پاسخ اجمالی:
هیچ مانعى وجود ندارد که خداوند بنابر مصالحی دوران شکوفایی عقل و جسم برخی بندگان را کوتاه کند. قبل از ائمه مردانی الهی از این موهبت برخوردار بوده اند، مثلا طبق آیات سوره مریم، خداوند در کودکی نبوت را به حضرت یحیی و حضرت عیسی داده است. در زمان ائمه نیز چنین مساله ای وجود داشته و ایشان با استناد به همین استدلال ها و مثال های قرآنی پاسخ چنین سوالاتی را می دادند. مثلا امام جواد(ع) که در9سالگی به امامت رسید، با مناظره و پاسخ عالمانه و متقن به پرسش گران، بسیاری از دهان های فتنه انگیز را بست.
پاسخ تفصیلی:
دوران شکوفایى عقل وجسم انسان معمولًا حد و مرز خاصى دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حد کمال مى رسند، ولى چه مانعى دارد که خداوند قادر حکیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود کوتاه ساخته، در سال هاى کمترى خلاصه کند؟ در جامعه بشر یت از آغاز تاکنون افرادى بوده اند که از این قاعده عادى مستثنى بوده اند و در پرتو لطف و عنایت خاصى که از طرف خالق جهان به آنان شده است، در سنین کودکى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل شده اند.
براى درک بهتر موضوع، مواردى از این استثناها را یاد آورى مى کنیم:
1. قرآن مجید درباره حضرت یحیى و رسالت او و اینکه در دوران کودکى به نبوت برگزیده شده است، مى فرماید: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»؛(1)(اى یحیى کتاب را با تمام قدرت بگیر، ما فرمان نبوت را درکودکى به او دادیم).
بعضى از مفسران کلمه «حکم» را در آیه بالا به معناى هوش و درایت گرفته اند و بعضى گفته اند: مقصود از این کلمه، «نبوت» است. مؤید این نظریه، عبارت قبل آن است که مى فرماید: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّة» دادن کتاب نشانه نبوت است، در این صورت مقصود از «حکم» همان نبوّت خواهد بود.
2. براى آغاز تکلم و سخن گفتن کودک معمولًا زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى چنان که مى دانیم، حضرت عیسى (علیه السَّلام) در همان روزهاى نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود - که به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده و به این جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود - بشدت دفاع کرد و یاوه هاى معاندین را با منطق و دلیل رد کرد، در صورتى که این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسان هاى بزرگسال است.
قرآن مجید گفتار او را چنین نقل مى کند: «قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا وَ بَرًّا بِوالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا»؛(2) ([ناگهان عیسى زبان به سخن گشود و] گفت: «من بنده خدایم او کتاب [آسمانى] به من داده و مرا پیامبر قرار داده است؛ و مرا - هر جا که باشم - وجودى پربرکت قرار داده و تا زمانى که زنده ام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است؛ و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و جبّار و شقى قرار نداده است).
با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مى رسیم که قبل از امامان نیز مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بوده اند و این امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
همچنین از بررسى تاریخ زندگانى امامان استفاده مى شود که این مسئله در زمان خود آنان، به ویژه عصر امام جواد (علیه السَّلام) نیز مطرح بوده و آنان هم با همین استدلال پاسخ داده اند. به عنوان نمونه:
1. على بن اسباط، یکى از یاران امام رضا و امام جواد(علیهما السَّلام)، مى گوید: روزى به محضر امام جواد رسیدم، در ضمن دیدار، به سیماى حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بیان کنم.(3)
درست در همین لحظه امام جواد (علیه السَّلام) که گویى تمام افکار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه کرد و فرمود: اى على بن اسباط! کارى که خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند کارى است که در مورد نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت یحیى(علیه السَّلام) مى فرماید: «ما به یحیى درکودکى فرمان نبوت دادیم».(4)
و درباره حضرت یوسف (علیه السَّلام) مى فرماید: «هنگامى که او به حد رشد رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم».(5)
همچنین درباره حضرت موسى (علیه السَّلام) مى فرماید: «و چون به سن رشد وبلوغ رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم».(6)
