پاسخ اجمالی:
برخی تنیجه حدیث غدیر را لزوما خلافت بلافصل حضرت علی ندانسته اند و گفته اند مضمون این حدیث در خلافت علی بعد از ابوبکر و عمر و عثمان، تحقق یافته است. در پاسخ باید گفت: تلقی مردم از نصب شدن ولیعهدی به سلطنت، به قدرت رسیدن بلافصل آن ولیعهد است و در اینجا نیز باید گفت تلقی بدیهی و منطقی مردم برگزیده شدن بلافصل علی به عنوان وصی به خلافت بعداز پیامبر است نه فاصله افتادن 25 ساله از زمان وصیت کردن تا زمان عملی شدن آن وصیت.
پاسخ تفصیلی:
عدّه اى(1) از کسانى که در معناى حدیث به حقّ اعتراف کرده اند، یا کسانى که بر معناى آن توافق و اجماع کرده اند(2)، از لازمه معنى آن که خلافت بلافصل باشد، چشم پوشى کرده اند؛ زیرا هر گاه پذیرفته شود که خلافت پیامبر(صلی الله علیه و آله) براى امیرمؤمنان(علیه السلام) ثابت شده است، باید لازمه جدا ناشدنى آن یعنى خلافت بلافصل نیز پذیرفته شود، چنانکه در تعیین ولیعهد از سوى پادشاه، و وصىّ از سوى میّت، و شاهد گرفتن بر آن نیز چنین است.
آیا حاضرانِ در مجلس یا دیگران هرگز احتمال مى دهند که پادشاهى براى شخص نخست، و وصایت براى شخص دوم، پس از گذشت زمانى طولانى از مرگ پادشاه یا وصیّت کننده ثابت شود؟! یا پس از عهده دار شدن خلافت یا وصایت توسّط گروهى دیگر که نامى از آنها در هنگام عقد ولایت یا بیان وصایت نبوده، ثابت شود؟! آیا با وجود این تصریح از سوى پادشاه یا وصیّت کننده، عاقلانه است که دیگرى را انتخاب کرده، و این مسؤولیّت را به او بسپارند؛ چنانکه درباره کسى که ولیعهدى انتخاب نکرده و یا وصیّى معین ننموده رایج همین است.
خدا مى داند که چنین نیست، و چنین نمى کند مگر کسى که از منطق دور، و از حقِّ روشن بیرون باشد.
آیا کسى پیدا نمى شود که در برابر انتخاب کنندگان، ایستاده بگوید: اگر شاه کسى غیر از ولیعهد، و وصیّت کننده کسى غیر از وصىّ را در نظر داشتند، پس چرا با وجود این که او را مى دیدند و مى شناختند، او را تعیین نکرده و به وى تصریح نکردند؟!
آیا کسی نیست تا با گروهى که سخنانشان گذشت، مواجه شود؟! همان کسانى که مى گویند: ولایت ثابت براى مولاى ما در روز غدیر، براى حضرت در زمان خلافت ظاهرى او پس از عثمان ثابت مى شود!
آیا پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) افراد متقّدم بر عمو زاده اش را نمى شناخت، و جایگاه آنان را مشاهده نمى کرد، و از مقدار تجربه و کار آزمودگى آنان اطّلاع نداشت؟! پس چرا با وجود نگرانى از مرگ، تنها على(علیه السلام) را تعیین کرد و به مردم دستور داد که با او بیعت کنند و حاضران به غایبان ابلاغ نمایند؟! اگر سهمى در خلافت و حکومت براى آنان قائل بود، پس چرا به وقتش اعلام نکرد؟! مگر خلافت، اهمِّ واجبات دین و اهمِّ اصول شریعت نیست؟!
طبیعى است که دیدگاه ها در مثل چنین مسأله اى (خلافت و جانشینى ) مختلف خواهد بود ـ چنانکه مختلف شد ـ و چه بسا به جاى بحث و جدال، لجاجت و به جاى گفت وگو و منطق، جنگ در خواهد گرفت؛ پس با کدام انگیزه و توجیه، پیامبر رحمت، امّت خود را در مهم ترین اصل دین به حال خود رها ساخت؟!
البتّه پیامبر رحمت و مهربانى، چنین نکرد لیکن حسن ظنّ اهل سنّت به گذشتگان، همان عهده داران امر خلافت و غاصبان آن از صاحبش یعنی علی(علیه السلام ) به بهانه جوان بودن او و محبّتش به فرزندان عبد المطّلب(3)، باعث شد که چنین کنند و معناى روایت را به ظرف خلافت صورى توجیه و تحریف کنند، ولى حسن یقین ما به پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) ما را مجبور مى کند که بگوییم آن حضرت واجب شرعى خود یعنى بیان وافى و کافى و برطرف کننده نیاز امّت، را رها نکرده است. «هدانا الله إلى سواء السبیل»؛ (خداوند ما را به راه راست هدایت کند).(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.