پاسخ اجمالی:
حضرت على اكبر(ع) بسیار زيبا و خوش اخلاق بود. ایشان از نظر ظاهر، اخلاق و سخن گفتن شبیه ترین فرد به رسول اکرم(ص) بود . سنّ شريف آن حضرت را در هنگام شهادت 19 سال يا 18 سال و به روايتى 25 سال نوشته اند. او اولين فرد از بنى هاشم بود كه آماده نبرد شد و چنان دلیرانه جنگید که ناله و فریاد از لشکر دشمن برخواست. تا اینکه ناجوانمردانه با نيزه از پشت بر او حمله كردند و على اكبر از روى زين اسب افتاد و با شمشير بر فرق آن حضرت زدند و سرش را شكافتندو با شمشيرها بدن پاكش را قطعه قطعه نمودند.
پاسخ تفصیلی:
حضرت على بن الحسين(عليه السلام) (على اكبر) اولين فرد از بنى هاشم بود كه آماده نبرد شد. او زيباترين و خوشخوترين مردم بود. سنّ شريف آن حضرت را در هنگام شهادت 19 سال يا 18 سال و به روايتى 25 سال نوشته اند. او اوّلين شهيد از آل ابى طالب است كه روز عاشورا نزد پدر گرامى اش آمد و اذن ميدان طلبيد. امام(عليه السلام) بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال نااميد از حيات او، به قامت رعنايش نگريست و باران اشك از ديدگانش فرو ريخت.
هنگامى كه امام(عليه السلام) به چهره نورانى فرزندش «على اكبر» نگريست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:
«اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيـْهِمْ غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)، كُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلى وَجْهِهِ، اَللّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَْرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْريقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزيقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُونا لِيَنْصُرُونا ثُمَّ عَدَوا عَلَيْنا يُقاتِلُونَنا».
(خدايا! بر اين گروه ستمگر گواه باش كه اينك جوانى به مبارزه با آنان مى رود كه از نظر صورت و سيرت و گفتار، شبيه ترين مردم به رسول تو، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) است. ما هر زمان كه مشتاق ديدار پيامبرت مى شديم، به چهره او مى نگريستيم. خدايا! بركات زمين را از آنان دريغ دار، و اجتماع آنان را پراكنده و متلاشى ساز و آنان را گروه هاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و واليان آنها را هيچگاه از آنان راضى مگردان! كه اينان ما را دعوت كردند تا به يارى ما برخيزند ولى اينك ستمكارانه به جنگ با ما برخاستند).
پس امام(عليه السلام) رو به عمر بن سعد كرده، فرياد زد: «مالَكَ؟ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ! وَ لا بارَكَ اللّهُ لَكَ فِي أَمْرِكَ، وَ سَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدي عَلى فِراشِكَ، كَما قَطَعْتَ رَحِمي وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتي مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)»؛ (خدا نسل تو را ريشه كن كند و به هيچ كارت بركت ندهد و بر تو كسى را چيره سازد كه سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه كه تو رشته رحم مرا قطع كردى، و پيوند مرا با رسول خدا ناديده گرفتى!).
آنگاه امام با صداى رسا اين آيه را تلاوت كرد: «إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْض وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»؛ (خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوى و فضيلت) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست).(1)
در اين هنگام على اكبر بر سپاه اموى حمله كرد در حالى كه اين رجز را مى خواند:
«أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ *** نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ اَوْلى بِالنَّبِىِّ
وَ اللهِ لاَ يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِىِّ *** أَطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى يَنْثَني
أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ أَحْمي عَنْ أبي *** ضَرْبَ غُلام هاشِمِىٍّ عَلَويّ»
(منم على پسر حسين فرزند على، به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از همه كسى سزاوارتريم. به خدا سوگند! پسر زياد را نمى رسد كه درباره ما حكم كند. آنقدر با نيزه بر شما بزنم تا كج شود، در حمايت از پدرم، با شمشير بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى!).
پس از آن بر سپاه دشمن تاخت و بسيارى از آنان را به هلاكت رساند به گونه اى كه دشمن از كثرت كشته شدگان به فغان آمد.
با آن كه تشنگى بر آن حضرت چيره شده بود يكصد و بيست نفر را به خاك افكند، و در حالى كه زخم هاى زيادى برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض كرد:
«يا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني، وَ ثِقْلُ الْحَديدِ أَجْهَدَني، فَهَلْ إِلى شَرْبَة مِنْ ماء سَبِيلٌ أَتَقَوّى بِها عَلَى الاَْعْداءِ»؛ (پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگينى سلاح ناتوانم ساخت. آيا جرعه آبى هست كه بتوانم بنوشم و به جنگ ادامه دهم؟!).
امام(عليه السلام) فرمود: «يا بُنَىَّ يَعِزُّ عَلى مُحَمَّد وَ عَلى عَلِىٍّ وَ عَلى أَبيكَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا يُجيبُونَكَ، وَ تَسْتَغيثَ بِهِمْ فَلا يُغيثُونَكَ، يا بُنَىَّ هاتِ لِسانَكَ»؛ (پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است كه آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان يارى بطلبى ولى ياريت نكنند. اى فرزندم! زبان خود را نزديك آر!).
