پاسخ اجمالی:
به شهادت کتب اهل سنّت، معاویه برای خلافت یزید اقدامات بسیاری انجام داد. او با دادن هدایای بسیاری به نزدیکان خود و تقرب دوردستان، در طول هفت سال برای یزید بیعت می گرفت. یا با برپایی مجلسی گردآمده از گروه ها در دمشق، شخصی را مامور ساخت که در میانه خطابه اش از او درخواست کند یزید را به خلافت منصوب کند. ابوعمر در «الاستیعاب» مى نویسد: «معاویه در زمان حیات حسن(ع) به بیعت براى یزید اشاره اى کرده بود، ولى آن را تا زمان رحلت حسن(ع) علنى نکرد و تصمیم بر عملى کردن آن نگرفت.
پاسخ تفصیلی:
در کتب تاریخى اهل سنّت درباره اقدامات معاویه در پایه گذارى خلافت یزید مطالب متنّوعى آمده و او براى رسیدن به این مقصود دست به هر کارى مى زد به عنوان نمونه به دو جریان زیر توجّه کنید:
1ـ از زمانى که پادشاهى براى معاویه استقرار یافت و حکومت او ثابت گردید در اندیشه داشت که پسرش را ولیعهد خود گرداند و برایش بیعت بگیرد و در خاندانش حکومتِ پایدارِ اُموى را تأسیس کند ; از این رو پیوسته رضایت مردم را در طول هفت سال براى بیعت با یزید جلب مى کرد ، به نزدیکان عطایاى مى بخشید و دور دستان را به خود نزدیک مى کرد(1) ، گاهى آن را مسکوت مى گذاشت ، و گاهى آن را ابراز مى کرد ، و بدین ترتیب زمینه را براى بیعت با یزید آماده مى کرد.
ابوعمر در «الاستیعاب» مى نویسد(2) : «معاویه در زمان حیات حسن(علیه السلام) به بیعت براى یزید اشاره اى کرده بود و به آن گوشه اى زده بود ، ولى آن را تا زمان رحلت حسن(علیه السلام) علنى نکرد و تصمیم بر عملى کردن آن نگرفت .
2ـ پس از آنکه گروهها و جماعات به دستور معاویه از شهرهاى گوناگون در دمشق گرد آمدند ، و در میان آنها «احنف بن قیس» هم بود ، معاویه «ضحّاک بن قیس فهرى» را فرا خواند و به او گفت : «إذا جلستُ على المنبر وفرغتُ من بعض موعظتی وکلامی فاستأذنّی للقیام ، فإذا أذنتُ لک فاحمد الله تعالى واذکر یزید ، وقل فیه الّذی یحقّ له علیک من حسن الثناء علیه ، ثمّ ادعنی إلى تولیته من بعدی ، فإنّی قد رأیت وأجمعت على تولیته ، فأسأل الله فی ذلک وفی غیره الخیرة وحسن القضاء»؛ (وقتى من بر منبر رفتم و بخشى از مواعظ و سخنانم را بیان کردم تو از من براى سخن گفتن اجازه بگیر ، وقتى اجازه دادم حمد خدا کن و یزید را یاد کن و درباره او مدح و ثنایى که حقّ او بر تو است را بیان کن و از من بخواه که او را پس از خودم خلیفه قرار دهم ; زیرا من تصمیم بر ولیعهدى او گرفته ام و از خدا در آن و در غیر آن طلب خیر و قضایى نیک دارم) .
سپس «عبدالرحمن بن عثمان ثقفى» ، و «عبدالله بن مسعدة فزارى» ، و «ثور بن معن سلمى» ، و «عبدالله بن عصام اشعرى» ، را خواند و به آنها دستور داد همین که ضحّاک حرفش تمام شد شما بلند شوید وحرف او را تصدیق کنید و او را به بیعت با یزید دعوت کنید .
آنگاه معاویه خطبه خواند و آنها طبق دستور او براى دعوت به بیعت یزید سخن گفتند . . . .
سپس معاویه ضحّاک را والى کوفه و عبدالرحمن را والى الجزیره قرار داد . در این هنگام احنف بن قیس ایستاد و گفت : اى امیرمؤمنان تو از همه ما نسبت به یزید در شب و روزش و باطن و ظاهرش و رفت و آمدش آگاه ترى ; پس اگر به عقیده تو یزید مورد رضاى خدا و به صلاح امّت است پس دیگر با مردم مشورت نکن ، و اگر غیر این را مى دانى پس او را مالک دنیا نکن در حالى که به سوى آخرت در حرکتى و در آن دنیا فقط کارهاى نیک برایت مى ماند ، بدان که اگر یزید را بر حسن و حسین(علیهما السلام) مقدّم کنى با آنکه مى دانى آنها چه شخصیّتهایى هستند و چه عقیده اى دارند ، نزد خدا عذرى نخواهى داشت ما فقط باید بگوییم : «سمعنا وأطعنا ، غفرانک ربّنا وإلیک المصیر»(3) .(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.