پاسخ اجمالی:
عابس بن ابی شبیب شاکری از بزرگان شيعه و رئيس قبيله بنى شاكر بود، ایشان مردى شجاع و سخنور و عابدى شب زنده دار و از دوستان مخلص اميرمؤمنان(ع) بود. هنگامى كه مسلم بن عقيل(ع) وارد كوفه شد با تمام توان از مسلم حمايت كرد تا آنكه مسلم او را با نامه اى به سوى امام(ع) فرستاد. هنگامی که در روز عاشورا به میدان رفت، کسی جرات نکرد به مصافش بیاید، و ناجوانمردانه او را سنگ باران کردند. او زره از تن بیرون آورده و به سمت دژخیمان اموی حمله ور شد و بعد از شهادت سرش به سوی امام حسین(ع) پرتاب شد.
پاسخ تفصیلی:
وى از بزرگان شيعه و رئيس قبيله بنى شاكر بود. مردى شجاع و سخنور و عابدى شب زنده دار و از دوستان مخلص اميرمؤمنان(عليه السلام) بود.
هنگامى كه مسلم بن عقيل(عليه السلام) وارد كوفه شد با تمام توان از مسلم حمايت كرد. تا آنكه مسلم او را با نامه اى به سوى امام(عليه السلام) فرستاد. وى به اتفاق جمعى از جمله شوذب آزاد شده عابس كه در كربلا به شهادت رسيد ـ در مكه به حضور امام(عليه السلام) شرفياب شدند و در خدمت آن حضرت بودند تا به اتفاق به سوى كربلا حركت نمودند.
روز عاشورا «عابس» به «شوذب» گفت: تصميمت چيست؟ «شوذب» پاسخ داد: «من همراه تو در راه پسر دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى جنگم تا كشته شوم». «عابس» گفت: «من جز اين درباره تو گمان نمى كردم، اينك به نزد ابى عبدالله(عليه السلام) برو تا تو را به حساب آورد و من نيز در ثواب شهادت تو شريك باشم، و اگر هر كس ديگرى از عزيزانم نزدم بود، دوست داشتم كه قبل از من به شهادت برسد تا در اجر شهادتشان شريك باشم، امروز روز تحصيل ثواب است و بعد از اين عملى نخواهيم داشت».(1)
«شوذب» به خدمت امام(عليه السلام) شرفياب شد و پس از گرفتن اذن جهاد به ميدان رفت و به درجه رفيع شهادت نايل آمد.(2)
«عابس» پس از شهادت شوذب به حضور امام(عليه السلام) رسيد و عرض سلام نمود و گفت: «يَا أَباعَبْدِالله! أَما وَاللهِ ما أَمْسى عَلى ظَهْرِ الاَْرْضِ قَريبٌ وَلابَعيدٌ أَعَزُّ عَلَيَّ وَلا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ، وَلَوْ قَدَرْتُ عَلَى أَنْ أَدْفَعَ عَنْكَ الضَّيْمَ وَالْقَتْلَ بِشَيْء أَعَزُّ عَلَيَّ مِنْ نَفْسِي وَدَمَي، لَفَعَلْتُهُ»؛ (اى اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند بر روى زمين چه نزديك چه دور، كسى نزد من عزيزتر و محبوبتر از تو نيست. اگر مى توانستم با چيزى عزيزتر از جان و خونم، كشته شدن و ظلم را از شما دور كنم چنين مى كردم). سپس گفت: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَباعَبْدِاللهِ! إِشْهَد أَنِّي عَلَى هُداكَ وَهُدى أَبيكَ»؛ (سلام بر تو اى اباعبدالله! گواه باش كه من بر طريقه تو و پدرت مى باشم).
آنگاه به سوى ميدان شتافت. «ربيع بن تميم» مى گويد: وقتى كه او را ديدم به سوى ميدان مى آيد، وى را شناختم چرا كه در جنگ ها شجاعت او را ديده بودم، او شجاع ترين مردم بود، از اين رو به لشكريانم گفتم: «أيُّها النّاسُ! هذا أَسَدُ الاُْسُودِ، هذا ابْنُ أَبِى شَبِيبِ لايَخْرُجَنَّ إِلَيْهِ أَحَدٌ مِنْكُمْ»؛ (اى سپاهيان! اين مرد، شير شيران است، او فرزند ابى شبيب است، هيچ كس از شما به نبردش نرويد). ولى او در ميدان فرياد «اَلا رَجُل، اَلا رَجُل» سر داد؛ امّا كسى جرأت نكرد به مصاف وى برود. عمر سعد چون چنين ديد فرياد زد: «وَيْلَكُمْ! إرْضَخُوهُ بِالْحِجارَةِ مِنْ كُلِّ جانِب»؛ (واى بر شما، او را از هر سو سنگ باران كنيد).
«عابس» وقتى هجوم ناجوانمردانه آنها را ديد، زره از تن بيرون آورد و پشت سر پرتاب كرد و به هر طرف حمله ور شد و سخن دلش اين بود:
وقت آن آمد كه من عريان شوم *** جسم بگذارم سراسر جان شوم
آزمودم، مرگِ من در زندگى است *** چون رَهَم زين زندگى پايندگى است
دشمن از هر سو به او حمله كرد تا بدن مجروح وى بر زمين افتاد و به شهادت رسيد.
«ربيع بن تميم» مى گويد: من شاهد بودم كه سر عابس در دست مردانى بود كه با هم منازعه مى كردند و هر يك مدعى بود و افتخار مى كرد كه من عابس را كشته ام. عمر سعد به اين نزاع پايان داد و گفت: «او را يك نفر نكشته است».(3)
بعد از سر «عبدالله بن عمير كلبى» و «عمرو بن جناده»، سر عابس سومين سرى بود كه پس از جدا شدن به سوى امام حسين(عليه السلام) پرتاب شد.(4)
تاريخ كمتر مردانى همچون «عابس» سراغ دارد كه در ميدان نبرد به هنگام حمله ناجوانمردانه و نابرابر دشمن اين گونه به ميدان بيايد، وسائل دفاعى را دور بريزد و با اسلحه خود بر دشمن بتازد، و او را شرمنده و شرمسار كند و به استقبال شهادتى پر افتخار بشتابد.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.