پاسخ اجمالی:
ابوذر بخاطر عطای چشمگیر عثمان در حقّ مروان بن حکم، حارث بن حکم بن ابى العاص و زید بن ثابت، یا به خاطر بدعت های عثمان بارها زبان به اعتراض گشود و عثمان را خشمگین کرد. در ماجرایی عثمان سخن ابوذر را تکذیب کرد و ابوذر گفت: گمان نمى کردم که کسى مرا تکذیب کند، پس از این که پیامبر(ص) بر راستگوئی من مهر تایید زده. معاویه نیز که از اعتراض های ابوذر به تنگ آمده بود ازعثمان خواست تا او را از شام ببرد. عثمان هم دستور داد او را با خشن ترین مرکب به سوى من بفرست و در نهایت او را به ربذه تبعید کرد.
پاسخ تفصیلی:
در کتاب أنساب الأشراف آمده است که: چون عثمان آن عطاى چشمگیر را در حقّ مروان بن حَکَم کرد و به حارث بن حکم بن ابى العاص نیز سیصد هزار درهم و به زید بن ثابت انصارى صد هزار درهم داد، ابوذر، زبان به اعتراض گشود و مى گفت: زراندوزان را به عذابى دردناک، بشارت ده و سخن خداى را تلاوت مى کرد: «و کسانى که طلا و نقره مى اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمى کنند، به عذابى دردناک، بشارتشان ده».
پس مروان بن حکم، این موضوع را به عثمان رساند. او هم ناتل، غلامش را به سوى ابوذر فرستاد تا او را از این کار، باز دارد.
ابوذر گفت: آیا عثمان مرا از تلاوت کتاب خدا و خرده گیرى بر وانهادن امر خدا، باز مى دارد؟! به خدا سوگند، اگر خدا را خشنود و عثمان را ناخشنود سازم، برایم دوست داشتنى تر و بهتر است تا آن که خدا را ناخشنود و عثمان را خشنود کنم.
پس عثمان از این گفته، خشمگین و عصبانى شد؛ امّا دست نگه داشت و صبر نمود.
روزى عثمان گفت: آیا جایز است رهبر جامعه از بیت المال براى خود بردارد و چون کارش گشایش یافت، بدهى اش را بپردازد؟
کعب الأحبار گفت: اشکالى ندارد.
ابوذر گفت: اى یهودى زاده! آیا دینمان را به ما مى آموزى؟
عثمان گفت: چه قدر مرا آزار مى دهى و به جان یارانم مى افتى!
در مورد دیگری در کتاب انساب الاشراف نقل شده است که ابوذر مى گفت: به خدا سوگند، مسائلى (بدعت هایى) رخ داده است که سابقه ندارد و به خدا سوگند، نه بر اساس کتاب خداست و نه سنّت پیامبرش. به خدا سوگند، حقّى خاموش شده، و باطلى زنده شده، و راستگویى تکذیب شده ، و انحصار طلبى بى پروا و شایسته اى کنار زده شده را مى بینم.
حبیب بن مسلمه به معاویه گفت: ابوذر ، شام را بر تو تباه مى کند. پس اگر بِدان نیازى دارید، مردمانش را دریاب.
معاویه به عثمان در این باره نوشت و عثمان هم به معاویه پاسخ نوشت: امّا بعد؛ جُندَب را با خشن ترین و دشوارترین مَرکب به سوى من بفرست.
معاویه او را با کسى فرستاد که شب و روز ، او را راه مى برد و چون ابوذر به مدینه رسید ، همواره و در همه جا مى گفت: کودکان را بر کارها مى گمارد و قُرُقگاه مى سازد و فرزندان آزادشدگان ـ مکّه ـ (1) را مقرّب درگاه مى نماید.
عثمان به او پیغام داد که ـ از مدینه بیرون شو و ـ هر جا مى خواهى، برو. گفت : به مکّه بروم؟ گفت: نه. گفت: پس به بیت المقدس بروم؟ گفت: نه. گفت : پس یکى از دو شهر (کوفه و بصره)؟ گفت: نه؛ بلکه تو را به رَبَذه تبعید مى کنم. پس او را به آن جا فرستاد و در آن جا بود تا درگذشت .
در همین کتاب، به نقل از قَتاده آمده است که: ابوذر، سخنى گفت که عثمان بدش آمد و او را دروغگو خواند . ابوذر گفت : گمان نمى کردم که کسى مرا تکذیب کند، پس از این که پیامبر خدا ـ درباره من ـ فرموده است: «زمین، کسى را بر پشت خود نگرفت و آسمان صاحب سخنى را نپوشاند که راستگوتر از ابوذر باشد».
سپس عثمان، او را به رَبَذه تبعید کرد و ابوذر مى گفت: حقگویى، دوستى برایم باقى نگذارده است. و چون به ربذه آمد ، گفت: عثمان، مرا پس از هجرتم ، بادیه نشین کرد.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.