بنابر این همان گونه که ممکن است خداوند، علم وحکمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنایت کند، ممکن است همان حکمت را در دوران کودکى نیز عطا کند.(7)
2. یکى از یاران امام رضا (علیه السَّلام) مى گوید: در خراسان در محضر امام رضا بودیم. یکى از حاضران به امام عرض کرد: سرور من، اگر [خداى نخواسته] پیش آمدى رخ دهد، به چه کسى مراجعه کنیم؟ امام فرمود: به فرزندم ابو جعفر.(8) در این هنگام آن شخص سن حضرت جواد (علیه السَّلام) را کم شمرد، امام رضا (علیه السَّلام) فرمود: خداوند عیسى بن مریم را در سنى کمتر از سن ابو جعفر، رسول و پیامبر و صاحب شریعت تازه قرار داد.(9)
3. امام رضا (علیه السَّلام) به یکى از یاران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود نشاندم وجانشین خود قرار دادم، ما خاندانى هستیم که کوچکتران ما مو به مو از بزرگانمان ارث مى برند»!(10)
4. درآغاز قرن سوم (هـ ق) امامت کودک نه ساله یا کمتر، مایه شگفتى فقیهان و متکلمان عصر گردید ولى مأمون از واقع آگاه بود، او همگان را دعوت به مناظره با حضرت جواد (علیه السَّلام) کرد تا پرده از چهره حقیقت برافتد، مناظرات آن کودک با علما و دانشمندان، نفس ها را در سینه حبس کرد و دهان ها بست، در اینجا به یک نمونه از مناظرات امام اشاره می کنیم:
یحیى بن اکثم از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مى خواهى بپرس.
یحیى گفت: درباره شخصى که مُحْرِم بوده و در آن حال حیوانى را شکار کرده است، چه مى گویید؟(11)
امام جواد(علیه السَّلام) فرمود: آیا این شخص، شکار را درحِلّ (خارج از محدوده حَرَم) کشته است یا درحرم؟ عالم به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً کشته یا به خطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ براى اولین بار چنین کارى کرده یا براى چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین کارى ابا ندارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب شکار کرده یا در روز؟ در احرامِ عُمره بوده یا احرامِ حج؟!
یحیى بن اکثم از این همه فروع که امام براى این مسئله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره اش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد، به طورى که حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نیک دریافتند.
مأمون گفت: خداى را بر این نعمت سپاسگزارم که آنچه من اندیشیده بودم همان شد. سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اکنون آنچه را که نمى پذیرفتید، دانستید؟!(12)
آنگاه پس از مذاکراتى که در مجلس صورت گرفت، مردم پراکنده گشتند وجز نزدیکان خلیفه، کسى در مجلس نماند. مأمون رو به امام جواد (علیه السَّلام) کرد و گفت: قربانت گردم خوب است احکام هریک از فروعى را که در مورد کشتن صید درحال احرام مطرح کردید، بیان کنید تا استفاده کنیم. امام جواد (علیه السَّلام) فرمود: بلى، اگرشخص محرم در حِلّ (خارج ازحرم) شکار کند و شکار از پرندگان بزرگ باشد، کفاره اش یک گوسفند است و اگر در حرم بکشد کفاره اش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرنده اى را در بیرون حرم بکشد کفاره اش یک بره است که تازه ازشیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بکشد هم بره و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شکار از حیوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد کفاره اش یک گاو است واگر شتر مرغ باشد کفاره اش یک شتر است و اگر آهو باشد کفاره آن یک گوسفند است و اگر هریک از اینها را در حرم بکشد کفاره اش دو برابر مى شود.
و اگر شخص محرم کارى بکند که قربانى بر او واجب شود، اگر دراحرام حج باشد باید قربانى را در «مِنى» ذبح کند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مکّه» قربانى کند. کفاره شکار براى عالم و جاهلِ به حکم، یکسان است؛ منتها در صورت عمد، [علاوه بروجوب کفاره] گناه نیز کرده است، ولى در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. کفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و کفاره برده به عهده صاحب او است وبر صغیر کفاره نیست ولى بر کبیر واجب است وعذاب آخرت از کسى که از کرده اش پشیمان است برداشته مى شود، ولى آنکه پشیمان نیست کیفر خواهد شد. (13)
از این نمونه های تاریخی چنین استفاده می شود که یک کودک می تواند با عنایت خداوند صاحب علوم الهی شود و امام باشد.(14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.