیى بن اکثم، مسائلى را از امام جواد(علیه السلام) سؤال کرد و آن حضرت به بهترین وجه پاسخ آنان را داد.
سپس مأمون از امام خواست که یحیى بن اکثم را امتحان نموده، از او سؤال کند. حضرت به او فرمود: از تو سؤال کنم؟ یحیى در جواب عرض کرد: اختیار با شما است، اگر جواب آن را بدانم مى دهم; وگرنه از محضر شما استفاده مى کنم.
امام جواد(علیه السلام) پرسید: نظر تو چیست در رابطه با مردى که در اول روز، به زنى به حرام نگاه کرد و در وسط آن روز نگاه کردن به آن زن حلال گشت. هنگام ظهر، نظر بر او حرام شد و در وقت عشاء دوباره بر او حلال گشت و نصف شب باز زن بر او حرام شد و هنگام صبح، باز نگاه به آن زن، بر او حلال گشت. سرّ این قضیه چیست؟ و به چه جهت آن زن بر او گاهى حلال و گاهى حرام شده است؟
یحیى بن اکثم در جواب حضرت عرض کرد: به خدا سوگند که از این مسئله اطلاعى ندارم و اگر شما صلاح مى دانید جواب آن را بفرمایید.
امام جواد(علیه السلام) فرمود: آن زن کنیز شخصى بود. در اول روز مردى اجنبى به او نگاه کرد که نظر او حرام بود. آن مرد اواسط روز آن کنیز را از مولایش خرید و از این طریق کنیز را بر خود حلال کرد. هنگام ظهر آن زن را آزاد کرد. و لذا بر او حرام شد. در وقت عصر با او ازدواج نمود و او را بر خود حلال گرداند. در وقت مغرب، او را ظهار کرد و بر خود حرام نمود. هنگام عشاء کفاره اى به جهت ظهار پرداخت و دوباره آن زن را بر خود حلال کرد. نیمه شب آن زن را یک طلاقه کرده و او را بر خود حرام نمود; ولى به هنگام صبح به آن زن رجوع کرده و دوباره آن زن بر او حلال شد.
هنگامى که سخنان امام جواد(علیه السلام) به اتمام رسید، مأمون رو به عباسیان کرد و گفت: آیا به آنچه که انکار مى کردید، رسیدید؟ سپس دخترش را به عقد امام جواد(علیه السلام) درآورد».(1)
همچنین روایت شده که چون امام رضا(علیه السلام) از دنیا رحلت نمود مأمون به جهت کثرت علم و دین و عقل امام جواد(علیه السلام) با وجود کمى سن آن حضرت به ایشان علاقه مند شد و خواست تا دخترش ام الفضل را به ازدواج او درآورد. همان گونه که دختر دیگرش ام حبیب را به نکاح پدرش امام رضا(علیه السلام) در آورده بود. این قصد بر عباسیان گران آمد و او را از این عمل بازداشتند; زیرا خوف آن داشتند که امر خلافت از دستشان خارج گردد. لذا از او خواستند که از تصمیم خود صرف نظر کند. و به مأمون گفتند: او نوجوانى است که علمى ندارد.
مأمون گفت: من از شما به او داناترم، اگر خواستید او را امتحان کنید. آنان راضى به این کار شدند و به قاضى یحیى بن اکثم مال بسیارى دادند تا آن حضرت را امتحان کرده و سؤال هایى از او بپرسد که از جواب آن ها عاجز شود.
روزى را براى این امر انتخاب کردند. مأمون، امام و قاضى و جماعتى از عباسیان را براى آن روز مقرّر دعوت نمود. قاضى به حضرت عرض کرد: از تو سؤالى دارم. حضرت فرمود: از هر چه مى خواهى سؤال کن. قاضى گفت: نظر شما درباره مُحرمى که حیوانى را صید کرده چیست؟ حضرت فرمود: «آن را در حلّ کشته یا در حرم؟ از روى علم کشته یا از روى جهل؟ اولین بار است که کشته یا تکرار بر این عمل کرده است؟ صید آن کوچک بوده یا بزرگ؟ آن محرم، عبد بوده یا حرّ؟ کوچک بوده یا بزرگ؟ آن صید پرنده بوده یا غیر پرنده؟
یحیى بن اکثم تعجب کرد و عجز و ناتوانى در چهره اش آشکار شد، به حدّى که اهل مجلس آن را درک کردند... .
مأمون ساعتى سکوت کرد، و بعد از آن سرش را به طرف اقوام خود و حاضرین بلند کرده و گفت: آیا آنچه را که شما انکار مى کردید فهمیدید؟...»(2).(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.