پاسخ اجمالی:
ابو سعید خدرى، ابو هریره، براء بن عازب، زید بن ارقم و عبد الله بن عمر، از جمله صحابی هستند که طی نقل روایاتی از واقعه غدیر به آن اقرار کرده اند.
پاسخ تفصیلی:
عبد الله بن شریک، از سهم بن حصین اسدى، نقل مى کند و می گوید: من و عبد الله بن علقمه، که
روزگارى از دشنامگویان به على(علیه السلام) بود، به مکّه وارد شدیم. به او گفتم: آیا مى خواهى با ابو سعید خدرى دیدارى تازه کنیم؟ گفت: آرى.
پس نزد او رفتیم. عبد الله بن علقمه گفت: آیا فضیلتى درباره على شنیده اى؟
گفت: آرى. چون برایت نقل کردم، آن را از مهاجران و انصار و قریش هم بپرس. چرا که پیامبر خدا، روز غدیر خم برخاست و با بیان رسای فرمود: «اى مردم! آیا اختیار من به مؤمنان، از خود آنها بیشتر نیست؟».
گفتیم: چرا. سه بار این سخن را تکرار کرد و آن گاه فرمود: «اى على! نزدیک بیا». پس، پیامبر خدا دو دست او را بالا برد ـ تا آن جا که به سفیدى زیر بغلشان نگریستم ـ و سه بار فرمود: «هر که من مولاى اویم، على مولاى اوست».
عبد الله بن علقمه گفت: تو خودت این را از پیامبر خدا شنیدى؟
ابو سعید گفت: آرى، و به گوش و سینه اش اشاره کرد و گفت: دو گوشم آن را شنید و دلم آن را حفظ کرد. عبد الله بن شریک مى گوید: عبد الله بن علقمه و سهم بن حصین به نزد ما آمدند. چون نماز ظهر را خواندیم، عبد الله بن علقمه برخاست و سه بار گفت: من به درگاه خدا از دشنام دادن به على(علیه السلام) توبه مى کنم و از او آمرزش مى طلبم. (1)
همچنین ابو هریره می گوید: در غدیر خم به پیامبر خدا نگریستم، در حالى که ایستاده سخنرانى مى کرد و على هم در کنارش بود. پس دست او را گرفت و ایستاند و فرمود : «هر که من مولاى اویم، این مولاى اوست»(2)
باز براء بن عازب می گوید: با پیامبر خدا، پس از حجّى که گزارد، مى آمدیم که در میان راه، توقف کرد و فرمان نماز همگانى داد و دست على(علیه السلام) را گرفت و فرمود: «آیا من به هر مؤمن، از خود آنها سزاوارتر نیستم؟». گفتیم: چرا. فرمود : «پس این، ولىّ هر کسى است که من مولاى او هستم. خدایا! دوستدارش را دوست و دشمنش را دشمن بدار!»(3).(4)
و نیز در کتاب المستدرک على الصحیحین ـ زید بن ارقم ـ می گوید: با پیامبر خدا آمدیم تا به غدیر خم رسیدیم. پس فرمان داد که زیر درختانى را بِروبند. آن روز، روزى بود که از آن گرم تر ندیده بودیم. وى پس از حمد و ثناى الهى فرمود : « هر که من مولاى اویم، پس على مولاى اوست»(5).
«و عن عبد الله بن عمر: شَهِدتُ مَعَ رَسولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) یَومَ الغَدیرِ ، فَأَمَرَ بِشَجَرات هُنالِکَ فَکُسِحَ ما تَحتَهُنّ ، وسَمِعتُهُ یَقولُ : أیُّهَا النّاسُ ! أ لَستُ أولى بِالمُؤمِنینَ مِن أنفُسِهِم ؟ فَأَجَبناهُ کُلُّنا: بَلى یا رَسولَ اللهِ.
فَأَخَذَ یَدَهُ فَوَضَعَها عَلى یَدِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِب(علیه السلام)، ثُمَّ رَفَعَها حَتّى رَأَینا بَیاضَ إبطَیهِما، ثُمَّ قالَ: مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ، وَ انصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ.»
(از عبد الله بن عمراست که می گوید: روز غدیر با پیامبر خدا بودم. فرمان داد زیر درختان آن جا را بروبند و شنیدم که فرمود: «اى مردم! آیا من به مؤمنان، از خود آنها سزاوارتر نیستم؟».
همگى پاسخ دادیم: چرا، اى پیامبر خدا!
آنگاه، دستش را بر دست على بن ابى طالب(علیه السلام) نهاد و آن را تا آن جا بالا برد که سفیدى زیر بغل هاى هر دو را دیدیم. سپس فرمود: «هر که من مولاى اویم، این على مولاى اوست. خدایا! دوستدارش را دوست و دشمنش را دشمن بدار! یاورش را یارى ده و وا گذارنده اش را وا بگذار)(6).
خود امام على(علیه السلام) هم می فرماید: پیامبر خدا به قصد حَجّة الوداع بیرون آمد. سپس در بازگشت، به غدیر خم رسید. به دستور او برایش چیزى شبیه منبر ساختند. سپس از آن، بالا آمد و بازوى مرا گرفت و بالا برد، تا آن جا که سفیدى زیر بغلش دیده شد و با صداى بلند، در همان جایگاه فرمود : «هر که من مولاى اویم، پس على مولاى اوست. خدایا! دوستدارش را دوست و دشمنش را دشمن بدار!».
پس با ولایت من، ولایت خدا و با دشمنى با من، دشمنى با خدا محقّق مى شود.
خداوند در آن روز، نازل کرد: (امروز، دینتان را برایتان به کمال رساندم و نعمتم را بر شما کامل کردم و دین اسلام را برایتان پسندیدم)(7).
پس، ولایت من مایه کمال دین و رضایت پروردگار ـ که یادش بلند باد ـ است(8).
آنگاه پیامبر خدا عِمامه اى (دستارى) بر سرم بست و گفت: «خداوند در جنگ بَدر و حُنین، مرا با فرشتگانى یارى داد که چنین عِمامه هایى داشتند»(9). (10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.