پاسخ اجمالی:
بسیارى از علماى اهل سنت از جمله: نسائى، حاکم نیشابورى، مسلم در صحیحش، امام احمد از طریق براء بن عازب به دو سند، ترمذى، ابن ماجه، ابن عساکر، بخارى و... در کتابهاى خود این حدیث را ذکر کرده اند که بیش از 360 دانشمند هستند. احمد بن حنبل در مسندش آورده: پیامبر(ص) در غدیر خم فرمود: آیا شهادت نمى دهید که من از هر مؤمنى به خود او سزاوارتر و اولى هستم؟ همه گفتند: آرى! فرمود: هر که من مولاى اویم، این علىّ مولاى او است، خداوندا! دوست داشته باش هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد.
پاسخ تفصیلی:
بسیارى از علماى اهل سنت این رویداد را با تمام تفصیل ذکر کرده اند که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
1ـ امام احمد بن حنبل در مسندش از زید بن ارقم نقل مى کند که گفت: «با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در درّه اى به نام درّه خُم گرد آمدیم، پس دستور نماز داد، آنگاه در نیمروز نماز را با حضرت گذاردیم، سپس خطبه اى خواند و در حالى که پارچه اى بر روى درخت آویزان کرده بودند که حضرت در سایه باشد تا آفتاب سوزان کمتر بر او بتابد، فرمودند: ایا نمى دانید؟ آیا شهادت نمى دهید که من از هر مؤمنى به خود او سزاوارتر و اولى هستم؟
همه گفتند: آرى! فرمود: هر که من مولاى اویم، این علىّ مولاى او است، خداوندا! دوست داشته باش هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد».(1)
2ـ امام نسائى در کتاب «خصائص» از زید بن ارقم نقل مى کند که گفت: «هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از حجة الوداع باز مى گشت، در غدیر خم فرود آمد و دستور داد کنار درختها جمع شویم، سپس فرمود: زود است که دعوت الهى را اجابت کنم و همانا در میان شما دو چیز گرانبها مى گذارم که یکى از دیگرى بزرگ تر است: کتاب خدا و اهل بیتم، پس ببینید چگونه در رابطه با این دو با من رفتار مى کنید و به تحقیق این دو از هم جدا نمى شوند با اینکه در حوض ـ روز رستاخیز ـ بر من وارد شوند. سپس فرمود: خداوند مولاى من است و من مولاى هر مؤمن هستم، آنگاه دست على را گرفت و فرمود: هر که من مولاى اویم، پس این شخص هم ولى او است، بار الها دوست بدار هر که دوستش دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد».(2)
3ـ حاکم نیشابورى از دو طریق صحیح نزد شیخین (بخارى و مسلم) نقل مى کند که گفت: «هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از حجة الوداع بازگشت، در غدیر خم فرود آمد و دستور داد زیر درختها جمع شوند، سپس فرمود: به زودى خدایم مرا دعوت مى کند و من اجابت خواهم کرد و همانا میان شما دو چیز گرانبها قرار داده ام که یکى از دیگرى بزرگتر است: کتاب خدا و عترتم، پس ببینید چگونه پس از من با آنها رفتار خواهید کرد، و همانا این دو هرگز از هم جدا نمى شوند با اینکه در خوض بر من وارد شوند. آنگاه فرمود، خداى عزوجل مولاى من و من مولاى هر مؤمنم، سپس دست على را گرفت و فرمود: هر که من مولاى اویم، پس این على مولاى اوست، خداوندا! دوست بدار هر که ولایتش را بپذیرد و دشمن بدار هر که او را دشمن باشد».(3)
4ـ همچنین این روایت را مسلم در صحیحش با سندى که به زید بن ارقم منتهى مى شود آورده ولى خلاصه اش کرده است. مى گوید: «روزى در کنار آبى که آن را «خم» مى نامند و بین مکه و مدینه واقع است، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در میان ما به سخنرانى ایستاد وپس از حمد و ثناى الهى و پند ونصیحت فرمود: اما بعد، هان اى مردم! من انسانى مانند شمایم، بزودى فرستاده خدا خواهد آمد و من اجابت خواهم کرد و همانا در میان شما دو چیز گرانبها و سنگین مى گذارم، نخست کتاب خدا است که در آن نور و هدایت است، پس کتاب خدا را برگیرید و به آن تمسک جوئید و بسیار درباره کتاب خدا سفارش و تشویق کرد، سپس فرمود: و اهل بیتم، شما را به خدا اهل بیتم را فراموش نکنید؛ شما را به خدا اهل بیتم را به فراموشى نسپارید; شما را به خدا اهل بیتم را از یاد نبرید...».(4)
5ـ امام احمد از طریق براء بن عازب به دو سند نقل کرده که گفت: «با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بودیم که در غدیر خم فرود آمدیم. وقت نماز شد و همه با هم به نماز ایستادیم، براى پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرشى زیر دو درخت انداختند، آنگاه حضرت نماز ظهر را خواند و دست در دست علىّ گذاشت و فرمود: آیا نمى دانید که من برتر از مؤمنین به جانهاى آنها هستم؟ گفتند: آرى! حضرت فرمود: آیا نمى دانید که من از هر مؤمنى به خویشتن خویش سزاوارترم؟ گفتند: آرى! پس دست علىّ را گرفت و گفت: هر که من مولاى اویم، پس علىّ مولاى او است؛ خداوندا! دوست بدار هر که ولایتش را بپذیرد و دشمن بدار هر که با او دشمنى کند. بارء گوید: پس از آن، عمر نزد على(علیه السلام)آمد و گفت: خوشا به حال تو اى فرزند ابوطالب، اینک مولاى هر مؤمن و مؤمنه اى گردیده اى».(5)
و در کوتاه سخن حدیث غدیر را بسیارى دیگر از علما و بزرگان اهل تسنن ـ جز اینان که نام بردیم ـ در کتابهاى خود آورده اند، مانند: ترمذى، ابن ماجه، ابن عساکر، ابن نعیم، ابن اثیر، خوارزمى، سیوطى، ابن حجر، هیثمى، ابن صباغ مالکى، قندوزى حنفى، ابن مغازلى، ابن کثیر، حموینى، حسکانى، غزالى و بخارى
در تاریخش، اینان با اختلاف مذاهب و گروه هایشان در قرن اول هجرى و تا قرن چهاردهم در کتابهاى خود این حدیث را ذکر کرده اند که عددشان از 360 دانشمند تجاوز مى کند.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.