پاسخ اجمالی:
ابن عباس می گوید: عمر گفت: مردم دوست نداشتند نبوت و خلافت در خانواده شما جمع شود، تا با آن بر دیگران فخر بفروشید، و قریش خلافت را برای خود انتخاب نمود، و درست اندیشید و موفق گردید. گفتم: اگر انتخاب قریش موافق با انتخاب پروردگار می بود، کار خوب را قریش انجام داده بوده ولی انتخاب قریش هم آهنگ با انتخاب پروردگار نبود. و این که گفتی: قریش دوست نداشت نبوت و خلافت در یک خانواده باشد، خداوند متعال می فرماید: «آنان آنچه خداوند نازل نمود را دوست نداشتند، و همه اعمال آنها از بین رفت».
پاسخ تفصیلی:
ابن عباس می گوید: عمر بن خطّاب و جمعی از اصحابش در مورد شعر گفتگو می کردند، برخی می گفتند فلان شاعر بهتر شعر می گوید، و برخی شاعر دیگری را ذکر می کردند، در این هنگام من وارد شدم، عمر رو کرد به اصحاب خود و گفت: آگاه ترین مردم به شعر آمد! و از من سؤال کرد، بهترین شاعر کیست؟ من گفتم: «زهیر بن ابی سلمی» و نمونه هائی از شعر او را ذکر نمودم، عمر گفت: آری چه نیکو شعر می گوید، و من شاعری از او بهتر ندیده ام، و این که این قبیله (بنی هاشم) این چنین هستند به خاطر فضیلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و خویشاوندی با او است.
ابن عباس می گوید: به عمر گفتم: سخن درستی گفتی، و همواره موفق باشی، عمر گفت: ای ابن عباس؛ آیا می دانی چه چیز مانع رسیدن خلافت به شما بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شد؟ ابن عباس گوید: من دوست نداشتم به او پاسخ دهم، به او گفتم: اگر ندانم خلیفه مرا آگاه می نماید؟ عمر گفت: مردم دوست نداشتند نبوت و خلافت در خانواده شما جمع شود، تا با آن بر دیگران فخر بفروشید، و قریش خلافت را برای خود انتخاب نمود، و درست اندیشید و موفق گردید. گفتم ای امیرالمؤمنین(یعنی عمر) اگر به من اجازه سخن گفتن دهی و خشم خود را از من دور نمائی، در این مورد سخن بگویم. عمر گفت: بگو! گفتم: این که می گوئی قریش برای خود خلیفه انتخاب نمود و درست اندیشید و موفق گردید، اگر انتخاب قریش موافق با انتخاب پروردگار می بود، کار خوب را قریش انجام داده و قابل بحث نبوده و مورد حسادت واقع نمی شد (و لیکن متأسفانه انتخاب قریش هم آهنگ با انتخاب پروردگار نبود) و این که گفتی: قریش دوست نداشت نبوت و خلافت در یک خانواده باشد، خداوند متعال می فرماید: «ذَلِکَ بَأَنَّهُم کَرِهُوا مَا اَنزَلَ اللهُ فَاَحبَطَ أَعمَالَهُم»؛ (آنان آنچه خداوند نازل نمود را دوست نداشتند، و همه اعمال آنها از بین رفت).
عمر ادامه داد و گفت: به من رسیده است که تو می گوئی: خلافت را از روی حسد و ظلم و ستم از ما دور گرداندند.
ابن عباس گفت: اما این که از روی ظلم از ما ستانده شد، این مسئله برای همگان روشن است، و امّا این که گفتی از روی حسد، به آدم(علیه السلام) جدّ ما حسادت شد، و ما نیز فرزندان او هستیم که به ما حسادت می ورزند .
عمرگفت: هیهات، هیهات به خدا سوگند هرگز حسد از دل های شما بنی هاشم از بین نرود.
ابن عباس گفت: ای امیرالمؤمنین، آهسته! دل هایی را که خداوند از آلودگی ها پاک نموده است به حسد توصیف منما، زیرا قلب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز، از دل های بنی هاشم است.
عمر گفت: از من دور شو، ای ابن عباس!
ابن عباس گفت: این کار را می کنم؛ وقتی خواستم بر خیزم، از من خجالت کشید، و گفت: ای ابن عباس سر جای خود بنشین؛ به خدا سوگند من حقوق تو را رعایت می کنم، و آنچه تو را خوشحال می کند، دوست می دارم(1).(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.