پاسخ اجمالی:
امام قبل از شروع جنگ جمل، پیامى به وسیله ابن عباس براى زبیر که یکی از دو فرمانده جنگ جمل بود فرستاد و این پیام مؤثّر واقع شد و او از جنگ کناره گیرى کرد، هر چند در یکى از بیابانهاى بصره به دست مردى به نام «ابن جرموز» کشته شد. امام(ع) حدیثی را به زبیر یادآوری کردند که پیامبر(ص) خطاب به زبیر فرمودند: «تو با امیرالمومنین(ع) خواهی جنگید درحالی که ظالم هستی». این سخنان باعث شد او از جنگ کناره بگیرد.
پاسخ تفصیلی:
امام قبل از شروع جنگ جمل، پیامى به وسیله ابن عباس براى زبیر که یکی از دو فرمانده جنگ جمل بود فرستاد و این پیام مؤثّر واقع شد و او از جنگ کناره گیرى کرد، هر چند در یکى از بیابانهاى بصره به دست مردى به نام «ابن جرموز» کشته شد.
در آغاز این سخن امام علی(علیه السلام) پس از آن که ابن عباس را از ملاقات با طلحه نهی می کند و علت آن را بیان می نماید، می فرماید: (ولى زبیر را ملاقات کن! چرا که او نرمخوتر است و براى پذیرش حق آمادگى بیشترى دارد) ؛«وَلکِنِ الْقَ الزُّبَیْرَ! فَإِنَّهُ أَلیَنُ عَرِیکَةً»).(1)
تعبیر به «أَلیَنُ عَرِیکَةً»، اشاره به این است که او در برابر گفتار حق شنوایى بیشترى دارد و روح تسلیم در برابر واقعیتها بر او غالب است، مخصوصاً نسبت به سخنانى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیده بود واکنش بهترى نشان مى داد، به عکس «طلحه» که مردى لجوج و خودخواه و سرکشى بود و حبّ جاه و مقام چشم و گوش او را کور و کر کرده بود.
به همین دلیل تاریخ نویسان نوشته اند که زبیر هنگامى که وارد بصره شد و فهمید که «عمار» در لشکر على (علیه السلام) است و به یاد این حدیث افتاد که پیامبر درباره «عمار» فرموده بود: «وَیْحُکَ یَا بْنَ سُمَیَّة تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْباغِیَةُ»؛ (اى عمار! تو را گروه ستمکار خواهد کشت). وحشت کرد و تحیّر و تردید شدید بر دل و جان او سایه افکند و مى ترسید که عمار، در میدان جمل شهید شود و او جزء «فئه باغیه» (گروه ستمکاران) باشد.(2)
به هر حال، امام(علیه السلام) به ابن عباس فرمود: «هنگامى که زبیر را ملاقات کردى» به او بگو (پسر دایى تو على(علیه السلام) مى گوید: تو در حجاز مرا شناختى و در عراق نشناخته انگاشتى! (و انکار کردى) چه شد که از پیمان خود بازگشتى؟ و چه امرى تو را از آنچه درباره من مى دانستى منصرف ساخت؟) ؛«فَقُلْ لَهُ: یَقُولُ لَکَ ابْنُ خَالِکَ: عَرَفْتَنی بِالْحِجَازِ وَ أَنْکَرْتَنِی بِالْعِرَاقِ؟ فَمَا عَدَا مِمَّا بَدَا».
این جمله اشاره به سوابق بسیار درخشان مولا على(علیه السلام) است که در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و بعد از آن، همه از آن آگاه بودند و زبیر هم که در زمره یاران پیامبر بود به خوبى این مطالب را مى دانست، به خصوص در روایتى آمده است که روز جنگ جمل، زبیر در برابر على(علیه السلام) به میدان آمد. «عایشه» فریاد زد: «اى واى زبیر را دریابید!» به او گفتند: «خطرى متوجه او نیست، زیرا على(علیه السلام) زره ندارد و زبیر زره دارد».
امام(علیه السلام) به او فرمود: «این، چه کارى است که کردى؟». گفت: من مطالبه خون عثمان مى کنم.» حضرت فرمود: «تو و طلحه بودید که قاتلان عثمان را رهبرى مى کردید و وظیفه تو این است که خود را به ورثه عثمان بسپارى تا از تو قصاص کنند.» سپس فرمود: «تو را به خدا سوگند مى دهم! آیا به خاطر دارى آن روز که از کنار من عبور کردى، در حالى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بر دست تو تکیه کرده بود و از قبیله بنى عمرو بن عوف مى آمد؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به من سلام کرد و در صورت من خندید. من هم خندیدم و کارى بیش از این نکردم. تو گفتى: على بن ابیطالب دست از کارهاى سبک بر نمى دارد.» پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خاموش باش! على کار سبک نمى کند; ولى بدان در آینده اى نزدیک تو با او جنگ مى کنى در حالى که ظالمى.» زبیر گفت: «اِنّا للهِِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ». آرى این گونه بود، ولى روزگار مرا به فراموشى افکند و من به یقین دست از جنگ با تو بر مى دارم.» این را گفت و دست از جنگ کشید و پس از گفتگو با عایشه، از میدان جنگ بیرون رفت.(3)
جمله بالا مى تواند اشاره به این گونه مسائل نیز باشد. این نکته نیز قابل توجه است که زبیر از کسانى بود که به على(علیه السلام) عشق می ورزید و حتى در جریان سقیفه، به دفاع از على(علیه السلام) برخاست و شمشیر کشید، ولى مخالفانش برخاستند و شمشیر او را شکستند و در جریان شوراى شش نفره عمر نیز، زبیر به على(علیه السلام) رأى داد.
به هر حال این جمله هاى کوتاه و تکان دهنده در روح زبیر اثر گذاشت و روز به روز بر تردید و شک او در مشروعیت راهى که در پیش گرفته بود مى افزود، سرانجام تصمیم خود را گرفت و به طور کامل از لشکر جمل جدا شد و راه خود را در پیش گرفت و سر به بیابان گذارد و رفت، هر چند به دست مرد ستمکارى به نام «ابن جرموز» کشته شد و مجال کافى نیافت که این اشتباه خود را جبران کند.
تعبیر به «ابن خالک» (پسر دایى تو)، یک تعبیر عاطفى است که امام (علیه السلام) براى برانگیختن عواطف زبیر به کار برد! این تعبیر از اینجا سرچشمه مى گیرد که زبیر فرزند «صفیه» خواهر «ابوطالب» است، بنابراین زبیر پسر عمه على (علیه السلام) و آن حضرت پسر دایى زبیر محسوب مى شود.
این جمله کوتاه، اشاره به تمام مطالبى است که زبیر از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) در تمام عمرش درباره على (علیه السلام) شنیده بود و به همین دلیل به آن حضرت علاقه شدیدى داشت، ولى جاه طلبى ـ که انگیزه اصلى جنگ جمل بود ـ مانند حجابى تمام این مسائل را پوشانده بود و امام (علیه السلام) با این جمله کوتاه حجاب را کنار زد و زبیر را بیدار کرد.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.