پاسخ اجمالی:
ابن حزم معتقد است ابن ملجم امام علی را طبق اجتهادش کشت، لذا نباید قصاص می شد. در این رابطه می توان پاسخ داد: این اعتقاد با احادیث صحیح پیامبر(ص) که قاتل امام را شقی ترین امت توصیف کرده، منافات دارد. ثانیا باز شدن باب چنین اجتهادی قابل سرایت به جواز قتل همه انبیاء وخلفاست. ثالثا هیچ اجماعی بر معذور بودن ابن ملجم بر ارتکاب چنین جنایتی وجود ندارد مگر نزد خوارج که از دین خارج اند. رابعا عمل امام حسن(ع) در کشتن ابن ملجم و تأیید آن از سوى صحابه و تابعان نشان مى دهد که اجتهاد در آن راه ندارد.
پاسخ تفصیلی:
ابن حزم در کتاب فقهى خود «المحلّى»(1) مى گوید:
«مسأله: اگر میان اولیاى مقتول، غایب یا صغیر یا دیوانه باشد فقها درباره او اختلاف نظر دارند.
سپس از ابوحنیفه نقل مى کند که وى مى گوید: «ولىّ کبیر حق دارد قاتل را بکشد و منتظر بزرگ شدن بچه هاى صغیر نماند».
و از شافعى نقل مى کند: «اگر یکى از اولیاى مقتول بزرگ باشد نمى تواند درخواست قصاص کند تا اولیاى صغیر او بالغ شوند». آنگاه به شافعى اشکال کرده، مى گوید: حسن بن على با وجود این که على فرزندان صغیر داشت، عبدالرحمن بن ملجم را قصاص کرد (و منتظر بالغ شدن آنها نماند).
و پس از آن مى گوید:
قبح قضیّه کشتن ابن ملجم به همان صورت که حنفى ها شافعى ها را تقبیح کرده اند به خودشان بر مى گردد؛ زیرا آنها در این مسأله با مالکى ها توافق دارند و مى گویند: هرکس بر اساس رأى و اجتهادش دیگرى را بکشد، قصاص ندارد. و همه امّت اتفاق نظر دارند که عبدالرحمن بن ملجم، على(رضی الله عنه) را بر اساس اجتهاد و با این باور که عملش صحیح مى باشد، کُشت و عمران بن حطّان شاعر فرقه صُفریّه(2) ، در این باره مى گوید:
یا ضربةً من تقیٍّ ما أراد بها *** إلاّ لیبلغَ من ذی العرش رضوانا
إنّی لأذکره حیناً فأحسبه *** أوفى البریّة عند الله میزانا
(من گاهى درباره ضربتى که انسان پارسا از آن قصدى جز رضاى خدا نداشت فکر مى کنم، و کفه عمل او را نزد خدا از همه مردم سنگین تر مى یابم).
و حنفى ها در مخالفت با حسن بن على، همان مذمّتى را متوجه خود ساختند که متوجّه شافعى ها ساخته بودند، و تیرهایى را که پرتاب کرده بودند، به سوى خودشان بازگشت، و چاهى را که کنده بودند، خود در آن افتادند»(3).
از مسلمانان می پرسیم: آیا این سخنان بى دلیل با فرمایش پیامبر(صلى الله علیه وآله) خطاب به على(علیه السلام): «قاتلک أشقى الآخرین»؛ (قاتل تو شقى ترین امّت آخر الزمان است)، و در عبارتى دیگر: «أشقى الناس»؛ (شقى ترین مردم)، و در عبارت سوم: «أشقى هذه الاُمّة کما أنّ عاقر الناقة أشقى ثمود»؛ (شقى ترین این امّت است، همچنان که پى کننده ناقه صالح، شقى ترینِ قوم ثمود بود)، سازگارى دارد؟!
حافظان برجسته و بزرگان و امامان، این حدیث را نقل کرده اند و طبق تعریف ابن حزم براى تواتر، این حدیث در حدّ تواتر است؛ از راویان این حدیث: احمد امام حنبلى ها در «مسند»(4)، و نسائى در «خصائص»(5)، و ابن قتیبه در «الإمامة والسیاسة»(6)، و حاکم در «مستدرک»(7) مي باشند.
و آیا این سخنان با این فرمایش پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) خطاب به على(علیه السلام) سازگارى دارد؟! آنجا که مى فرماید: «ألا اُخبرک بأشدِّ الناس عذاباً یوم القیامة؟ قال: أخبرنی یا رسول الله!»؛ (آیا مى خواهى از کسى که در روز قیامت گرفتار بدترین عذاب مى باشد خبر دهم؟ عرض کرد: آرى یارسول الله!).
«قال: فإنّ أشدّ الناس عذاباً یوم القیامة عاقر ناقة ثمود، و خاضب لحیتک بدم رأسک»؛ (فرمود: سخت ترین عذاب روز قیامت براى پى کننده ناقه ثمود و خضاب کننده محاسن تو با خون سرت است).
این روایت را ابن عبد ربّه در «العقد الفرید»(8) نقل کرده است.
و آیا با این فرمایش حضرت(صلى الله علیه وآله) سازگار است: «قاتلک شبه الیهود و هو یهود»؛ (قاتل تو به یهود شباهت دارد، و او خودِ یهودى است )؟!