آنگاه امام(عليه السلام) زبان على اكبر را در دهان گرفت و مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود:
«خُذْ هذَا الْخاتَمَ في فيكَ وَ ارْجِعْ إِلى قِتالِ عَدُوِّكَ، فَإِنّي أَرْجُو أَنَّكَ لا تُمْسي حَتّى يَسْقِيَكَ جَدُّكَ بِكَأْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً»؛ (اين انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد اميدوارم كه هنوز به شب نرسيده جدّت رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سيراب سازد، به گونه اى كه پس از آن هرگز تشنه نگردى!).(2)
على اكبر(عليه السلام) به ميدان بازگشت و همانند پدر و جدش على مرتضى(عليه السلام) در هنگام نبرد بر يمين و يسار لشكر كوفه حمله مى نمود و به هر سو رو مى كرد جمعيت انبوهى از او مى گريختند يا به خاك مى افتادند.
«مُرّة بن مُنقِد» ناجوانمردانه با نيزه اش از پشت بر او حمله كرد كه على اكبر از روى زين اسب افتاد و مرّة با شمشير بر فرق آن حضرت زد و سرش را شكافت. دشمن خونخوار و سنگدل و وحشى اطرافش را گرفتند و با شمشيرها بدن پاكش را قطعه قطعه نمودند.(3)
در آخرين دقائق عمر على اكبر(عليه السلام) صدا زد: «يا أَبَتاهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ: هذا جَدِّي رَسُولُ اللهِ قَدْ سَقانِي بِكَأْسِهِ الاَْوْفى وَيُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ: عَجِّلْ الْقُدُومَ إِلَيْنا فَإِنَّ لَكَ كَأساً مَذْخُورَةً»؛ (سلام بر تو يا أبتاه، اين جدم رسول خداست كه مرا سيراب كرد و بر تو سلام مى رساند و مى گويد: «در آمدنت به نزد ما شتاب كن، كه براى تو جامى از شراب بهشتى ذخيره نموده ام).(4)
آنگاه فريادى زد و به شهادت رسيد.
امام(عليه السلام) با شنيدن صداى على اكبر(عليه السلام) چون بازشكارى خود را كنار پيكر غرقه به خون فرزندش رساند.
بنا به نقل سيد بن طاووس: «فَجاءَ الْحُسَيْنُ(عليه السلام) حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ، وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ»؛ (امام (عليه السلام) بر بالين على اكبر حاضر شد و صورت به صورت فرزندش نهاد).(5)
وضعيّت دلخراشى بود، چنان آن صحنه امام(عليه السلام) را متأثر ساخت كه آن قوم را نفرين كرد: «قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ»؛ (خداوند بكشد قومى كه تو را شهيد كرد).(6)
در آن حال امام(عليه السلام) سخت منقلب شد به گونه اى كه صداى گريه آن حضرت بلند گرديد در حالى كه كسى تا آن زمان صداى گريه او را نشنيده بود.(7)
آنگاه فرمود: «عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفا»؛ (پس از تو، افّ بر اين دنيا باد).(8)
در زيارتى كه با سند صحيح از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است درباره شدت اين مصيبت مى خوانيم: «وَلاتَسْكُنُ عَلَيْكَ مِنْ أَبيكَ زَفَرَةٌ»؛ (سوز و گداز پدرت بر داغ تو هرگز تسلّى نيافت).(9)
طبرى مى نويسد: «حميد بن مسلم» مى گويد: در همين حال ديدم زنى سراسيمه از خيمه ها خارج شد و فرياد مى كشيد: «واحَبِيباه، يَابْنَ أُخَيّاه» او به سرعت به طرف قتلگاه على اكبر مى آمد، پرسيدم، او كيست: گفتند: زينب دختر على بن ابى طالب(عليه السلام)است. آمد و خود را روى پيكر على اكبر انداخت، امام(عليه السلام)دستش را گرفت و به سوى خيمه ها برگرداند.
آنگاه به جوانان بنى هاشم خطاب كرد و فرمود: «يا فُتْيانَ بَنِي هاشِم إحْمِلُوا أَخاكُمْ إلى الْفُسْطاطِ»؛ (اى جوانان بنى هاشم، برادرتان را به خيمه ها ببريد).(10)
سخنان پرمعنى امام(عليه السلام) كه حكايت از تسليم و رضاى مطلق در برابر انجام رسالت الهى و استقبال از شهادت مى كند و همچنين پاسخ هاى اين فرزند شجاع و برومند كه حاكى از ايمان و اخلاص فوق العاده او است، درسهايى است بزرگ براى همه روهروان راه حق، مخصوصاً جوانان مسلمان كه مى تواند راهگشاى آنها در تنگناهاى زندگى باشد.
اگر جرعه آبى از پدر مى طلبد نه براى ادامه حيات چند روزه دنياست، بلكه براى قدرت و قوّت بيشتر جهت جهاد با دشمنان حق است، و آنگاه كه شهادت با تمام شكوه و عظمتش در برابر او قرار گرفت، پدر بزرگوارش بشارت مى دهد كه با جامى لبريز از شراب طهور بهشتى از دست جدّش سيراب خواهد شد. آيا افتخارى از اين برتر يافت مى شود؟!(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.