پاسخ اجمالی:
امام علي(ع) در ابتداى خطبه «لؤلؤه» اشاره مى كند به سلاطين بنى اميّه كه در قرآن كريم از آنها به عنوان شجره ملعونه نام برده شده، سپس پيش گويي اتفاقات و ملاحم دوران بني عباس را چنين بیان می کند: «بعد از من در انتظار فتنه امويّه و سلطنت كسرويّه باشيد که يكى پس از ديگرى سلاطين بنى شيصبان كه بيست و چهار نفرند، حكومت مى كنند». در ادامه حضرت به بعضى از خصائص و آثار برخى از آنها اشاره نموده است.
پاسخ تفصیلی:
از جمله اخبار امير المؤمنين (عليه السّلام) به اتفاقات و ملاحم دوران بني عباس مطالبى است كه در «خطبه لؤلؤيّه» ذكر شده است. اين خطبه از خطبه هاي مهمّ حضرت است كه شيخ أجلّ علىّ بن محمّد بن على خزّار رازى قمّى در كتاب «كفاية الأثر فى النّصوص على الأئمّة الاثنى عشر» با سند متّصل از علقمة بن قيس روايت كرده است كه او گفت: امير المؤمنين(عليه السّلام) در فراز منبر كوفه «خطبه لؤلؤه» را ايراد كردند و در اواخر آن چنين گفتند كه:
«ألا و إنّى ظاعن عن قريب و منطلق إلى المغيب، فارتقبوا الفتنة الامويّة و المملكة الكسرويّة، و إماتة ما أحياه الله، و إحياء ما أماته الله، و اتّخذوا صوامعكم بيوتكم، و عضّوا على مثل جمر الغضا، و اذكروا الله كثيرا فذكره أكبر لو كنتم تعلمون. ثمّ قال: و تبنى مدينة يقال لها الزّوراء بين دجلة و دجيل و الفرات. فلو رأيتموها مشيّدة بالجصّ و الآجرّ، مزحزفة بالذّهب و الفضّة و اللّاذورد المستسقى و المرمر و الرّخام و أبواب العاج و الأبنوس و الخيم و القباب و السّتارات و قد عليت بالسّاج و العرعر و الصّنوبر و الشّبّ و شيّدت بالقصور، و توالت عليها ملك بنى شيصبان: أربعة و عشرون ملكا على عدد سنى الملك «كد»، فيهم السّفّاح و... »؛(1)
(آگاه باشيد كه: من بار سفر بسته ام و بزودى از اين دنيا حركت مى كنم و به عالم غيب رهسپار مى شوم، بنابراين شما در انتظار فتنه امويّه و سلطنت كسرويّه بوده باشيد و در ترقّب پيش آمدن زمانى كه آنچه را خداوند زنده كرده است بميرانند و آنچه را كه ميرانيده است زنده كنند بسر بريد. معابد و صومعه هاى خود را خانه هايتان قرار دهيد و در نگهدارى از دين خود همچون كسى كه در نگهدارى گل آتش درخت غضا- كه چوبى سخت دارد و آتش آن دوام دارد- كوشا مى باشد شما هم در حفظ دين و آئين خود كوشا باشيد و محكم نگاه داريد، ياد خدا را زياد كنيد و ذكر او را بسيار نمائيد، زيرا كه ذكر او از همه چيزى كه به تصوّر آيد بزرگتر و برتر است، اگر شما بدانيد.
سپس گفت: شهرى ساخته مى شود كه به آن زوراء (بغداد) گويند، در ميان نهر دجله و شهر دجيل و نهر فرات. پس اگر شما مى ديديد آن شهر را مى يافتيد آن را كه ديوارهايش با گچ و آجر زينت شده، با طلا و نقره و با لاجورد آب ديده و با مرمر و سنگ رخام پوشيده شده است. و درهاى آن از عاج (استخوان فيل) و چوب آبنوس ساخته شده، و خيمه ها و قبّه ها و پرده هائى در آن نمودار است، و اين شهر با درختهاى ساج و عرعر و صنوبر و شبّ بالا آمده است، و با قصرهائى شكوهمند مشيّد گرديده است. و بر اين شهر متناوبا يكى پس از ديگرى ملوك و سلاطين بنى شيصبان كه بيست و چهار نفرند حكومت مى كنند كه آنها به تعداد سالهاى ملك كد (24) مى باشند. در ايشان است: سفّاح و منصور و... ).
مجلسى در شرح اين خبر گويد: شيصبان نام شيطان است و چون بنى عبّاس شركاى شيطان بوده اند بدين نام از ايشان تعبير شده است. (2)
و نيز آنحضرت در خطبه اي از سلطنت بنى اميّه و بنى عبّاس، و به بعضى از خصائص و آثار برخى از آنها اشاره نموده مثل مهربانى اوّلين خليفه ايشان: عبد الله سفّاح، و سفّاكى و خونريزى دومين آنها: منصور، و عظمت سلطنت پنجمين ايشان: هارون الرّشيد، و زيركى هفتمى آنها: مأمون، و شدّت دشمنى و عداوت دهمين آنها با اهل بيت: متوكّل و اينكه پسرش او را مى كشد، و كثرت رنج و زحمتى كه پانزدهمين ايشان: معتمد در دوران خلافت متحمّل شد، زيرا او مبتلا شد با محاربه و جنگ با صاحب زنج، و نيكى و احسان شانزدهمين آنها با علويّين كه معتضد بود، و كشته شدن هجدهمين آنها: مقتدر و غلبه سه پسر وى بر خلافت كه راضى و مطيع و متّقى باشند و...، چنانكه در تواريخ مسطور است.
