پاسخ اجمالی:
عبدالله بن عمر در ایام خلافت امام على(ع) از بیعت سر باز زد، و به زاویه انزوا خزید و از مسائل سیاسى و اجتماعى، کناره گیرى کرد ولی با معاویه و پس از او با فرزندش یزید، بیعت کرد و در زمان عبدالملک، شبانه براى بیعت به سوى حجّاج بن یوسف رفت تا دست در دست او نهد و یک شب، بدون امام و پیشوا نمانَد تا بر مرگ جاهلى مرده باشد. حجّاج هم که مى دانست این همه، از سرِ ترس و بیچارگى اوست، تحقیرش نمود و پایش را دراز کرد، تا عبد الله، دست بر پایش نهد و بیعت کند! او هم دست بر پای او نهاد و بیعت کرد.
پاسخ تفصیلی:
طبری در تاریخ خود می نویسد: عبدالله بن عمر در زمان خلافت عثمان، از مسائل اجتماعی، سیاسى دورى گزیده بود و در جریان هاى سیاسى شرکت نمى جست و در ایام خلافت امام على(علیه السلام) از بیعت سر باز زد، و به زاویه انزوا خزید و از مسائل سیاسى و اجتماعى، کناره گیرى کرد.(1)
بخاری در فتح البارى می نویسد: عبد الله بن عمر، از بیعت با على(علیه السلام) سر باز زد. سپس با معاویه بیعت کرد، ... همچنین، پس از مرگ معاویه، با فرزندش یزید، بیعت کرد.(2)
همچنین در استیعاب آمده است: عبد الله بن عمر، با على(علیه السلام) بیعت نکرد.(3)
و نیز ابن اثیر در کتاب کامل فی التاریخ می نویسد: على(علیه السلام)، کمیل نَخَعى را در پى عبد الله بن عمر فرستاد و او را آورد. على(علیه السلام) به وى فرمود: «همراه من، به پا خیز».
عبدالله بن عمر گفت: من با مردم مدینه ام؛ چرا که یکی از آنانم. وقتی با تو بیعت کردند، من هم بیعت کردم و از آنها جدا نشوم (و بیعت نکرد). اگر آنان برای نبرد به پا خاستند، من هم حرکت می کنم، و اگر نشستند، من هم خواهم نشست.
على(علیه السلام) فرمود: «حال ضامنى معرّفى کن که علیه من به پا نخیزى».
عبدالله، گفت: ضامن هم معرّفى نمى کنم.
على(علیه السلام) فرمود: «اگر نبود که بدخُلقى ات را در کودکى و بزرگ سالى مى دانم، نمى پذیرفتم؛ آنگاه فرمود: « رهایش کنید من خود ضامن اویم».(4)
در شرح نهج البلاغة آمده: شگفتا که عبد الله بن عمر، در زمان حکومت عبدالملک، شبانه براى بیعت به سوى حجّاج بن یوسف رفت تا دست در دست او نهد و یک شب، بدون امام و پیشوا نمانَد؛ و روایت می کرد که پیامبر خدا(ص) فرمودند: «اگر کسى بمیرد و پیشوایى نداشته باشد، بر مرگ جاهلى مرده است». حجّاج، آن حاکم جبّار، متکبّر و ستم پیشه هم که مى دانست این همه، از سرِ ترس، زبونى و بیچارگى اوست، تحقیرش نمود و پایش را از رخت خواب دراز کرد، تا عبد الله، دست بر پایش نهد و بیعت کند! او هم دست بر پای او نهاد و بیعت کرد.(5)
او در حاکمیت و اطاعت از حاکم، به «قانون غلبه» باور داشت و مى گفت: حق، با کسى است که پیروز شود و بر مردم، تسلّط یابد ولو از هر راهی که باشد.(6)
چنین بود که چون على(علیه السلام) در بیعت بر آزادى و اختیار مردم، تأکید مى کرد و مى گفت: «با اجبار، هیچ کس را بر اطاعت از خویش وادار نمى کنم»، عبد الله بن عمر، از پیروى او سر باز زد.(7).(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.