پاسخ اجمالی:
جُندَب بن جُناده مکنی به ابوذر از صحابیان والا مقام و از پیش گامان ایمان بود. او پیش از اسلام، موحّد بود و چهارمین و یا پنجمین کسى بود که آیین حق را پذیرفت. پیامبر(ص) درباره اش فرمود: آسمان بر کسى سایه نیفکند و زمین کسى را بر پشت خود نگرفت که راستگوتر از ابوذر باشد. باز فرمود: هرکس خوشش مى آید به کسى بنگرد که به عیسى(ع) شبیه باشد، به ابوذر بنگرد، و از چهار نفری بود که خدا فرمان داده آنها را دوست بدارند. او در ربذه وفات کرد و طبق پیش بینی پیامبر(ص) گروهی از مؤمنان او را به خاک سپردند.
پاسخ تفصیلی:
جُندَب بن جُناده ـ که به کنیه اش (ابوذر) مشهور استـ، صداى رساى حق، فریاد بلندِ فضیلت و عدالت، از صحابیان والا مقام و از پیش گامان ایمان و از استوار گامان صراط مستقیم بود. او پیش از اسلام، موحّد بود و خویش را به پرستش بت ها نیالوده بود. او از بادیه به مکّه آمد و آیین حق را با همه وجود پذیرفت و آیات الهى را نوشید.
ابوذر را چهارمین و یا پنجمین کسى دانسته اند که اسلام را پذیرفته و اسلام جویى و حق خواهى و باور به آیین جدید را از آغازین روز، آشکارا اظهار کرده بود.
او در استوارگامى، راستگویى و صراحت لهجه بى بدیل بود. پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)، درکلام جاودانه ای می فرماید: «ما أظَلَّتِ الخَضراءُ، ولا أَقلَّتِ الغَبراءُ عَلى رَجُل أصدَقَ لهَجَةً مِن أبى ذَرٍّ»(1)؛ (آسمان بر کسى سایه نیفکنْد و زمین کسى را بر پشت خود نگرفت که راستگوتر از ابو ذر باشد) را به پاس این ویژگى والاى او بیان فرمود.
وعنه(صلى الله علیه وآله): «مَن سَرَّهُ أن یَنظُرَ إلى شَبیهِ عیسَى بنِ مَریَمَ خَلقاً وخُلقُاً؛ فَلینَظُر إلى أبى ذَرٍّ»؛ (هرکس خوشش مى آید به کسى بنگرد که در صورت و سیرت به عیسى(علیه السلام) شبیه باشد، به ابوذر بنگرد).(2)
در کتاب مسند ابن حنبل ـ به نقل از بُرَیده ـ آمده: پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «إنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ یُحِبُّ مِن أصحابى أربَعَةً، أخبَرَنى أنَّهُ یُحِبُّهُم، وأمَرَنى أن اُحِبَّهُم. قالوا: مَن هُم یا رَسولَ اللهِ؟
قالَ: إنَّ عَلِیّاً مِنهُم، وأبوذَرٍّ الغِفارِىُّ، وسَلمانُ الفارِسِىُّ، وَالمِقدادُ بنُ الأَسوَدِ الکِندِىُّ»(3)؛ (خداوند چهارتن از یاران مرا دوست دارد و مرا از آن باخبر کرده است و به من فرمان داده که آنان را دوست بدارم).
گفتند: اى پیامبر خدا! آنان چه کسانى اند؟
فرمود: «علىّ از آنان است و نیز ابوذر غِفارى و سلمان فارسى و مِقداد بن اَسود کِنْدى».
در تاریخ الیعقوبى آمده است که ابوذر در رَبَذه ماند تا وفات کرد و چون مرگش فرا رسید، دخترش به او گفت: من در این جا تنهایم و مى ترسم که درندگان، پیکرت را از چنگ من بیرون آورند.
گفت: هرگز! گروهى از مؤمنان در کنار من حضور مى یابند. بنگر کسى را مى بینى؟
گفت: هیچ کس را نمى بینم.
گفت: پس وقتش نرسیده است. پس از مدّتى گفت: خوب بنگر. آیا کسى را مى بینى؟
گفت: آرى. سوارانى را مى بینم که پیش مى آیند.
گفت: الله اکبر! خدا و پیامبرش راست گفتند. صورتم را رو به قبله کن و چون این گروه حاضر شدند، سلام مرا به ایشان برسان و چون از کار من فارغ گشتند، این گوسفند را برایشان ذبح کن و به آنان بگو: شما را سوگند مى دهم که تا از آن نخورده اید، نروید. سپس درگذشت.
آن سواران آمدند. دختر ابو ذر به ایشان گفت: این ابوذر، صحابى پیامبر خداست که وفات کرده است. پس فرود آمدند و هفت نفر بودند که حُذَیفة بن یمان و مالک اشتر هم در میان آنان بودند. سخت گریستند و او را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز خواندند و به خاکش سپردند.
سپس دختر به آنان گفت: او شما را سوگند داده که تا غذا نخورده اید، نروید.
پس گوسفند را ذبح کردند و خوردند و سپس دخترِ ابو ذر را سوار کردند و به مدینه آوردند.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.