این روایت را ابن عدىّ در «کامل»، و نیز ابن عساکر آن گونه که در «ترتیب جمع الجوامع»(9) آمده، نقل کرده اند.
اى کاش مى دانستیم که کدام اجتهاد، منجرّ به قتل امام واجب الطاعه مى شود؟!
یا کدام اجتهاد اجازه مى دهد که کشتن آن امام را مهریه زنى(10) از خوارج که شقى ترین فرد قبیله مراد عاشقش شده، قرار داد؟! و یا در برابر روشن ترین نصّ پیامبر، چه جایى براى اجتهاد است؟
و اگر باب چنین اجتهادى باز باشد، آنگاه به قتل همه انبیا و خلفا نیز سرایت خواهد کرد، حال آنکه ابن حزم هرگز راضى نخواهد شد که قاتل عمر و قاتلان عثمان مجتهد باشند، و ما نیز چنین سخنى نمى گوییم.
و اى کاش مى دانستیم که کدامین امّت، بر معذور بودن عبدالرحمن بن ملجم در این جنایت هولناک، اجماع دارد؟!
اى کاش او آنها را به ما نشان مى داد(ولى هرگز نمى تواند نشان بدهد)؛ زیرا از این نقل هاى دروغین نزد امّت اسلامى اثرى دیده نمى شود، مگر از خوارج که آنها نیز از دین خارجند. و ابن حزم از آنان پیروى نموده و به شعر شاعرشان عمران، استدلال کرده است.
خدایا! تو خود مى دانى که عمران بن حطّان کیست؟! و حکمش در بى گناه جلوه دادن ابن ملجم در ریختن خون امام پاک، امیر مؤمنان(علیه السلام) چه ارزشى دارد؟!
گفتار او چه ارزشى دارد تا به آن استدلال شده، و پایه و اساس احکام اسلام قرار داده شود؟ و فقیهى همچون ابن حزم در دین چه مقام و جایگاهى دارد؟! آنگاه که از امثال عمران پیروى مى کند، نظر او را در دین خدا اعمال مى کند، و به استناد آن با روایات صریح، صحیح و ثابتِ پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)، مخالفت ورزیده، آنها را ردّ مى کند، و امّت اسلامى را هدف تیرهاى دشنام یک فرد خارج از دین قرار مى دهد. در حالى که معاصر او قاضى ابوطیّب طاهر بن عبد الله شافعى(11) درباره عمران و مذهبش چنین مى گوید:
1ـ إنّی لاََبرأ ممّا أنت قائلُهُ *** عن ابنِ مُلْجم الملعون بُهتانا
2ـ یا ضربةً من شقیٍّ ما أراد بها *** إلاّ لیهدمَ للإسلامِ أرکانا
3ـ إنّی لأذکرُه یوماً فألعنُهُ *** دَنیاً وألعن عمراناً وحطّانا
4- علیه ثمّ علیه الدهرَ متّصلا *** لعائنُ الله إسراراً وإعلانا
5- فأنتُما کلاب النار جاء به *** نصُّ الشریعةِ برهاناً وتبیانا.(12)
(1ـ به راستى که من از گفتار دروغین تو درباره ابن ملجم بیزارى مى جویم. 2ـ واى از آن ضربتى که شقى به قصد انهدام ارکان اسلام زد. 3ـ من هر روز که آن را به یاد مى آورم، به آن شخص پست و عمران و حطّان، لعنت مى فرستم. 4ـ تا جهان باقى است لعنت هاى آشکار و پنهان خدا بر او باد. 5ـ و طبق نصِّ صریح شرع، یعنى برهان قاطع عقل و دلیل محکم کتاب، شما دو نفر سگان آتشید).
علاوه بر اینها، عمل امام مجتبى(علیه السلام) در کشتن ابن ملجم و تأیید آن از سوى مسلمانان اعمّ از اصحاب و تابعان ـ به گونه اى که هر یک از آنان مشتاق بود که خود ابن ملجم را به قتل برساند ـ نشان مى دهد که عمل ابن ملجم ملعون عملى نبوده که اجتهاد در آن راه داشته باشد، چه رسد به اینکه آن را توجیه کرده و عملى نیک بدانیم. و بر فرض اگر اجتهادى نیز بوده، آن اجتهاد در برابر نصوص فراوان بوده است.
بنابراین، مصلحت عموم مسلمانان اقتضا مى کرد که ریشه این جرثومه فساد، کنده شود، و این وظیفه تک تک مسلمانان بوده است، لکن امام آن زمان و سرور جوانان، حضرت امام مجتبى(علیه السلام) در این فضیلت همچون سایر فضایل بر دیگران پیشى گرفته(و ریشه فساد را کنده) است.
به راستى میان ابن حزم و ابن حجر چقدر فاصله است؛ ابن حزم عمل ابن ملجم را توجیه کرده و حقّ جلوه مى دهد، و ابن حجر از ذکر نام او در کتاب خود «لسان المیزان»(13) عذر خواهى کرده و او را آدم کش و خون ریز توصیف مى کند، و در «تهذیب التهذیب»(14) مى گوید: او از بقایاى خوارج بوده است.(15)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.