ابن شهر آشوب در «مناقب» گويد: از جمله خطبه هاى آنحضرت اين خطبه است: «ويل هذه الامّة من رجالهم، الشّجرة الملعونة الّتى ذكرها ربّكم تعالى، أوّلهم خضراء و آخرهم هزماء. ثمّ تلى بعدهم أمر أمّة محمّد رجال: أوّلهم أرأفهم و ثانيهم أفتكهم و خامسهم كبشهم، و سابعهم أعلمهم، و عاشرهم أكفرهم يقتله أخصّهم به، و خامس عشرهم كثير العناء قليل الغناء، سادس عشرهم أقضاهم للذّمم و أوصلهم للرّحم، كأنّى أرى ثامن عشرهم تفحص رجلاه فى دمه بعد أن يأخذ جنده بكظمه، من ولده ثلاث رجال سيرتهم سيرة الضّلّال. و الثّانى و العشرون منهم الشّيخ الهرم تطول أعوامه و توافق الرّعيّة أيّامه، السّادس و العشرون منهم يشرد الملك منه شرود المنفتق، و يعضده الهزرة المتفيهق، لكأنّى أراه على جسر الزّوراء قتيلا. ذلك بما قدّمت يداك و أنّ الله ليس بظلّام للعبيد».(3)
حضرت، در ابتداى اين خطبه، اشاره مى كند به سلاطين بنى اميّه كه در قرآن كريم از آنها به عنوان «شجره ملعونه »؛ (درخت لعنت شده)، نام برده است و چون سلطنت معاويه كه اوّلين آنها بود، داراى قدرت و سيطره و طراوت عيش آنها بود به شجره خضراء «درخت سبز» نام برده و چون آخرين آنها كه مروان حمار بود، ديگر شكاف و پوسيدگى و شكستگى در آن پديد آمد به «شجره هزماء»؛ (درخت پاره و شكافته شده)، نام برده است. و پس از آن از خصائص ملوك بنى عبّاس نقل مى كند همانطور كه اشاره شد تا مى رسد به هجدهمين آنها كه مقتدر است. چون مونس خادم از جمله عسكر و سپاه او گريخت و به موصل آمد و بر آنجا مستولى شد و سپاهى جمع كرد و برگشت و با مقتدر در بغداد جنگ كرد و لشكر او را به هزيمت داد و خود مقتدر در معركه كشته شد و سه پسران مقتدر پس از او به خلافت رسيدند، لهذا حضرت او را بدين مشخّصات ياد مى كند كه: پس از آنكه لشگر او، گلوى او را گرفته اند گويا من مى بينم كه در خون خود مى غلطد و پاهاى خود را به زمين مى كشد، و پس از او سه پسر او كه روش و سيره آنان روش اهل ضلال بود به خلافت مى رسند.
و بيست و دومين آنها پيرمردى است سالخورده و فرتوت كه سالهاى خلافت او به طول مى انجامد و ايّام حكومت او بر وفق مراد رعيّت مى گذرد. در اينجا مجلسى در شرح اين خطبه گفته است: بيست و دوّمين خليفه بنى عبّاس المكتفى بالله عبد الله بوده است كه پس از سنّ چهل و يك سالگى ادّعاى خلافت نمود. و اين در سنه سيصد و سى و سه هجرى بود. و در سنه سيصد و سى و چهار أحمد بن بابويه بر بغداد سيطره يافت و المكتفى بالله را گرفت و چشمانش را از كاسه بيرون آورد و المكتفى در سنه سيصد و سى و هشت بمرد. و گفته شده است: مدّت خلافت او يكسال و چهار ماه بوده است. و عليهذا ممكن است لفظ بيست و دومين از خطاى مورّخان و يا روات احاديث باشد به اينكه در اصل بيست و پنجمين و يا بيست و ششمين بوده باشد. در صورت اوّل، خليفه القادر بالله أحمد بن إسحق است كه هشتاد و شش سال عمر كرد و تنها مدّت خلافتش چهل و يك سال بوده است. و در صورت دوم، خليفه القائم بأمر الله است كه هفتاد و شش سال عمر كرد و تنها مدّت خلافتش چهل و چهار سال و هشت ماه بوده است.
مجلسى در اينجا پس از بيان وجوه احتمالات ديگرى گويد: و ممكن است مراد از بيست و ششمين خليفه آنها المستعصم بالله باشد، كه او كشته شد و ملك و امارت از او دور شد و گريخت مانند گريختن چيزى كه در آن فتور و سستى و شكاف پيدا مىشود و رفته رفته بكلّى از دست مىرود و غبن و خسران كلّى در همه جهات به طور وسيع و گسترده بر او هجوم مى كند «يشرد الملك منه شرودا المنفتق و يعضده الهزرة المتفيهق». و المستعصم بالله آخرين خليفه بنى عبّاس بوده است و حضرت از او به بيست و ششمين خليفه نام برده با آنكه او سى و هفتمين خليفه آنان بوده است، به جهت معروفيّت اين بيست و شش نفر كه از اعاظم آنها بوده اند. زيرا بسيارى از آنها استقلال در امارت و حكومت نداشته اند و مغلوب ملوك و اتراك بوده اند.(4).(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.